زیرساخت اندیشۀ دینی فیلسوف فطرت آیتالله شاهآبادی نظریۀ فطرت را با رویکردی هرمنوتیکی از آیۀ فطرت استنباط کرده است. این نظریه تمام فلسفه و زیرساخت اندیشۀ دینی وی است. یکی از مسائل مهم کلامی در عصر جدید مسئلۀ خاستگاه دین است که مبتنی بر فرضیاتی چون فقدان پایۀ منطقی برای دین، نفی ریشه در ذات […]
زیرساخت اندیشۀ دینی فیلسوف فطرت
آیتالله شاهآبادی نظریۀ فطرت را با رویکردی هرمنوتیکی از آیۀ فطرت استنباط کرده است. این نظریه تمام فلسفه و زیرساخت اندیشۀ دینی وی است. یکی از مسائل مهم کلامی در عصر جدید مسئلۀ خاستگاه دین است که مبتنی بر فرضیاتی چون فقدان پایۀ منطقی برای دین، نفی ریشه در ذات و سرشت آدمی برای دین و به طور کلی نفی سرشت برای آدمی است. نظریۀ فطرت ایشان پاسخی اسلامی به این مسئله و در عین حال خط بطلانی بر پیشفرضهای طراحان مسئله و پاسخهای جامعهشناختی و روانشناختی آنهاست.
نظریۀ فطرت، که به عنوان برهان فطرت در گزارۀ دینشناسی وی طرح گردیده است، نخستین بار از سوی وی و سپس از طریق شاگردانش وارد ادبیات دینی معاصر شده است. تفاوت دیدگاه ايشان با دیگران در این نظریه است که وی آن را به عنوان روشی منطقی برای اثبات مبدأ واجبالوجود به کار گرفته است و با استفاده از مبادی و مقدمات انسانشناختی، وجودشناختی و معرفتشناختی به براهین فطری متعددی بر اثبات واجبالوجود میرسد که یکی از آنها برهان فطرت عشق است.
تقریرهای برهان فطرت
این برهان با دو تقریر بیان شده است که صغرای قیاس «عشق فطری انسان به کمال مطلق» در هر دو یکی است، ولی کبرای قیاس گاهی مبتنی بر قاعده تضایف است و گاهی نظریۀ عصمت فطرت و احکام آن است.
نظریۀ فطرت که پاسخی قرآنی-اسلامی به مسئلۀ خاستگاه دین و نظریهای رقیب در برابر دیدگاههای روانشناختی و جامعهشناختی در پاسخ به مسئلۀ مذکور است، تحت عنوان برهان فطرت یا دین فطری در اندیشههای وي مطرح شده است و بهراستی او در میان دانشمندان معاصر اسلامی در طرح این نظریه به منزلۀ یک روش پیشتاز است.
برهان فطرت تمام اندیشۀ آيتالله شاهآبادی را در معارف اسلامی تشکیل میدهد و میتوان گفت این نظریه از طریق ایشان وارد حوزۀ علمیۀ قم شد. بعد از او استادان علوم معقول تأثیرگذار بر حوزۀ علمیه، امام خمینی و علامه طباطبایی بودند، که این نظریه در اندیشۀ هر دو جایگاه ممتازی دارد.
تأثیرات بر دیگران
امام خمینی (ره) تمام معارف حقۀ اسلامی را فطری میداند و تصریح میکند که در این مسئله از محضر شیخ عارف کامل شاهآبادی -که منفرد است در این میدان- استفاده کرده است.
استاد شهید مرتضی مطهری نیز که مسئلۀ فطرت را امالمسائل معارف اسلامی میداند، سالها شاگرد امام خمینی (ره) در فلسفه بوده است. بدینسان نقش و تأثیرگذاری مرحوم آیتالله شاهآبادی در نظریۀ فطرت در عصر حاضر آشکار میشود؛ پس میتوان گفت اگرچه نظریۀ فطرت و دین فطری و خداشناسی فطری نهتنها در فرهنگ اسلامی، بلکه در فرهنگ دینی نخستین بار در قرآن کریم بیان شده است، اما به عنوان روشی برای اندیشیدن دربارۀ معارف توحیدی در سدۀ اخیر، نخستین بار توسط آیتالله شاهآبادی مطرح شده است.
بداهت فطرت
از نظر ايشان، امور فطری از ابده بدیهیات هستند؛ زیرا کسی در آنها اختلاف ندارد و معارف الاهی به طور کامل فطری هستند. حاصل کشف و شهود انسانهای واصل به سرچشمۀ حکمت نیز به همینگونه است؛ بنابراین مواد یقینی مورد استفاده در برهان نزد آيتالله شاهآبادی اعم از بدیهیات منطقی است و شامل بدیهیات قرآنی و روایی و ذوقی نیز هست؛ از اینرو او برای رسیدن به مقصود، از حکمت برهان و ایمانی و عرفانی همزمان استفاده میکند، نه به این معنا که معجونی ناهمگن بسازد، بلکه مواد برگرفته از حکمتهای مختلف را در یک قالب استدلال قیاسی برهانی میریزد. اگر بخواهیم حکمت آيتالله شاهآبادی را در دستهبندیهای حکمی و فلسفی طبقهبندی کنیم، میتوانیم او را در مکتب حکمت متعالیه قرار دهیم و در عرفان اسلامی او را یک محییالدین شیعی بنامیم که در تفسیر عرفانی-فلسفی سخنان اهل بیت رسول خدا (صلیاللهعلیهوآله) استادی ممتاز و فحول است. نکتۀ دیگری که در روششناسی وی در مسئلۀ فطرت اهمیت دارد این است که علیرغم اینکه بسیاری از روانشناسانی که دینداری و عشق پرستش را فطری میدانند، برای اثبات آن به تحقیقات تجربی روی میآورند، آيتالله شاهآبادی تجارب عرفانی خود و مواد برگرفته از قرآن و سنت را جایگزین تحقیقات تجربی ظنی میکند یا استدلالهای فلسفی استفاده میکند؛ البته این امری بیسابقه در فرهنگ اسلامی نیست، چنانکه مرحوم مطهری اشاره میکند قدما از راههای استدلالی و اشراقی وجود چنین عشقی را در سراسر موجودات از جمله انسان اثبات میکردند.
تفاوت دیگران
تفاوت مهمی که شاهآبادی با دیگر اندیشمندان معتقد به نظریۀ فطرت دارد این است که او روش فطرت را برای اثبات منطقی واجبالوجود به کار میگیرد و آن را برهان فطرت مینامد. در حالی که بسیاری روش خداشناسی فطری را یک روش غیربرهانی و شهودی میدانند و بعضی آن را معرفتی ناآگاهانه میدانند و از سنخ امیال میشمرند.
همچو میل کودکان با مادران / سرّ میل خود نداند در لبان
برهان فطرت آيتالله شاهآبادی همان نقشی را دارد که سایر براهین فلسفی دارند.
براهین فلسفی از مقدماتی بدیهی تشکیل شده است، اما مقتضای فطرت از نظر او نیز بدیهی است. به علاوه از نظر شاهآبادی بسیاری از گزارههای پایۀ فلسفی نیز فطری است؛ گزارههایی چون «اجتماع نقیضین محال است، هر ممکن الوجودی یا حادثی محتاج به علتی است، ترجیح یا ترجیح بلامرجح محال است، تحصیل حاصل محال است» همه گزارههایی مقتضای فطرت هستند؛ بنابراین برهان فطرت به معنای برهانی است که صورت قیاسی دارد، ولی مواد آن فطری است و فطری از نظر شاهآبادی اعم از دینی و عقلی است، چون دین از نظر شاهآبادی خود مقتضای فطرت است و آنچه انبیاء آوردهاند نهتنها پاسخی به ندای فطرت، بلکه شرحی است بر آنچه فطرت به اجمال عرضه میدارد. به علاوه استفاده از گزارههای فطری، دینی و عقلی به این دلیل است که مقتضای فطرت از نظر شاهآبادی همواره درست است.
ایشان معتقد است که نفس جسمانية الحدوث است و در این جهت پیرو مکتب ملاصدرا است. طبق این نظر، پیدایش نفس بعد از پیدایش بدن و متأخّر از آن است، اما نه منفصل و جدا، بلکه پیوسته و عجین با بدن است. نفس موجودی دو بُعدی است:
الف. بُعد ناسوتی (مادی)
ب. بُعد ملکوتی (معنوی)
اولی از طبیعت برخاسته و دومی از ملکوت آمده است. عالم ملک و ملکوت در پیدایش نفس، نقش مادر و پدر در پیدایش فرزند را دارد. اما چون این فرزند به طبیعت عادت کرده از حقیقت ملکوتی خود غافل شده و حتی از خود نیز بازمانده است.
آیتالله شاهآبادی ضمن اینکه با واقعبینی به وجود انسان نگریسته و هر دو بعد مادی و ملکوتی آن را مدّ نظر قرار داده، لکن بعد مادی را وسیلۀ تکامل بعد ملکوتی میداند. ایشان با این نوع نگرش، نتیجه میگیرند که انسان، ذاتاً اجتماعی و مدنی است و به قوانینی نیازمند است که در هر دو بعد، زمینۀ تکامل انسان را فراهم نمایند. بر اساس این دیدگاه، ایشان درصدد ارائۀ راهکارهایی است که سیر تکاملی انسان را فراگیرد. همۀ راهکارها بر محور فطریات استوارند. به عقیدۀ استاد، اولین گام برای حرکت تکامل اختیاری، بیدار کردن فطرت است. هرگاه فطرت در جستوجوی خواستههای درونی و کمالات واقعی خود برمیخیزد، در پرتو دین رستگار میگردد. لکن همۀ فطرتها جزئیات و مصادیق برنامههای تکامل را تشخیص نمیدهند، بلکه کبریات و کلیات را درک میکنند و از این حیث، همه مساویاند.
مهمترین اثر موجود آیتالله شاهآبادی در این باره،کتاب «الانسان و الفطره» است. در این اثر گرانمایه، که معظم آن در واقع تفسیر مفصل آیۀ فطرت «سورۀ روم» است، ابتدا اجمالی از مفاد آیه را بحث کرده، سپس وارد تفصیل مباحث آن شده است. در بحث مقدماتی، با استفاده از آیۀ فطرت، اصول کمالات انسانی را شش امر شمرده که به این شرح زیر است:
- معرفت نفس
- معرفت وجه و مراتب نفس
- معرفت دین
- معرفت اقامۀ وجه به سمت دین
- معرفت لمیت اقامه وجه به سمت دین
- معرفت حنافت انسان
ایشان، کشف و تحصیل امور یادشده را بر عهدۀ فطرت میداند و هر یک را بهتفصیل شرح میدهد. مقصود وی از فطرت و فطریات، اعم از آن چیزی است که در منطق مصطلح است. او در تفسیر واژۀ فطرت مینویسد:
«فطرت بر وزن «فِعلَه» از «فطر» مشتق و به معنای ایجاد است. این وزن در
زبان عرب، بر کیفیت فعل دلالت دارد. مانند جلسه که بر هیأت و کیفیت جلوس
دلالت میکند… بنابراین مفاد «فطرتالله» همان کیفیت ایجاد حق است و چون
وجود و ایجاد یک حقیقت است، کیفیت ایجاد حق مساوی با هویت ما است و همان
فطرت ما و صفات لازم وجود ما است.»
بنابراین فطریات آن صفاتی هستند که به شكل بسيار وسيع و عميقي در وجود انسان سرشته شدهاند و اكتسابي نیستند؛ لذا با همان آفرینش اصل وجود، این صفات نیز آفریده شدهاند. صفاتی مانند: حب ذات، حب بقا، راحتطلبی، علم به مکیدن پستان و بلعیدن شیر و… همه فطری و همراه با اصل وجود انسان جعل شدهاند و ذاتیِ وجود انسان محسوب میشوند که تخلف و اختلاف در آنها نیست. همگانی و همگاهی است. از دیگر خصایص فطرت، آن است که وهم و خیال در آن تصرف نمیکند [چون ادراک حضوری و وجدانی است] لذا معصوم از خطاست و در احکام صادر از آن و مقتضیاتش اشتباهی نیست. بنابراین کلیات و کبریات فطری را همۀ انسانها در همۀ زمانها ادراک میکنند، اما جزئیات و مصادیق به اعتبار افراد و ازمان مختلف است.
خلاصۀ کلام اینکه هر گونه نقص، مبغوض فطرت آدمی است. لذا انسان همواره سعی میکند نواقص را از خود دور کند و خود را به کمال بیشتر برساند. از این رو به مصاحبت با افراد با کمال علاقهمند است. افول خورشید و ماه یک نقص است و بنابراین مبغوض فطرت انسان است. چنانکه: فطرت یکی از عناصر اساسی و پایههای معرفتی آیتالله شاهآبادی است که به واسطة آن بسیاری از معارف الهی را ثابت نموده است.
مفهومشناسی فطرت
واژة فطرت از ریشة فطر به معنی سرشت و اشاره به نوع آفرینش انسان است. این واژه با کلمات طبیعت و غریزه از لحاظ اینکه هر سه بر خاصیتی تکوینی دلالت دارند مشترک است، اما فطرت برای انسان و غریزه برای حیوان و طبیعت برای اشیاء به کار میرود.
اقسام فطریات
در یک تقسیم کلی فطریات انسان به دو دسته تقسیم میشوند:
فطرت عقلی و فطرت قلبی
فطرت عقلی از نوع ادراک مفهومی و علم حصولی است و در منطق آن را یکی از اقسام یقینیات میشمارند.
فطرت قلبی از نوع دریافت درونی و علم حضوری است یعنی شناختهای درونی و گرایشها و میلهای باطنی که هر انسانی از آن برخوردار است.
مظاهر و تجلیات فطرت
مظاهر و تجلیات فطرت بر 4 بخش است:
الف. تجلیات فطرت در خودشناسی:
فطرت عالمه، فطرت عاشقه، فطرت کاشفه، فطرت حب راحت و فطرت آزادیخواهی
ب. تجلیات فطرت خداشناسی:
فطرت عشق به کمال مطلق، فطرت گریز از نقص، فطرت رجاء، فطرت …، فطرت انقیاد، فطرت امکان، فطرت احترام منعم، فطرت انتظام
ج. تجلیات فطرت معادشناسی:
فطرت خوف، فطرت حب بقا و گریز از فنا، فطرت حب راحت و حریت
د. تجلیات فطرت دینشناسی:
التزام به معرفت حقایق و معرفت آغاز و انجام، التزام به خضوع در برابر کامل (عبودیت)، التزام به عدالت و ادای حقوق دیگران
آسیبشناسی فطرت عشق
احتجاب … فطرت عشق از معشوق حقیقی به واسطه حب شهوات و پليديها و آمال دنیا، سوءتربیت که منجر به پیدایش فطرت ثانیه میگردد؛ یعنی به جای معشوق حقیقی عاشق مال و مقام میشود و به جای معبود حقیقی شهوتپرست میشود.
ابراهیم (علیهالسلام) وقتی متوجه شد که عدهای از مردم قوم خود، ستارهها و ماه و خورشید را پرستش میکنند، [چون در بدو امر این پرستش از بتپرستی بهتر مینماید] فطرت خود را متوجه این امور کرد؛ ولی چون احساس کرد فطرت از قبول آنها نفرت دارد گفت: «انّی لا اُحبّ الآفلین.» وقتی همۀ راههای ظاهر و محسوس را طی کرد و هیچکدام فطرت او را ارضا نکرد، در حیرت واقع شد که چگونه هدایت شود. احساس کرد هنوز امیدش قطع نشده است. به فطرت رجاء منتقل شد و گفت:
«لَئِن لَم یَهدِنی رَبّی لَأَکُونَنَّ مِنَ القَومِ الضَّالّینَ.»[1]
بعد از تحقق فطرت رجاء، احساس کرد برای خود و قومش، ترس و دلهره دارد. با رجوع به فطرت خوف، از آنچه قومش میپرستیدند، تبری جست و گفت: «یا قَومِ إِنّی بَریءٌ ممَّا تُشرِکُون.»[2]
بنابراین ابراهیم (علیهالسلام)) از طریق فطرت بغض نقص، بر نفی الوهیت غیر خدا، استدلال کرد و از طریق فطرت رجاء و خوف، به فطرت حبّ اصل رجوع کرد و گفت:
« وَجَّهتُ وَجهِیَ لِلَّذی فَطَرَ السَّمواتِ وَ الأَرضَ حَنیفاً وَ ما أَنَا مِنَ المُشرِکینَ.»[3]
با رجوع به فطرت حب اصل، دریافت که تمام توجه و کمال حب فطری او، جز به آن اصلی که خالق آسمانها و زمین است، تعلق و قرار نمیگیرد؛ لذا از طریق فطرت حبّ اصل، الوهیت خدای تعالی را اثبات کرد. در این صورت، کلمة توحید که مشتمل بر نفی و اثبات است، کامل شد: «لا اله الا الله»
[1] انعام77
[2] انعام78
[3] انعام79
نظرات