من از مرحوم والد این سؤال را پرسیدم که «چه شد که شما متحصن به حضرت عبدالعظیم شدید؟» ایشان فرمودند: «مقدمتاً من بارها به مدرس گفته بودم که این مرد لیاقت این همه حمایت را ندارد. درست است که این تظاهر به دین و اسلام و حتی دنبال دسته راه میافتد و پابرهنه هم میرود، […]
من از مرحوم والد این سؤال را پرسیدم که «چه شد که شما متحصن به حضرت عبدالعظیم شدید؟» ایشان فرمودند: «مقدمتاً من بارها به مدرس گفته بودم که این مرد لیاقت این همه حمایت را ندارد. درست است که این تظاهر به دین و اسلام و حتی دنبال دسته راه میافتد و پابرهنه هم میرود، اما اینها هیچکدام دلیل برای اینکه این شخص قابل اعتماد باشد و یک فرد مسلمانی باشد که حمایتش بکنی، نیست. ایشان معتقد بود به اینکه ما آنچه در راه موفقیت مملکت هست و پیشبرد آن خواستههای مردمی هست، با ایشان همراهی میکنیم. اگر روزی روزگاری آمد که به قول خود ایشان لگد بزند، ما ایشان را از خر شیطان پایین میآوریم. در همین شرایط، ما برای اینکه زمینههای ضد دینی را در این مشاهده میکردیم، جلساتی را در تهران برقرار کردیم که مجموعاً 90 نفر از علمای آن زمان در این جلسات شرکت داشتند. این تعداد افراد تصمیم گرفتند و همقسم شدند که یکباره به حضرت عبدالعظیم متحصن بشوند که نتیجهاش آگاهی مردم باشد و انزجار روحانیت از تشکیلات رضاخانی. قرار گذاشته شد برای اینکه در روز معینی این جمعیت به حضرت عبدالعظیم حرکت کنند.»
به ایشان گفتند که «چطور شد که شما فقط با آقای میرزا محمد قمی، عموی آقا میرزا تقی قمی، رفتید؟» ایشان فرمودند: «تعدادی از این آقایان شخصاً آمدند و عذرخواهی کردند، بعضیها تطمیع شدند، بعضیها تهدید شدند. خُب شرایط زمان ایجاب میکرد که بعضی از اینها توجه به این جهت نکنند و آینده اسلام و مملکت مسلمانان را در نظر بگیرند، ولی چطور شده بود و آنها چطور ایشان را تهدید کرده بودند که نتوانستند حرکت بکنند، من به وظیفه خودم عمل کردم. مرحوم میرزا محمد قمی شوهر خاله ما بود. ایشان هم به حضرت عبدالعظیم متحصن شدند. یکی دو نفر غیر روحانی هم در خدمت ایشان بودند. آنها فکر میکردند با شکستی که به جامعه مبارزین وارد کردند، حرکت ما هم بیاثر خواهد بود. در نتیجه، آن مقدار از تحصنی که در آنجا حدوداً 11 ماه طول کشید که در نتیجه، آنها در حساب این قرار گرفتند که ممکن است که این رخنه بکند و توسعه پیدا بکند و دامنه این همه جا گسترده بشود، متوسل شدند به مرحوم حاج عبدالنبی نوری و مرحوم مدرس. آن دو آمدند و به اصرار من را به تهران آوردند.»
نکتهای که ایشان به من فرمودند، فرمودند که «در این فاصله فرزند مرحوم آخوند خراسانی، میرزا احمد کفایی، به ایران آمدند. در بازگشت از مشهد از ایشان خواسته بودند که با من ملاقاتی داشته باشند. ایشان به حضرت عبدالعظیم مشرف شدند و با من در این باره که چرا تحصن کردهایم و چه نظری داریم، از من سؤال کردند. اجمالاً من این را در جواب به ایشان گفتم. گفتم که «میدانید که آنچه را که امروز ما متصدی آن هستیم از دین و دینداری، چیزی است که به وسیله خداوند متعال بر پیامبرش، نبی مکرم صلیاللهعلیهوآله، وارد شده و بعد به وسیله ائمه اطهار علیهمالسلام این تبیین شده و شهدای بسیاری در طول قرنهای گذشته برای پایداری و استقامت این دین به وجود آمده. بسیاری از دانشمندان، بزرگان و شهدا، شهید اول و شهید دوم و شهید سوم تا آخر داریم که برای اینکه نگذارند این دین و این شریعت و این حقیقت از بین برود، آنها تا آخرین لحظه حیاتشان پایداری کردند و از ریختن خونشان دریغ نکردند.»
ایشان فرمودند: «ما امروز این رشته را در اختیار داریم و خون ما رنگینتر از خون گذشتگان ما نیست و من معتقدم که تا آخرین لحظه حیات و آخرین قطره خونم برای این جهت ایستادهام واعتقادم این است که این مرد یا نامرد یا چاروادار، کسی است که ریشه دین را خواهد زد و او برای این جهت، آنچه را که لازم هست در اختیار دارد. اجمالاً این تشخیص من است و من وظیفه خودم میدانم و دیگران هم برای خود وظیفهای دارند.
راوی: آیتالله نورالله شاهآبادی
نظرات