ما چون در یک خانوادۀ روحانی بزرگ شدهایم، به همین خاطر غیر از علم و دین مطالب دیگری نبود. گاهی اوقات مطالب خصوصی بود و مطالب عمومی هم همهاش پیرو دین بود. وقتی میدیدیم پدر اینگونه بودند و مادر هم اینگونه بودند و برادرها هم به آن صورت بودند، اجباراً ما هم تابع آنها میشدیم. […]
ما چون در یک خانوادۀ روحانی بزرگ شدهایم، به همین خاطر غیر از علم و دین مطالب دیگری نبود. گاهی اوقات مطالب خصوصی بود و مطالب عمومی هم همهاش پیرو دین بود. وقتی میدیدیم پدر اینگونه بودند و مادر هم اینگونه بودند و برادرها هم به آن صورت بودند، اجباراً ما هم تابع آنها میشدیم. اما زمانی که من به مخابرات رفتم، گفتم: «من میخواهم بروم به مخابرات و برای مردم کار بکنم.» یکی از مسائلی که من را به مخابرات کشاند، همین خدمت به مردم بود. من در تمام ایران رفتم و دستگاه نصب کردم. این خدمت بود. به یاد دارم که جایی بودیم، نمیدانم ایلام بود یا جای دیگری، فرماندۀ نظامی آنجا آمد و قبل از اینکه همۀ مردم بیایند، آمد و صحبت کرد. من به ایشان گفتم: «میدانید اجر من چیست؟ اجر من این نیست که شما آمدید و صحبت کردهاید. اجر من این است که یک پیرزنی و یک پیرمردی بیاید، یک تلفن بزند و با این تلفن زدن گرهای از کارش باز شود. این اجر من است. وگرنه این وظیفۀ یک کارمند است که ارتباط برقرار بکند. من آمدهام اینجا کار بکنم که مردم راحت باشند.[1]
راوی: حسن شاهآبادی
[1] مصاحبه با حسن شاه آبادی
نظرات