پرورش امام

پرورش امام
1401-12-13
59 بازدید

مرحوم پدرم حدود هفت سال در قم بودند. یکی از نتایج ایشان مرحوم امام رضوان‌الله‌علیه بود. در جلسه‌ای که در محضر امام بودم، از امام سؤال کردم به این کیفیت که وصل شما به آیت‌الله‌العظمی شاه‌آبادی چه‌جوری بود؟ چه شد که شما با ایشان ارتباط پیدا کردی و این‌طور به ایشان علاقه‌مند بودی؟ امام فرمود: […]

مرحوم پدرم حدود هفت سال در قم بودند. یکی از نتایج ایشان مرحوم امام رضوان‌الله‌علیه بود. در جلسه‌ای که در محضر امام بودم، از امام سؤال کردم به این کیفیت که وصل شما به آیت‌الله‌العظمی شاه‌آبادی چه‌جوری بود؟ چه شد که شما با ایشان ارتباط پیدا کردی و این‌طور به ایشان علاقه‌مند بودی؟ امام فرمود:

«من یک گمشده‌ای داشتم که کسی خبر نداشت. فقط آمیرزا صادق شاه‌آبادی، که عموزاده ما می‌شد و ایشان هم‌دوره‌اش بود، خبر داشت. یک روز از مدرسه فیضیه مرا صدا زد: «آقا روح‌الله بیا، گمشده‌ات را می‌خواهی نشانت بدهم؟» گفتم: «کجا؟» اشاره کرد به حجره‌ای جنب مدرسه فیضیه. گفت: «آن آقایی که آنجا نشسته، گمشده توست، آقای شاه‌آبادی.» ایشان فرمود من رفتم دیدم ایشان با آیت‌الله‌العظمی آقای حائری، آقای حاج عبدالکریم حائری یزدی، نشسته‌اند و صحبت‌هایی دارند. حالا بحثی که داشتند چه بوده، نمی‌دانم. من هم صبر کردم تا آقای شاه‌آبادی از آنجا بیرون آمد. سلام کردم و در خدمت ایشان راه افتادم. آمدیم از گذر خان بگذریم. کسبه آمدند و سؤالاتی از ایشان کردند و جواب‌هایی دادند. من حتی به ایشان عرض کردم آقا این جواب‌ها را که این‌ها نمی‌فهمند شما این‌طور جواب می‌دهی. فرمودند: «بگذار این کفریات به گوش این‌ها هم بخورد.»

بعد از گذر خان که گذشتیم به ایشان عرض کردم من علاقه دارم که درس فلسفه را نزد شما بخانم، ولی  ایشان زیر بار نرفت. همین‌طور آرام‌آرام ایشان می‌آمد و من دنبال‌شان حرکت می‌کردم تا به گذر جدا رسیدیم. ایشان دید که اصرار من زیاد است، ولذا جواب مثبت داد. بعد به ایشان عرض کردم نه، من این را نمی‌خواهم، من عرفان می‌خواهم. باز ایشان زیر بار نرفتند، تا به منزل رسیدیم. منزل ما آن‌موقع عشق‌علی بود.

مرحوم امام فرمود تا دم منزل آمدیم و ایشان باز زیر بار نرفت. تعارف کردند به من و من هم واردشدم. نهار خدمت ایشان بودم و ایشان قبول کردند این درس عرفان را به ما بدهند. وقتی درس شروع شد، خب جمعیتی بودند. ولی فرد ثابتش که هیچ غیبت نداشت من بودم. بعد از مدتی که با ایشان محشور شدم، دیدم نمی‌توانم از ایشان جدا بشوم. در همه دروس ایشان، فقه و اصول و فلسفه و عرفان و همه این درس‌ها حاضر شدم. حتی ظاهراً ایشان یک درس اخلاق برای کسبه در شب‌های جمعه می‌فرمود؛ آن درس را هم من حاضر می‌شدم و می‌نوشتم.[1]

راوی: آیت‌الله نصرالله شاه‌آبادی


[1] مصاحبه با آیت‌الله نصرالله شاه‌آبادی

برچسب‌ها:, , , , ,