خرجی از جای دیگر

خرجی از جای دیگر
1402-01-28
34 بازدید

یک روز آمدند خانه. دیدم رنگ و رویشان خیلی برهم است. گویا کسالتی داشته باشند. نشستند. تنشان می‌لرزید. گفتم: «آقا چیزی شده؟ حالتان بد شده؟ تب کردید؟ سردتان…؟» گفتند: «نه. حالم خوب خوب است. فقط درشکه نایستاد. همین‌طور که درشکه می‌رفت، یک آقایی سوار درشکه شد. سلام کرد و من فوراً جواب سلام را به […]

یک روز آمدند خانه. دیدم رنگ و رویشان خیلی برهم است. گویا کسالتی داشته باشند. نشستند. تنشان می‌لرزید. گفتم: «آقا چیزی شده؟ حالتان بد شده؟ تب کردید؟ سردتان…؟» گفتند: «نه. حالم خوب خوب است. فقط درشکه نایستاد. همین‌طور که درشکه می‌رفت، یک آقایی سوار درشکه شد. سلام کرد و من فوراً جواب سلام را به او دادم. گفتند حال شما؟ گفتم الحمدالله. گفتند آقا! سه روز است به خانواده‌ات خرجی ندادی؟ این حرف خیلی نزدم گران آمد. یک دسته اسکناس جلوی من تعارف کرد. آمدم دومین حرف را بزنم، دیدم نیستند. به این خاطر که حرفی نزدم حالم بد شد. این پول‌ها را آوردم برای شماها. شماها و بچه‌های من خرجی بکنید. بدانید هیچ‌کدام‌شان محتاج نمی‌‌شوند. یکی از یکی عالم‌تر و بهتر که الحمدالله هستند.»

همین‌طوری که خودشان فرمودند تا سه روز خانواده‌تان را خرجی ندادید. نداشتید، این پول را بفرمایید. و دست کردند یک‌عالمه اسکناس دادند به من. آمدم یک چیزی بگویم یا تشکر کنم یا حرفی بزنم، دیگر حرفی نشد دیدم رفت . همان از آن صورت نور و از آن حالت دیدن آن، من هنوز تنم دارد می‌لرزد.[1]

راوی: همسر آیت‌الله – منصوره خانم

[1] سرگذشت‌پژوهی، خرداد 1389

برچسب‌ها:, ,