عشق حق در تمام ذرات عالم ساری و جاری است و نشانه آن، حرکت و عدم سکون عالم است. از مکان تا زمان، از ریزترینها چون الکترونها تا عظیمترینها مانند کهکشانها، همه در حال جنبش و دگرگونی است؛ تغییر و تحولی که رو به پیشرفت و تعالی است. حرکتی که خود از قوانین تغییرناپذیر الاهی […]
عشق حق در تمام ذرات عالم ساری و جاری است و نشانه آن، حرکت و عدم سکون عالم است. از مکان تا زمان، از ریزترینها چون الکترونها تا عظیمترینها مانند کهکشانها، همه در حال جنبش و دگرگونی است؛ تغییر و تحولی که رو به پیشرفت و تعالی است. حرکتی که خود از قوانین تغییرناپذیر الاهی است و مقصد این حرکت، رب العالمین است که در طی مسیر، پروردگار اوست. بیقراری عالم از اوست و عالم بیقرار اوست.
آری، دل عاشق، بیقرار معشوق است و در این بیقراری میخواهد عالم را با خود همراه کند. هرچه دل عاشق بزرگتر و عشق او عمیقتر، به همان نسبت عالم او بزرگتر و وسیعتر و تلاشش عمیقتر و گستردهتر خواهد بود. آنکه مقصود بیقراری درون را بشناسد، قرار را در بیقراری مییابد و قرار میگیرد، و آنکه دیدش از سر انگشت اشارت فراتر نرود، حرکتش برای دستیابی به عظمت موهوم خود، چون ریسمانی خواهد بود که به دور خود میپیچد تا کلافش بزرگتر شود، غافل از اینکه دست و پای خود را بیشتر و بیشتر میبندد. اما او که مقصود و معشوق است، او که خود عالم را به جنبش درآورده است، فقط به باطن اکتفا نکرده و در ظاهر نیز از میان محبوبانش برای آدمیان معلم قرار داده است تا نوایشان، آنها را متوجه ندای درون کند و در راه وصال معشوق یاریشان نماید.
یکی از خاصان درگاه الاهی آیتالله شاهآبادی بود که از تلاشگران عرصه تعلیم و تربیت به شمار میرفت. ایشان در طول عمر پربرکتش همواره در تلاش بود که معارف الاهی را بهگونهای که قابل درک و مورد پذیرش باشد، برای مردم بیان نماید و در این راه از هیچ کوششی دریغ نمیورزید. او همواره در جهت روشنگری و شکوفایی عقل عمومی جامعه فعالیت میکرد و سعی داشت مردم را با افکار زیبا و درک عمیق خود از دین الاهی آشنا سازد و فریاد برآورد که لا معشوق الا الله. از این رو اکثر اوقاتش را به تدریس علوم دینی میگذراند و عمر و علم خود را در اختیار اقشار مختلف مردم از فقیر و غنی در علم و ظرف آن قرار میداد تا هر کس به قدر خود بفهمد و بداند و پرورش یابد که تمام بندگان برای خدا عزیزند.
ایشان معمولاً از صبح تا بعدازظهر کلاس درس داشتند و شبها در مسجد جامع تهران برای عموم سخنرانی میکردند. در منزل فقه و اصول تدریس میکردند و در درس فلسفه و عرفان شاگردان خاصی داشتند. در قم هفتهای یک بار در منزل، جلسات اخلاقی ایشان تشکیل میداد که از همه طبقات در آن شرکت میکردند. در تهران گذشته از مجلس درسی که در منزل تشکیل میشد، پس از نماز عشا هفتهای چهار شب جلسات شبانه داشتند و شبهای دوشنبه جلساتی در خارج از منزل در نقاط مختلف میدادند که در آن هم از طبقات مختلف شرکت میکردند و به این ترتیب از جام معارف الاهی به هر کس به قدر تشنگی میچشاندند.
ایشان در این راه هیچ فرصتی را از دست نمیدادند؛ حتی در راه! یکی از شاگردان ایشان میگوید: «ایشان در مسجد جامع بازار تهران نماز میخواندند. منزل ایشان هم اطراف خیابان سیروس بود. من در بین راه رفت و برگشت از منزل به مسجد همراه ایشان بودم. در راه منزل، ایشان برای من و آمیرزا عبدالکریم روشن شرح قسمت منطق منظومه میگفتند. با اینکه سن من خیلی کم بود، پای منبرهای ایشان هم میرفتم و الآن با اینکه حافظهام کم شده، ولی آن مطالب هیچوقت یادم نمیرود.
اما در سخنرانیهایی که برای عموم داشتند که عمدتاً در مسجد جامع تهران برگزار میشد، برخی از مطالب عرفانی را که در خور فهم مردم عادی بود، برای آنها بیان میکرد.»
امام خمینی (رحمه الله) در این باره میفرمودند: «من به مرحوم شاهآبادی (رحمه الله) که برای عدهای از کاسبها که آنجا میآمدند نزد ایشان و ایشان هم مسائل را همانطور که برای همه میگفتند برای آنها هم میگفت، عرض کردم که آخر اینها و این مسائل؟! گفت: بگذار این کفریات به گوش اینها هم بخورد!»[1]
حال اگر به این مطلب اضافه کنیم که ایشان در نزد همان مردم، مجهولالقدر بودند و در نظر آنها فقط به عنوان یک پیشنماز ساده شناخته میشدند، خلوص نیت و صدق باطنشان آشکارتر میشود که همان صدق است که او را محبوب معشوقش گردانیده است و راه را برایش نموده است که:
حافظ اگر قدم زنی در ره خاندان به صدق *** بدرقه رهت شود همت شحنه نجف
آری، او با همان صحبتهای پس از نماز در مسجد جامع توانسته بود از میان عامه مردم انسانهایی فاضل و عارف به مبانی اسلام تربیت کند. در خاطرات استاد مطهری آمده است:
«سال 1356 قمری اولین سال طلبگی ما در قم بود. البته قبلاً یکی دو سال در مشهد بودم. قم که رفتیم آنجا ذکر خیر مرحوم میرزا محمدعلی شاهآبادی تهرانی را زیاد میشنیدم. بسیاری از بزرگان حوزه علیمه قم دستپرورده این مرد بزرگ بودند. بعد از دو سال، وقتی از قم به تهران برگشتم و میخواستم بروم مشهد، با اشتیاق فراوان رفتم مسجد جامع که مرحوم شاهآبادی را پیدا کنم. داخل مسجد جامع، همان جلوی ایوانی که ایشان نماز میخواندند نشسته بودم. دیدم دو نفر با همدیگر حرف میزنند. یکی که معلوم بود از شهرستان آمده بود به تهران، به دیگری میگفت: ما که چند سال است به این شهر آمدهایم، تا به حال که هیچ استفادهای نکردهایم، ولی چه توحیدی از این مرد یاد گرفتیم.»[2]
حتی بعضی از این افراد در برخی مباحث بهقدری قوت یافته بودند که میتوانستند با طلاب رشتههای دینی هم به بحث بنشینند. دکتر گرجی میگوید: «جوانهایی که پای منبر آقای شاهآبادی میرفتند، در آن چیزی که فرامیگرفتند خیلی مسلط میشدند؛ طوری که اگر با یک طلبه کهنهکار بحث میکردند، غالب میشدند. این افراد هم از لحاظ معنوی و هم از لحاظ علمی تأثیر میگرفتند.»
آقای نورالله شاهآبادی نیز در این مورد خاطرهای نقل میکنند:
«به خاطر دارم روزی به عیادت مرحوم حاج شیخ علی محدثزاده رفته بودم. پیش از من جوانی از ایشان عیادت کرده بود که طبق اظهار ایشان از فضلا بود. وقتی پرسیدم تحصیلات شما در کدام حوزه بوده است، پاسخ داد از محضر آیتاللهالعظمی شاهآبادی استفاده نمودهام، که پس از گفتوگو معلوم شد وی از پرورشیافتگان بحثهای شبانه ایشان در مسجد جامع است.»
بیان مباحث سنگین فلسفی و عرفانی به زبانی ساده و بهگونهای که افرادی که پایههای این علوم را ندارند، بتوانند در آن به قوت علمی برسند، تنها از کسی برمیآید که سخنانش صرفاً عرفان تئوری یا نظری نباشد، بلکه با وجود او متحد شده و با اعمال و گفتارش منطبق گشته باشد. از این رو، مطالبی را که عنوان میکردند، هم به صورت هضم شده در اختیار شنوندگانشان قرار میگرفت و هم قابلیت تأثیرگذاری مثبت در آنها را دارا بود که هر چه از دل برآید لاجرم بر دل نشیند.
آیتالله نصرالله شاهآبادی در رابطه با چگونگی تبیین مسائل توسط ایشان در مجالس عمومی مثالی عنوان میکند:
«در فلسفه دفن میت، که چرا میت باید دفن شود، مردم میگفتند بسوزانید یا بگذارید حیوانات بخورندشان. اما ایشان در جواب میفرمودند شما در خانهای که در آن هفتاد هشتاد سال زندگی کردی یا خانه پدری را که از محلش عبور میکنی، برایت تغییر روحیهای به وجود میآید، به خاطر علقهای که داری؛ روح هم به بدن علقه دارد، تدریجاً باید جدا شود. تدریجی اگر باشد، میگوید امروز ریشم ریخت، امروز چشمم از حدقه درآمد. اما اگر بسوزانی، یک مرتبه جزغاله میشود و باعث تألم روح میشود.»
مثال دیگری که ایشان از صحبتهای آقای شاهآبادی در میان عموم بیان میکنند، در مورد توجیه عمر طولانی حضرت ولیعصر (عجل الله تعالی فرجه شریف) است:
«ایشان خیلی دقیق این مسائل را پاسخ میدادند. در مورد عمر حضرت ایشان تقسیمبندی میکردند. میفرمودند یا ما قائل هستیم به اینکه امور، مقدر الاهی است یا خیر. اگر مقدر الاهی است که خب خدا عمر یکی را 10 سال، یکی را 100 سال، یکی را هم دوهزار سال مقدر میکند. هر چه خدا مقدر کند عمر میکند. اما اگر جریان امور روی حساب طبیعی است، در آن صورت هم هر کسی بتواند مزاجش را با طبیعت میزان کند، میماند. خب اگر یکی به جمیع خصوصیات جسمانی خودش و خواص سایر اشیاء آگاه باشد، این میداند که الآن مثلاً چربی بدن زیاد است یا فلان چیز از بین میرود یا فلان ویتامین لازم است و با یکچنین آگاهی این فرد همیشه سالم است و با این سلامت نمیمیرد. و خب کسی که مقدرات الاهی را قبول ندارد، این استدلال، او را در مورد عمر حضرت، مجاب نمیکند!»
جهانبینی عرفانی و بیان روان ایشان موجب شده بود کسانی که در تهران علاقمند به مسائل عرفانی و تفسیر عرفانی قرآن بودند، در مجالس ایشان شرکت کنند و مرید ایشان شوند؛ زیرا مرحوم شاهآبادی تمام لوازم یک استاد خوب را دارا بودند: علم، اخلاق و بیان شیوا. میگویند جوانان به جلسات شبانه ایشان علاقه زیادی داشتند. آنها جوانهایی بسیار برجسته بودند که در تحصیل این نوع علوم فوقالعاده، علاقمند و محو ایشان بودند. جوانان در آغاز شیفته اخلاق و رفتار ایشان میشدند و آنگاه از کمالات ایشان معرفت مییافتند. آقای شاهآبادی مصداق حدیث شریفی بودند که از حضرت عیسی (علیه السلام) نقل شده است:
«با عالمی نشست و برخاست کنید که من ذکرکم الله رؤیته؛ یعنی وقتی به دیدن او میروی به یاد خدا بیفتی و کلماتش بر دین تو بیفزاید.»[3]
و این راز تأثیر و نفوذ کلام ایشان بود. به همین دلیل نمیشد جلسهای برپا شود و افراد بنشینند و بلند شوند و چیزی گیرشان نیاید.
جمعیت اخوان
مرحوم شاهآبادی به هر طریقی که میتوانستند، در جهت بیداری مردم و گرداندن روی آنها به سوی خدا تلاش میکردند. از جمله اقدامات ایشان در تبلیغ علوم دینی برای عموم، تشکیل جمعیت اخوان بود. در زمان حیات ایشان امکانات مردم بسیار کم بود و تبلیغات مذهبی آنگونه که باید و شاید صورت نمیگرفت. ایشان تشکیلاتی را فراهم کردند که بسیاری از متدینین در آن شرکت میکردند و آن را جمعیت اخوان نام نهادند. مرحوم شاهآبادی مجالس جمعیت برادران یا اخوان را هر جمعه در یکی از مساجد یا حسینیههایی که چه بسا کسی سراغش نمیرفت، فرش نداشت، امام جماعت نداشت و… تشکیل میدادند. قبل از تشکیل مجلس هم پیشبینیهایی میشد که اهالی محل بدانند، به آن مکان رسیدگی نمایند، گرد و غبارش را بزدایند و چراغی روشن کنند. آنگاه ایشان در آن مکان، گرد و غبار دلهای آنها را میزدود و چراغ دلهایشان را روشن میکرد و فطرت خداجویی آنها را از غربت درمیآورد.
در این جلسات، ایشان مباحث مربوط به شیوه حرکت یک مسلمان در اجتماع و اینکه جامعه اسلامی روی چه پایه و اصولی باید باشد مطرح میفرمودند که در کتاب «شذرات المعارف» آمده است. ایشان سعی میکردند کجفهمیهای مردم را به نام «دین و تنبلی» و بیغیرتی آنان را به نام «رضا به قضا» به آنها گوشزد کنند که همینها کمر دین را شکسته است. آیتالله نورالله شاهآبادی به برخی از سخنان ایشان در میان جمعیت اخوان اشاره میکنند:
میفرمودند مسلمانان از دو ناحیه زیان دیدند: یکی اینکه هرچند فرمود «انا نحن نزلنا الذکر و انا له لحافظون» البته خدا خودش قرآنش را نگه میدارد، اما مسلمانها به این قسمت متکی میشدند و گفتند خدا خودش دین داده، خودش هم حافظ آن است، ما دیگر چه کارهایم؟ همان حرفی که بنیاسرائیل به موسی گفتند؛ ما همینجا میمانیم، تو و خدا بروید و جنگ کنید، هر وقت پیروز شدید ما هم میآییم. اما دنبالهاش را نخواندند که خدا به دنبال این سخن آنها گفت چهل سال محروم از شهرنشینی هستید و سرگردان بیابان خواهید بود و این اولین ضربه است که مسلمانان با حرکت نکردنشان به دست خودشان به ریشه خودشان زدند.
دیگر اینکه ما شیعهها کسانی هستیم که اعتقاد داریم «من مات علی حب آل محمد فهو شهید»، نرفتیم ببینیم که حب آل محمد چیست. حب این است که در دل نگه داریم یا به عمل برسانیم؟! چون ایمان سه قسم است: یکی قسم قلبی، یک بخش روحی و روانی و بخش سوم که همه آنها را اثبات میکند، عملی است. و الا منافقین هم میگفتند ما مسلمانیم. بنابراین چه بسا شیعیانی که این حسب را دستاویزی برای کلاهبرداری و خیانتها و فسادشان قرار دادند و گفتند:
هر آن کسی که آقاش حیدر بود *** چه پرواش از روز محشر بود؟
بله. اما نگفتیم که بین من و معشوقم چه ارتباطی باید باشد. ارتباطی که او من را بپذیرد و اگر ادعای محبت بکنم، اما چیزی که دلخواه آنهاست نداشته باشم و آنگونه که آنها دوست دارند نباشم، دیگر به من نمیگویند عاشق؛ بلکه میگویند هوسران. این دو، باعث عقبماندگی مسلمانها بود. و الا روزگاری که دنیا در خواب جهل و نادانی بود، مسلمانها همه چیز داشتند، همه کار کردند. حرکت اسلامی، دنیا را طوری تغیر داده که امروز هم دنیا ریزهخوار اسلام است.
مجالس خانگی
از دیگر فعالیتهای ایشان مجالس و محافل مذهبیشان بود که در منازل تشکیل میدادند. چون در زمان حکومت رضاخان مسلمانهایی که در این مجالس شرکت میکردند، مورد تهدید حکومت واقع میشدند، ایشان مجالس مذهبی را در خانهها تشکیل میدادند. این ابتکاری بود که از جانب مرحوم شاهآبادی انجام شد و پس از آن، این حرکت در منازل گسترش یافت. آقا نورالله شاهآبادی میگوید:
«من یادم هست شبهای دوشنبه منزل مرحوم ابوالصباء در خیابان خانیآباد میرفتیم. فضای حیاط آن خانه حدود 300 متر بود. تمام اتاقها و حیاط مملو از جمعیت میشد. نه اینکه فقط روضه بخوانند که آن هم بود، اما آنچه را مردم نمیدانستند و باید بدانند، میگفتند!»
بیدارسازی فطرت
در این فرصت در توجیه عملکرد مرحوم شاهآبادی در اختصاص قسمتی از وقت خود برای عموم و بیان ساده علوم الاهی برای آنها، با توجه به قوت علمی ایشان در دروس سطح بالای حوزه، به بیان دیدگاه ایشان در این زمینه میپردازیم. آنچنان که از کتب برجا مانده از ایشان برمیآید، پاسخ این سؤال را در فطرت انسانها باید جستجو کرد. مبنای روش تربیتی ایشان، بیدار ساختن فطرت الاهی خفته انسانها بوده است. امام خمینی (رحمه الله) در کتاب چهل حدیث خود آورده است: «استاد و شیخ ما در معارف الاهیه، جناب آقای آقا میرزا محمدعلی شاهآبادی روحی له الفدا، بهوسیله فطرت کثیری از معارف الاهیه را ثابت میفرمایند.»
از این رو، با توجه به مطالبی که از لابلای اوراق نگارش شده توسط ایشان استخراج کردهایم، به تبیین دیدگاه ایشان در این زمینه میپردازیم و برای حصول این مقصود، مانند ایشان بحث را از فطرت و لوازم آن آغاز میکنیم. لازم به ذکر است عمده بحث فطرت برگرفته از کتب ایشان یا استنباطی از آنهاست.
فطرت لازمه وجود انسان است. در تعریف فطرت گفتهاند صفتی است که مخصوص ذات مدرک است و صفات مربوط به وجود غیرمدرک را طبیعت مینامند. به طور مثال، خیسی، طبیعت آب است نه فطرت آن؛ بنابراین انسان موجودی است که از فطرتی الاهی و طبیعتی مادی آفریده شده است که از حیث وجود طبیعی خود به عالم ماده و از حیث فطرت فراطبیعی خود با خدای سبحان پیوند دارد. اهل لغت و تفسیر میگویند فطرت به معنای خلقت است و از فطر به معنای شق کردن و پاره نمودن گرفته شده است؛ زیرا خلقت بهگونهای پاره نمودن پرده عدم و حجاب غیب است.
بنابراین مقصود از فطرةالله، که خدای تعالی مردم را بر آن مفطور فرموده، حالت و هیئتی است که خلق را بر آن قرار داده، که از لوازم وجود آنها و از چیزهایی است که در اصل و خمیره آنها بر آن مخمر شده است. پس فطرت جزء لاینفک وجود انسان است و به همین دلیل در آیه شریفه «فِطْرَةَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْهَا»[4] از آفرینش فطرت در انسان به «معها» تعبیر نشده است؛ بلکه فرموده فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْهَا؛ زیرا کلمه «مع» همراه بودن دو چیز جدا از هم را بیان میکند که با ذاتی بودن آن مغایر است.
از طرفی فطرت امری ذاتی است، پس اکتسابی نیست و قابل تغییر و تبدیل نخواهد بود؛ از این رو فرمود: «لاَ تَبْدِیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ.» حکما نیز معتقدند: «الذاتی لایعلل و لایخلف.» از سوی دیگر در روایت آمده است: «خلق الله آدم علی صورته»[5] و از آنجا که فطرت انسان را به خدا ارتباط میدهد، بنابراین آیه مطابق با کتاب ذات احدیت است. از این رو میتوان گفت فطرت معصوم از خطا و اشتباه است و در احکام و مقتضیاتش دین قیم و استوار است. به همین دلیل انسان باید ملتزم و متعبد به احکام فطرت شود که ذلک الدین القیم. زراره گوید از حضرت صادق (علیه السلام) از فرموده خدای تعالی «فِطْرَةَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْهَا» سؤال نمودم، فرمود: خلق کرد ایشان را همگی بر توحید. اما اینکه حضرت فطرت را تفسیر به توحید نمودهاند، برای بیان مصداق یا تفسیر به اشرف اجزای شیء بوده است. زیرا با توجه به تعبیر آیه از فطرت الله به دین و اینکه دین شامل توحید و دیگر معارف است، این معنا مشخص میشود. بنابراین جمیع معارف حقه از اموری است که حق تعالی بندگان را بر آن مفطور فرموده است.
مرحوم شاهآبادی در بحث از فطرت، آیه مذکور را مبنا قرار دادهاند و میفرمایند در اینجا منظور از آیه، «الزام فطره الله» بوده است، یعنی برای کشف کمالات با فطرت و کیفیت وجود خود ملازم و همراه باش! به عبارتی فطرت عاشقه را با همراهی فطرت کاشفه به کمال عشق برسان.
اما اینکه فرمود «فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنِیفاً» منظور از وجه، روی قلب و دل است. زیرا متوجه الیه است که دین از عالم معناست و نمیتوان روی ظاهر را به سمت آن متوجه کرد. همانطور که در آیهی شریفهی «فَوَلِّ وَجْهَکَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ» چون متوجه الیه که مسجد الحرام است، جسم است، منظور از وجه، صورت ظاهر است؛ بنابراین مقصود آیه این است که دل و قلب خود را با فطرت خدایی خویش همراه نما.
از خصوصیات فطرت این است که عاشق بینهایت است، زیرا به یک بینهایت اتصال دارد. نهایت هر چیز را کمال آن میگوییم. پس انسان فطرتاً عاشق کمال است. اما کمالی که او میطلبد را نهایتی نیست. چون فطرت، عاشق کامل مطلق است که جز خدا نیست. زیرا به جز او، آفریدگانش همه حد و نهایتی دارند، مگر اینکه به او اتصال یابند که فرمود: «کُلُّ مَنْ عَلَیْهَا فَانٍ وَ یَبْقَى وَجْهُ رَبِّکَ ذُو الْجَلاَلِ وَ الْإِکْرَامِ» و از این جهت فطرت تمام بندگان اعم از انبیا و اولیا و مومنین و کفار و اشقیا و سعدا یکی است. اما اگر میبینیم که انسانها به سوی غیر او حرکت میکنند، نشانه عدم وجود فطرت الاهی در آنها نیست؛ بلکه نمایانگر این است که آنها معشوق فطرت را اشتباه تشخیص دادهاند و با عطش سیریناپذیر خاص فطرت، به سوی معشوق مجازی و کمال متصور خود حرکت میکنند که از درک ناقص و عقل قاصر حکایت میکند. محک درستی یا نادرستی تصور انسان از معشوقش این است که چنانچه به معشوق خود دست یافت ولی به آرامش نرسید و به دنبال زیباتر از آن بود، نشانه خیالی بودن آن مقصود و معشوق است و این روشی برای تشخیص مجازی بودن معشوق است.
از این طریق متوجه میشود آنچه به عنوان هدف و مقصود در نظر داشته، معشوق فطرتش نبوده است. از دیگر خصوصیات فطرت الاهی این است که در به دنبال معشوق رفتن نیز، بینهایت میرود. یعنی چون به دنبال بینهایت است، هیچگاه متوقف نمیشود و از حرکت در راه مطلوب باز نمیایستد. آری در فطرت انسان سستی وجود ندارد و اگر سستی هست در قامت ناساز بیاندام ماست! فطرت عشق اگر برای رسیدن به معشوق خود هزاران بار سیر کند و هر بار شکست بخورد، باز از جستجوی او دست برنمیدارد. اما چون فطرت الاهی از اوست، به او باز میگردد. پس انسان فطرتاً خداجوست.
قرآن کریم در اثبات وجود فطرت خداجویی در انسان میفرماید:
هُوَ الَّذِی یُسَیِّرُکُمْ فِی الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ حَتَّى إِذَا کُنْتُمْ فِی الْفُلْکِ وَ جَرَیْنَ بِهِمْ بِرِیحٍ طَیِّبَةٍ وَ فَرِحُوا بِهَا جَاءَتْهَا رِیحٌ عَاصِفٌ وَ جَاءَهُمُ الْمَوْجُ مِنْ کُلِّ مَکَانٍ وَ ظَنُّوا أَنَّهُمْ أُحِیطَ بِهِمْ دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ لَئِنْ أَنْجَیْتَنَا مِنْ هذِهِ لَنَکُونَنَّ مِنَ الشَّاکِرِینَ[6]
او کسی است که شما را در صحرا و دریا سیر میدهد، چون به کشتی سوار باشید، و بادی ملایم و فرح بخش آنها را به طرف مقصود ببرد، خوشحال میشوند (و چون ناگهان) بادی سهمگین بر آن کشتی بوزد، و موجهای هولناک از هر سو به طرف کشتی حمله کند، به طوری که سرنشینان بپندارند که هلاک خواهند شد، آن زمان خدا را از روی اخلاص عقیده میخوانند که اگر ما را از این ورطه نجات دهی به طور قطع از شکرگزاران خواهیم بود.
زمانی که انسان در ورطه هلاک میافتد و خود این را درک میکند و میفهمد که دیگر هیچ فریادرسی نیست و حس میکند به بن بست رسیده است، یقین به وجود فریادرسی را در خود احساس میکند که منتظر کمک و مدد اوست. او همان خدا و معشوق فطرت است که چون راههای دیگر بر انسان مسدود شده، در درون خود به دنبال فریادرس میگردد و متوجه فطرت الاهی خود میشود. بنابراین در اینجا دو مرتبه مورد توجه است:
در مرتبه اول برای اینکه انسان رو سوی فطرت خود کند و با او هم نوا شود، باید عقل به بنبست برسد و فقر و نیاز و جهل خود و تمام موجودات و مخلوقات عالم را حس کند تا از خودش و معشوقهای مجازی دیگرش ناامید شود و از همه دست بردارد. و اینکه فرمود: «إِنَّهُ کَانَ ظَلُوماً جَهُولاً» اشاره به همین معنا دارد که انسان ادعا کرد که میتواند بار عشق الاهی را بر دوش بکشد، در حالی که هیچ نمیداند و علم به آن علم ندارد. از اینجا جهل موجب پیدایش ظلم شد. حال اگر هیچگاه نفهمد که نمیداند، همان ظلوم و جهول میماند و جزایش را میبیند. اما چنانچه درک کند و اقرار کند به ظلوم و جهول بودن خود، عالم مطلق خود بار امانت او را به سر منزل مقصود میرساند. پس مرتبه اول که خود عمده راه است، درک جهل است.
در مرتبه دوم عقل خود را در شناخت معشوق حقیقی به کار گیرد که «راز عشق ادراک کمال و جمال است!»[7] به این ترتیب اگر در مرتبه عقل درک کرد که ذات مقدس پروردگار، کمال و جمال مطلق است، قلبش عاشق و محب او میشود که این همان معنای قرار گرفتن روی قلب و دل به سمت فطرت الاهی است: فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ. و این معرفت به حقایق، در تمام زوایای زندگی انسان نقش کلیدی دارد: زیرا انسان موجودی است که علم و عملش با یکدیگر نسبت مستقیم دارد؛ علمش، عملش را میسازد و عملش در افزایش فهمش تأثیرگذار است و علم و عمل توأم است که صحت و کمال زندگی بشر را تأمین میکند. اما ایجاد این شناخت به عهده انبیا و اولیای الاهی است. رسالت انبیای الاهی شناساندن فطرت و گنج پنهان بشری است که در غوغای شهوت و غضب مستور شده است. در حقیقت ادیان الاهی بیان دین فطری است و تمام کتب آسمانی شرحی بر کتاب انفسی است و پیامبران و اولیا، شارحان کتاب فطری ما هستند. از این رو آنها هدایت بشر به سوی معشوق حقیقی را از طریق شکوفایی عقل بشر آغاز میکنند.
نکته قابل تأمل در اینجا این است که اگر توحید مقتضای فطرت انسان است و همه بر فطرت عشق آفریده شدهاند و فطرت، انسان را ملتزم به دینداری میکند، چه لزومی به شارح دارد؟ در جواب باید گفت برای نایل شدن به معرفت نسبت به ذات و صفات مقدس حضرت حق، باید مردم را به تدبر و تفکر در آیات و آثار ذات مقدس پروردگار سوق داد تا به تعبیر آقای شاهآبادی فطرت کاشفه، که در اصول و عقاید خود باید صاحب رای و اندیشه خود باشد، شناخت درستی از هستی و هستی آفرین پیدا کند. اما چون فطرت کاشفه به حسب کشف مختلف است، یعنی بعضی ناقص، برخی تام و بعضی اتم هستند، مقتضای این اختلاف در کشف، تبعیت از فطرت کاشفه اتم است. زیرا کشف مصادیق و ظرافتهای احکام مربوط به عبودیت و عدالت از عهدهی هر فطرتی برنمیآید، در حالی که رعایت آنها بر هر فطرتی واجب است.
از طرفی فطرت عشقی که در هر انسانی وجود دارد، برای نیل به معشوق و محبوب خود، حکم به لزوم تبعیت از فطرت کاشفه میکند و به همین دلیل فرمود: «فَاسْأَلُوا أَهْلَ الذِّکْرِ» که فطرت کاشفه اتم، همان مقام عظمای ولایت است. بنابراین چون فطرت عشق همیشه هست، فطرت کاشفه یا شخصی که کاشف این مصادیق است هم، همواره باید باشد تا مراجعه به او برای رفع احتیاج فطرت عشق ممکن باشد. اما سهولت تشرف هر فردی از افراد بشر به محضر مقدسش به گونهای که هیچ حجاب و مانعی نباشد، مقتضای فطرت نیست. پس به حسب فطرت باید کاشف تام و عالم به معارف الاهی که مقام ولایت مطلقه است، در هر عصری باشد تا باب تعلیم و تعلم این معارف که از طریق برهان حاصل است، همواره مفتوح باشد. اما ارتباط مردم با آن حضرت از طریق آنها که مست ولای او هستند، میسر است.
بنابراین با توجه به مطالبی که عنوان شد، فطرت به صورت مأمور نفوذی هدایت در انسان عمل میکند. تغذیه شدن درست این مأمور از طریق هادی خارجی و همراه شدن انسان با آن، او را قدرتمند میسازد تا جایی که عنان اختیارش را به دست میگیرد و وی را به کمال مطلوب انسانی خویش میرساند. هادی خارجی همان انسانهای آسمانی هستند که برای یاری انسان مختار آمدهاند تا او به دست خویش گنج درونش را بیرون آورد و آن را مرکب راهوار و یکهتاز سیر خود به سوی پروردگارش قرار دهد. در اینجاست که از آزادی به قید بندگی در میآید که این تنها بندگی مطلوب در عالم است. به این ترتیب در برابر عالم دارای عزت آزادی میشود که این عزت در برابر خدا، با دربند او درآمدن معنا مییابد: و عنت الوجوه للحی القیوم. که نتیجهاش عبادت و خاکساری در برابر معبود و معشوق است که به تعبیر آیت الله شاهآبادی:
«عبادت اجرای توحید است در ملک بدن از باطن قلب.»
با این وصف، آیت الله شاهآبادی به منظور بیدار ساختن فطرت خفته انسانها و زدودن زنگار قلوب آنها، با نفس قدسی خود، روح حیات در جان آنها میدمید و با سخنرانیهای خود میخواست معشوقش، معشوق همگان شود. بر این اساس ایشان اصول و فروعی را برای زندگی اجتماعی خود تدوین کرده بودند که در طی زندگی پر برکتشان کمر همت بر اجرای آنها بستند. اصول این برنامه که در کتاب «شذرات المعارف» آورده شده است، بدینترتیب است:
اصل اول: خیط نبوت و ولایت:
بسط معارف و حقایق دیانت در حدود ممالک اسلامی که به منزله خیط[8] نبوت و ولایت و ارتباط به مقام مقدس ایشان و اجتناب از خلطه و آمیزش با اجانب است که فرموده رشحات البحار
ر«وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِیعاً وَ لاَ تَفَرَّقُوا»[9]
اصل دوم: خیط اخوت:
توسعه اجتماعات مذهبی برای ارتباط و دوستی متدینین با یکدیگر که به منزلهی خیط اخوت است، چنانکه فرموده «وَ اذْکُرُوا نِعْمَةَ اللَّهِ عَلَیْکُمْ إِذْ کُنْتُمْ أَعْدَاءً فَأَلَّفَ بَیْنَ قُلُوبِکُمْ فَأَصْبَحْتُمْ بِنِعْمَتِهِ إِخْوَاناً» تا به واسطهی این دو خیط طولی و عرضی تحصیل لباس تقوا و جندالله نموده و لشکر کفر و نفاق و فساد را از عالم قلع و قمع نمایند.
اما برای حصول این اصول، فروعی را عنوان کردهاند که موارد مربوط به بحث را در ذیل آوردهایم:
فرع اول:
ترغیب مردم به علما اعلام و تشویق محصلین علوم دینیه، و ترمیم امر معاش آنها و فراهم کردن مؤسساتی برای تعلیم معارف و اخلاق و احکام دیانت مقدس اسلام، که اصول انسانیت است، به افراد جمعیت و اطفال آنها.
فرع دوم:
استحکام اتحاد فی مابین علما اعلام که یگانه طریق است برای حفظ اسلام و مسلمین، تا در سایه این اتحاد، پیروان ایشان در تحت دستورات واحد، بدون هیچ گونه دغدغه و پریشانی خیال، متحد اقیام لله نموده، اعمال صالحه و اخلاق حسنه و عقاید حقه را در میان مردم شایع کنند و افعال قبیحه و صفات رذیله و عقاید باطله را از آنها دور سازند.
فرع سوم:
تأسیس مجله دیانتی برای ترویج مقاصد مذهبی و افکار و اعمال جمعیت.
فرع چهارم:
تأدب به ظاهر شرع و ترک محرمات مطلقاً و تعظیم شعائر اسلام و حضور در جماعات و اجتماعات اسلامی.
فرع پنجم:
حضور در هفته یک شب در مرکز مخصوص جمعیت، برای تحصیل مهمات مذهبی مذاکرات اسلامی.
آری، او با اعمال و گفتاری که از افکار و عقاید بلندش نشأت میگرفت، توانست در جامعه اسلامی منشأ اثر باشد و خود را به وجه باقی رب پیوند دهد.
منبع: گروه نویسندگان؛ (1387)، حدیث عشق و فطرت، تهران: سازمان انتشارات، پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی، چاپ دوم
نویسنده: منصور ولی[10]
[1] دیدار با ابرار، شاهآبادی بزرگ: «آسمان عرفان»
[2] عارف کامل، ص 16
[3] عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ الْبَرْقِیِّ عَنْ شَرِیفِ بْنِ سَابِقٍ عَنِ الْفَضْلِ بْنِ أَبِی قُرَّةَ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص قَالَتِ الْحَوَارِیُّونَ لِعِیسَى یَا رُوحَ اللَّهِ مَنْ نُجَالِسُ قَالَ مَنْ یُذَکِّرُکُمُ اللَّهَ رُؤْیَتُهُ وَ یَزِیدُ فِی عِلْمِکُمْ مَنْطِقُهُ وَ یُرَغِّبُکُمْ فِی الْآخِرَةِ عَمَلُه (الکافی، ج 1، ص 39، باب صفة العلماء)
[4] روم، 30
[5] «ان الله خلق آدم علی صورته» ( اصول کافی، ج 1، ص 134،« کتاب توحید»،« باب الروح»، حدیث 4)
[6] یونس، 22
[7] رشحات البحار
[8] خیط: ریسمان
[9] آل عمران، 103: و همگی به ریسمان الاهی چنگ بزنید و پراکنده نشوید.
[10] عضو هیئت علمی دانشگاه اصفهان
نظرات