نیروی واهمه همان شعور ابتدایی است كه در جزئیات امور زندگی انسان كاربرد دارد، نیروی واهمه در دسترس تصرفات موجوداتی نامرئی به نام شیاطین یا ابالسه است كه بسیاری از حكمای معاصر از جمله امام خمینی متذكر تصرفات باطنی و درونی آن دشمن نادیدنی در نیروی واهمه و مبارزه عقل با آن شدهاند. مثلاً در […]
نیروی واهمه همان شعور ابتدایی است كه در جزئیات امور زندگی انسان كاربرد دارد، نیروی واهمه در دسترس تصرفات موجوداتی نامرئی به نام شیاطین یا ابالسه است كه بسیاری از حكمای معاصر از جمله امام خمینی متذكر تصرفات باطنی و درونی آن دشمن نادیدنی در نیروی واهمه و مبارزه عقل با آن شدهاند. مثلاً در جایی كه دستور شرع مقدس اسلام در ارتباط با تحصیل وضو یا غسل، تیمم است، این نیرو كه دستخوش تصرف شیاطین شده، نمیگذارد انسان به یك مرتبه شستوشو كفایت كند تا هم اسراف صورت پذیرد و هم فضیلت ابتدای وقت نماز از دست برود یا قضا شود. امام خمینی در شرح حدیث 25 از كتاب اربعین حدیث میگویند:
«بدان كه وسوسه و شك و تزلزل و شرك و اشباه آنها از خطرات شیطانیه و القائات ابلیسیه است كه در قلوب مردم میاندازد؛ چنانچه طمأنینه و تعیین و ثبات و خلوص و امثال اینها از افاضات رحمانیه و القائات مَلَكیه است.»[1]
نیروی واهمه فرد و اجتماع را به سوی فعالیتهای التذاذی دعوت میكند. استاد مطهری در كتاب انسان و ایمان میگویند:
«فعالیتهای انسان دو گونه است: التذاذی و تدبیری؛
الف - فعالیتهای التذاذی: همان فعالیتهای سادهای است كه انسان تحت تأثیر مستقیم غریزه و طبیعت و یا عادت ـ كه طبیعت ثانوی است – برای رسیدن به یك لذت و یا فرار از یك رنج انجام میدهد؛ مثلاً تشنه میشود و به سوی ظرف آب دست میبرد. گزندهای میبیند و پا به فرار میگذارد و امثالهم. اینگونه كارها، كارهایی است كه موافق با میل و مستقیماً با لذت و رنج سر و كار دارد. كار لذتآور با نوعی جاذبه انسان را به سوی خود میكشاند و كار رنجآور با نوعی دافعهها، انسان را از خود دور میسازد.
ب – فعالیتهای تدبیری: كارهایی است كه خود آن كارها جاذبه یا دافعهای ندارند و غریزه و طبیعت، انسان را به سوی آن كارها نمیكشاند و یا از آنها دور نمیسازد.
انسان را به حكم عقل و اراده و به خاطر مصلحتی كه در آنها نهفته است و یا به خاطر مصلحتی كه در ترك آنها میبیند، آنها را انجام میدهد یا ترك میكند؛ یعنی علت غایی و نیروی محرك و برانگیزاننده انسان، مصلحت است نه لذت. لذت را طبیعت تشخیص میدهد و مصلحت را عقل. لذت برانگیزاننده میل است و مصلحت برانگیزاننده اراده.
انسان از كارهای التذاذی در حین انجام كار لذت میبرد، ولی از كارهای مصلحتی لذت نمیبرد؛ اما از تصور اینكه گامی به سوی مصلحت نهایی – كه خیر و كمال و یا لذاتی در آینده است – نزدیك میشود، خرسند میگردد. بنابراین تفاوت وجود دارد میان كاری كه لذتبخش است و مسرتآفرین باشد یا كاری كه لذتی نمیبخشد و احیاناً رنجآور است، ولی انسان با رضایت و خرسندی آن رنج را تحمل میكند. كارهای مصلحتی در اثر دوردست بودن نتیجه، لذتآور و سرورزا نیستند، اما رضایتبخش هستند.
نكته اینكه لذت و رنج از مشتركات انسان و حیوان، اما رضایت و خرسندی و یا كراهت و نارضایتی از مختصات فقط انسان است؛ چنانكه آرزو داشتن از مختصات بشر است. رضایت و كراهت و آرزو در قلمرو معقولات و در حوزه نظرات بشر واقع شدهاند و نه در حوزه حواس و ادراكات حسی او.
انسان به این تعبیر، كارهای تدبیری خویش را با نیروی عقل و اراده انجام میدهد، بر خلاف كارهای التذادی كه به حكم احساس و میل صورت میگیرد، به حكم عقل انجام شود؛ یعنی اینكه نیروی حسابگر عقل، خیر و كمال و یا لذتی را میبیند و راه وصول به آن را هرچند مشكل پیدا میكند و طرح رسیدن به آن را پیریزی میكند و اینكه با اراده این كار را انجام میدهد؛ یعنی اینكه در انسان قوه وابسته به عقل وجود دارد كه نقش اجراكنندۀ مصوبات عقل را دارد و احیاناً بر خلاف همه میلها و همه جاذبهها و كشمكشهای طبیعی، مصوبات عقلانی و طرحهای فكری را به مرحله عمل درمیآورد. عقل و اراده هر اندازه نیرومندتر باشند، زمان خود را بهتر بر طبیعت تحمیل مینمایند. انسان در فعالیتهای تدبیری خود همواره یك طرح و نقشه و یك تئوری را در مرحله عمل پیدا میكند. انسان هر اندازه از ناحیه عقل و اراده تكاملیافتهتر باشد، فعالیتهایش بیشتر تدبیری است تا التذاذی و بلعكس.»[2]
نكته اینكه نیروی عاقله یا تدبیری هم در معرض تصرف نیروهای نامرئی به نام شیاطین است كه بر انسان زینتگری مینمایند و واهمه را تقویت مینمایند. و پیدایش این خطر به دست انسان نیست.[3]
شیاطین فكر واهمه را تقویت مینمایند و انسان را به التذاد و بعد به گناه نامحدود رهنمون میشوند و سعی دارند با ایجاد واهمه بیشتر واقعیت انسان را از وی دور نمایند.
آیتالله شاهآبادی در این باره میگویند:
منصب و مقام حضرت موسی (ع) حفظ مقام ظاهر نظام است و موقعیت حضرت خضر (ع) حفظ مقام باطن وحدت است. بنابراین یكی از ظواهر كه حراست از حریم آن بر عهده حضرت كلیمالله است، كشتی، دارندگان و سرنشینان آن است. از این رو، به شكستن كشتی به دست حضرت خضر اعتراض میكند و تجاوز به حریم اموال و جان مردم را نادرست میداند و درواقع بنا به وظیفه خویش نهی از منكر میكند؛ ولی از آنجا كه حضرت خضر اعتراض میكند و تجاوز به حریم اموال و جان مردم را نادرست میداند و درواقع بنا به وظیفه خویش نهی از منكر میكند؛ ولی از آنجا كه حضرت خضر مأمور باطن است و در مقام حفظ وحدت، احكام آن را از جانب مولی رعایت میكند و به فرمان حضوری آن كشتی را میشكافد و از شكافتن آن موسی را آگاه میسازد كه مسافری كه گام در طریق وصال نهاده است، اولین گام را از طریق نفس برمیدارد؛ زیرا سفر او از خلق به سوی حق است و او همان مسافری است كه در كشتی تن به این سفر میدهد. پس لازم است سلطان نفس را در هم بشكند تا صاحبان اصلی آن، كه قوای عقلانی آنند، از زیر بار حكومت غاصبانه و شیطانی آن رهایی یابند؛ زیرا آنها در آغاز تحت سیطره آن از ابراز تواناییهای خویش بازماندهاند. چون ساكنانی كه در زیر فشار خواستههای شیطانی حكومت كارایی نداشتند كه در این صورت با در هم شكستن قوای نفسانی، لازم است در برابر ناملایمات و آزمایشهای الاهی كه قهراً در این راه دامنگیر هر سالكی است، صبر و شكیبایی پیشه سازد تا در اثر آن ملكه حكومت و تسلط بر قوای نفسانی برای او حاصل شود.
در چنین موقعیتی است كه زیر نفوذ و حكومت انسان كامل قرار خواهد گرفت و به جانب او متوجه خواهد شد. آنگاه سفر اول سالك پایان میپذیرد و در برابر او چون مردهای است كه در دستهای مردهشوی قرار داشته باشد و از خود هیچ ابراز عقیده نمیكند و تسلیم اراده اوست.
سفر دوم كه مورد اشاره خدای تعالی است میفرماید:
فَانْطَلَقا حَتَّی إِذا لَقیا غُلاماً فَقَتَلَهُ قالَ أقَتَلْتَ نَفْسَاً زَكیةً بِغَیرِ نَفْس[4]
آن دو با هم راه را ادامه دادند تا آنكه در راه به پسری برخوردند كه حضرت خضر آن را بكشد و حضرت موسی اعتراض كرد و گفت: «چرا جان پاك و بیگناهی را بدون آنكه كسی را كُشته باشند كُشتی؟»
همانطور كه یادآور شدیم، این افكار و اختلاف نظر ناشی از اختلاف سمت و مأموریت است. بنابراین هر یك در برابر وظیفه خود عمل میكنند.
كشتن شیطان وسوسه
ولی از آنجا كه در این سفر كه از مرز انسان كامل شروع میشود تا به دیدار حق نایل آید، ابتدا باید از مرتبه عقل حركت را آغاز كند تا به مقام قلب كه مرتبه شهود است، نایل آید. بنابراین دسترسی به این مقام برای سالك جز با كشتن شیطان وسوسه و ایادی آن كه تهماندههای نفس امارهاند، میسر شود تا از صفحه روح شرارهای از خودنمایی و خودخواهی وجود نداشته باشد. با چنین صفحه روح، شرارهای از خودنمایی و خودخواهی وجود نداشته باشد. با چنین اقدامی، در كشور روح، قلب نورانی متولد میگردد و مرتبه شهود سالك آغاز میشود و به درك محضر و حضور حق نایل میگردد و به مقام «ایاك نعبد» كه مقام میشود و به درك محضر و حضور حق نایل میگردد و به مقام «ایاك نعبد» كه مقام حضور است، توفیق مییابد و مورد تجلیات اسمای الاهی واقع میشود؛ همچنان كه برای حضرت خلیلالرحمان متجلی گشت. در اینجا سفر دوم پایان مییابد.
از این رو، حضرت خضر با كشتن آن غلام درس دوم را به حضرت موسی آموخت تا دانسته شود هر كس كه در این راه گام مینهد، باید پس از آنكه بر قوای نفسانی چیره گشت، اقدام به كشتن غلام شیطنت و كلام نفسانی كند تا نوزادۀ قلب مجال خودنمایی داشته باشد و با تولد آن حیات ابدی را در جوار رحمت الهی تضمین كند؛ زیرا در صورت اهمال، ممكن است در اثر كوچكترین مجالی كه به دست آورد، سركشی آغاز كند و دامنه طغیانش به كفران كشد؛ كه گفتهاند:
نفس اژدرهاست، او كی مرده است
از غم بیآتشی افسرده است
از این رو، حضرت خضر (ع) برای آنكه عمل خویش را توجیه كند، میفرماید:
وَ امَّا الْغُلامُ فَكانَ أبَواهُ مُؤْمِنَینِ فَخَشینا أنْ یرْهِقَهُما طُغْیاناً وَ كُفْراً فَأرَدْنا أنْ یبْدِلَهُما رُبُّهُما خَیراً مِنْهُ زَكاه و أقْرَبَ زُحْماً[5]
زیرا آن غلام پدر و مادری با ایمان داشت و ما از آن بیم داشتیم كه با سركشی و بیدینی آبروی آن دو را بریزد. بنابراین خواستیم كه پروردگار آنان به جای او فرزندی بهتر از او، صالحتر و مهذبتر و درباره نزدیكان مهربانتر به آن دو مرحمت فرماید.
اینك برای آشنایی بیشتر باید به این نكته توجه شود؛ زیرا نفس در مرتبه حس و ادراك ابتدایی وقتی به واسطه عقل ایمانی تسلیم انسان كامل شود، هنوز ممكن است برای آن قوای شیطانی باقی مانده باشد. در این صورت، جا دارد دوباره بازگشتی به جانب طبیعت برای آن روی دهد و به فرموده قرآن: «انْقَلَبْتُمْ عَلی أعْقابِكُمْ»[6] به جاهلیت اولیه بازگردد و سركشی و كفر آغاز كند؛ ولی وقتی روح شیطانی نابود شود و نفس و عقل با هم آمیزش كنند و به اعمال نیك پردازند، به جای غلام، شیطان به خدمتگزاری قلب كمر همت بندد و بدیهی است كه این غلام از حیث طهارت و پاكی و رشد به مراتب بهتر از آن است؛ زیرا به واسطه این خدمتگزار است كه به درك مقام «ان لم تكن تراه فانه یراك» تا آخرین مقامات و نزدیكترین منزلت به والدین، قائل خواهد شد؛ زیرا در این مقام متناسب با آنان خواهد بود.[7]
[1] شرح اربعین حدیث، امام خمینی، ص 399
[2] مطهری، انسان و ایمان، تقسیم فعالیتهای انسان
[3] درس 19، شرح اربعین حدیث، آیتالله خسروشاهی
[4] كهف، آیه 74
[5] همان، آیه 80
[6] آل عمران، آیه 144
[7] كتاب شرح رشحات البحار، آیتالله نورالله شاهآبادی، صص 534-536
نظرات