عارف کامل س: جناب آقای دکتر گوهری، با سپاس فراوان از جنابعالی که در این مصاحبه شرکت کردید تا در مورد عرفان نظری و عملی حضرت آیتالله شاهآبادی (رحمتاللهعلیه) سخنانی را بیان نمایید، خواهشمند است در ابتدا راجع به معرفی بیشتر این استاد فرزانه و فیلسوف عالیمقام توضیحاتی بفرمایید. ج: حضرت آیتالله شاهآبادی را بهحق […]
عارف کامل
س: جناب آقای دکتر گوهری، با سپاس فراوان از جنابعالی که در این مصاحبه شرکت کردید تا در مورد عرفان نظری و عملی حضرت آیتالله شاهآبادی (رحمتاللهعلیه) سخنانی را بیان نمایید، خواهشمند است در ابتدا راجع به معرفی بیشتر این استاد فرزانه و فیلسوف عالیمقام توضیحاتی بفرمایید.
ج: حضرت آیتالله شاهآبادی را بهحق میتوان یک عارف كامل ناميد؛ چون ايشان در دو زمينۀ عرفان نظری و عملی رشد كرده بودند و كارهای زيادی نیز در اين زمينه انجام داده بودند. در عرفان افراد فراوانی هستند كه تلاشهای زيادی انجام دادهاند، اما هر کدام در شاخۀ خاص خودشان (نظری یا عملی) فعالیت کردهاند؛ زیرا اين دو عرفان کاملاً از يكديگر مجزا هستند؛ یعنی نمیتوان گفت کسی که در زمينۀ عرفان نظری كار كرده است، حتماً در عرفان عملی هم سرآمد است؛ یا کسی که در عرفان عملی تلاش کرده است، در عرفان نظری هم بلندمرتبه خواهد بود. به عنوان نمونه ما انسانهایی را شاهد هستیم كه خيلی صاف و ساده بودند و در هیچ مکتب عرفانی هم درس نخوانده بودند، اما تقوا پيشه كرده بودند و بر اساس نظرات عرفایی همچون آيتالله شاهآبادی عمل کردند. در نتیجه به جلو حركت كردند. خدا هم راههای زيادی به آنها نشان داد و آنها توانستند در زمينۀ عرفان عملی موفق شوند.
در واقع، عارف كامل به عارفی گفته میشود كه هم خودش را نجات دهد و هم ديگران را. لذا آيتالله شاهآبادی در بحث عرفان عملی واقعاً كامل هستند و در كنار آن هم پشتوانه عرفان نظری را به همراه دارند.
تعلیمات و تأثیرات اخلاقی
س: تأثیر ایشان از نظر مباحث اخلاقی در جامعه زمان خودشان چگونه و به چه میزان بود؟
ج: باید گفت در باب اخلاق بنده اعتقاد دارم ايشان بسيار تأثيرگذار بودند. در آن زمان جامعۀ ما در بحث اخلاق، با سيرۀ رسول خدا (صلیاللهعلیهوآله) فاصله گرفته بود. پس بايد سيرۀ رسولالله (صلیاللهعلیهوآله) به طور كامل برای مردم تبيين میشد. در نتیجه كسانی مثل حضرت آيتالله شاهآبادی، امام خمینی (ره) و بزرگانی از اين قبيل، این وظیفه را به عنوان یک عالم و الگوی جامعه بر عهده داشتند. اینها بسنده به زمان خودشان نبودند. بلکه تأثیرات آن مباحث اخلاقی برای امروز مردم هم خيلی كارگشاست و جامعه را در جهت آشنایی و عمل کردن به سيرۀ رسولالله (صلیاللهعلیهوآله) هدایت میکنند.
ما انسانهای مغروری هستيم و امر و نهی پذير نيستيم! نمیتوانيم بپذيريم كه كسی ما را در جمع از گناهی برحذر دارد یا برای ثوابی امر به معروف کند! اما وقتی كسی در خلوت و در حاشيه چيزی به ما میگويد و از كنار ما رد میشود، راحتتر میپذیریم تا كسی كه به طور مستقيم در جمع به ما امر و نهی میكند. یکی از تعاليم خاص این استاد بزرگ هم به اين صورت بود؛ یعنی ایشان هيچگاه مستقيماً كسی را امر و نهی نمیكردند، مگر جایی كه الزام وجود داشت. در غير اين صورت با مردم صميمانه و نامحسوس برخورد میكردند.
مرحوم شاهآبادی از دست مردم ارتزاق نمیكردند، مانند انبيا. آنها نه تنها از مردم مزد نمیگرفتند، بلکه حتی دارایی و اموال خود را در جهت هدایت مردم مصرف میکردند. انبيا میگفتند كه ما برای هدايت آمدهايم، نه برای مالاندوزی! ايشان هم جزء آدمهایی نبودند كه از مردم بابت سخنرانی پولی دريافت كنند. همین نكته باعث شده بود تا ایشان در دل مردم جا پيدا كنند. مطالبی که برای مردم بیان میکردند، خودشان هم عامل به آن بودند. این باعث میشد تا مردم بیشتر به گفتههای ایشان یقین پیدا کنند.[1] در قرآن كريم هم آمده است:
«انسانهایی كه خدا را قبول دارند و به خدا ايمان دارند، خدا محبتی از ايشان در دل مردم جای داده است.[2]» و اين سنت الهی است.
چرا فیلسوف فطرت؟
س: چرا به این فیلسوف بزرگ «فیلسوف فطرت» لقب داده بودند؟
ج: نكتۀ جالب در رابطه با حضرت آیتالله شاهآبادی، موضوع و بحث فطرت است. فطرت در طول ساليان و قرون مختلف تغيير نمیكند. یعنی در حال حاضر که ما در قرن 21 هستيم، جامعۀ امروزی مواجه با همان دستورات دينی است كه در حدود 1400 سال از عمر آن میگذرد؛ در عین حال که فطرت انسانی تغيير نكرده است. فطرت آدمها همانی است كه قبلاً بوده است. هنوز هم با گذشت اینهمه سال، ما انسانهای زيبا و صادق را دوست داريم. دربارۀ مسائل خلقت، خداوند و جهان هستی كنجكاويم و هميشه دوست داريم بیشتر بدانيم. اينها چيزهایی است كه در فطرت ما وجود دارد (اين شبههای است كه عدهای میگويند به اسلام هم سرايت میكند. اگر اينطور است، پس بايد اسلام عوض شود! یک دين جديد بيايد! پس چرا نمیآيد؟) هنوز هم آدمها حقپرست هستند، آدمها راستگو یا علاقهمند به راستگویی هستند.
حضرت آیتالله شاهآبادی روی اين بحث بسیار كار كردهاند و عمق وجود آدمها را هدف میگرفتند. شما ببینید وقتی صدای موسیقی پزشکی نزدیک مسجد، برای مسجد مزاحمت ایجاد میکند[3]، نظرشان اين نبوده كه صدای موسيقی آن پزشک به هر قيمتی قطع شود، بلكه عقیده داشتند خود دكتر بايد اصلاح گردد. در این کار هم موفق میشوند؛ یعنی به معلول کار ندارند، بلکه علت را درست میکنند. با اصلاح علت، معلول نیز خودبهخود از بین میرود.
در زمینۀ عرفان هم باز به همین گونه است. آيتالله شاهآبادی هم فقيه بودند هم عارف. در زمانی كه خيلی از آدمها عرفان را مورد مذمت قرار میدادند، ايشان مردانه ايستادند و عرفان تدریس کردند. شاگردانی مانند امام خمینی، علامه طباطبایی[4] و امثال ايشان را تربیت کردند. اما عرفان ایشان با بقیه تفاوت داشت. عرفان اصیل اسلامی بود. مانند بعضی از عرفا به فكر خودشان نبودند. ايشان درد مردم را میشناختند و بیان میکردند. میگفتند كه مسلمانان اين مشكلات را دارند و بر اساس شناخت دردها، راههای درمان آن را میگفتند. حضرت امام در مکتب ايشان بودند که توانستند جهان را تحت تأثير قرار بدهند و اسلام را سربلند کنند. ايشان درد دين داشتند؛ درد اينكه چرا مسلمانان بايد اينقدر ذليل و خوار باشند. عرفان ايشان گوشهنشينی نبود. بلکه اين تصور را كه عارف آدم سر به زير و گوشهنشينی است، از مردم میگرفت. شهيد مطهری هم در این باره مطالب زیادی در كتابهای خود بيان کرده است.
برای تفهیم بیشتر این مطلب، من از بحث «ماده و صورت» در فلسفه کمک میگیرم. در اين بحث، عنوان میشود كه ماده هيچگاه بدون صورت نيست. اگر صورت از ماده جدا شود، بلافاصله یک صورت دیگر جايگزين آن خواهد شد. شما وقتی در جامعه نتوانستيد فرهنگ خوبی را جا بیندازید، فرهنگ بد خودبهخود میآيد. اين جزء بدیهیات است كه وقتی مردم هيچ سيرۀ عملی و فرهنگی نداشته باشند، دچار انحطاط فرهنگی هم میشوند. ما اگر نتوانيم عرفان اسلامی را برای مردم بيان كنيم، خودبهخود يوگا، مديتيشن، ووشو یا عرفانهای منفی و عرفانهای التقاطی در جامعه رشد میكنند. من نمیگويم همۀ اینها غلط است، اما باید قبول کنیم که التقاطی است؛ به اين معنی كه یک جاهایی درست است، اما یک جاهایی غلط است و در نهایت راه نادرست را میروند. به بیان دیگر، اين قانون طبيعت است و هیچ گریزی از آن نیست. وقتی نتوان مردم را سيراب کرد، آنها دنبال سراب میروند.
متأسفانه ما نتوانستهايم آن عرفان اصيل اسلامی را به همراه فواید آن در بين مردم جا بيندازيم و آن را شفاف و روشن بیان كنيم. بعضیها ممكن است متخصص در عرفان هم باشند، ولی همين سؤالها را بپرسند. یعنی بايد روشن شود كه درد و مشكل چيست. عرفان آمده است كه برای ما چه كاری انجام دهد؟ هر علمی متولی یک سری مسائل است. عرفان هم مسائل مربوط به خودش را دارد. به نظر من، مهمترين مسئلهای كه مردم در عرفان به دنبال آن میگردند، آرامش است (آرامش در اين دنيا). به عنوان نمونه، ملاحظه میفرمایيد كه مردم از نظر اقتصادی و جنبههای ديگر، كم و بيش امرار معاش میكنند. ولی بعضی از افراد پولهای زيادی خرج میكنند تا یک آدم رمال بيايد و به آنها بگويد كه چطور بايد به آرامش برسند! عرفان امروز نياز به اين دارد تا در جامعه مطرح شود. برای اثبات و طرح این نیاز، محتاج این هستیم تا عارفان اسلامی را به عنوان الگو و استاد معرفی كنيم. به مردم بگویيم در موضوع عرفان اسلامی، اين شخصیت نمونۀ یک عارف كامل است. علیرغم اینکه اشخاص با این خصوصيات خيلی كم وجود دارد، به هر حال شخصیتهایی مانند آيتالله شاهآبادی، امام و آيتالله بهجت نمونههایی از اينگونه عرفا هستند.
ارادت امام به استاد
س: دیدگاه حضرت امام خمینی، با توجه به اینکه هفت سال در محضر ایشان (آیتالله شاهآبادی) تحصیل میکردند، نسبت به استاد خودشان چگونه بود؟
ج: امام معمولاً به هر كسی هر لقبی را نسبت نمیدادند. اما القابی كه ايشان به آيتالله شاهآبادی نسبت دادند، نشان دهندۀ وجود یک رابطۀ عاطفی خاص بين امام و ايشان بوده است. انسانها به طور طبیعی هر كسی را كه دوست دارند، به خود منسوب میكنند. به عنوان مثال میگویند: «استاد من، شيخ من، آقای من، دوست من» و امثال اينها. گفتار امام هم با بیان این نسبتها دربارۀ ایشان، حاکی از آن است که یک ارتباط خوبی با آيتالله شاهآبادی داشتند. متأسفانه در این باره مطالب زیادی از طرف استاد یا از طرف شاگرد بیان نشده است تا ما بیشتر بدانیم و راجع به آن به کنکاش و تحلیل بپردازیم. ولی چیزی که مشخص است، این رابطههای عرفانی و عاطفی قطعاً وجود داشته است.
امام، آيتالله شاهآبادی را خوب میشناختند و قدر ايشان را میدانستند. من معتقدم شايد ما به این پیر خرابات عرفان اسلامی جفا میكنيم، اگر صرفاً بياييم دربارۀ ايشان یک همايش برگزار كنيم؛ يا اينكه كتابهای ايشان را فقط برای استفاده در حوزه چاپ كنيم. بيانات آيتالله شاهآبادی میتواند الگوی زندگی همۀ ما باشد؛ به شرطی كه دوگانگی وجود نداشته باشد. يا بايد ببینیم بزرگان چه چيزی میگفتند، يا خود ما مسير را درست و اصولی تعيين كنيم.
خاطرم هست در جایی یک فرم گزينشی در رابطه با يكی از دوستان برای من آوردند و از من خواستند اين فرم را پر كنم. یک سؤال با اين مضمون نوشته بودند: «1- فلانی روزه میگيرد. 2- روزه نمیگيرد با عذر شرعی 3- روزه نمیگيرد بدون عذر شرعی!» بنده سؤالم اين است كه كسی كه با عذر شرعی روزه نمیگيرد، با كسی كه روزه میگيرد هيچ تفاوتی ندارد. به چه دليل اين گزينهها نوشته شده است؟ اين چه معنی میدهد؟ مگر خدا نفرموده است اين آدم كه مريض است يا مسافرت رفته، در روزهای ديگر روزه بگيرد؟[5] شما میخواهيد مشخص كنيد كه اين كسی كه روزه نمیگيرد، به خاطر عذر شرعی است؟ چرا باید به اين صورت عمل كنيم؟
اين كار باعث میشود كه انسان از روزه و نماز فراری بشود. كسی كه در گزينش مطرح میكند با عذر شرعی روزه نمیگيرد، اين گزينه واقعا چه معنایی میدهد؟ میتوانستند بنويسند: «1- روزه میگيرد. 2- اهل روزه نيست.» كسی كه با عذر شرعی نمیتواند روزه بگيرد، ولی حسرت اين را میخورد كه چرا روزهدار نیست، ثواب آن خيلی بيشتر از آدمهايی است كه با كبر و غرور روزه میگيرند. اين رفتارها آدم را از گوهر دين دور میكند. شما وقتی در رفتارهای آيتالله شاهآبادی دقیق میشوید، میبینید هيچگاه اينطور برخورد نمیكردند. آیا این فقیه عالیقدر میگفتند كسی را كه روزه نمیگيرد به مهمانی دعوت نكنيد؟! ايشان هيچوقت از مردم نمیپرسيدند كه اين فرد نماز میخواند يا نه.
به هر حال، باید گفت که ما و جامعۀ ما نيازمند اخلاق هستيم. آيتالله شاهآبادی عالم اخلاق بودند. نبايد به ايشان فقط با ديد عرفان نگاه كرد و گفت ايشان تنها عارف هستند. ايشان برداشتهای زيبایی از آيات قرآن و همچنين بحثهای كلامی دارند. قبول کنیم جامعۀ ما به بحث اخلاق تشنه است و ما بايد اينها را الگو قرار دهيم. منتها باید حواسمان باشد تا کاری نکنیم که دوگانگی ايجاد شود. بايد چند وقتی به اين حالت با مردم و جوانان برخورد كنيم و نتيجۀ آن را ببينيم. تا كی بايد به خانۀ مردم وارد شويم و ديشهای ماهواره را جمع كنيم؟ از اين كار چه نتيجهای میخواهيم بگيريم؟ چرا فكر نمیكنيم كه اگر یک برنامۀ مناسب داشته باشیم، مردم دنبال اين چيزها نمیروند؟
مبنای عرفانی و اخلاقی
س: آقای دكتر، شما میفرماييد آيتالله شاهآبادی با بقيه متفاوت هستند و میتوانند در جامعه تأثيرگذار باشند. آيا مبنای عرفانی و اخلاقی ایشان با خيلی از افراد ديگر كه در همين حوزه فعاليت میكردند و تأثيری نداشتند و شايد موارد التقاطی هم در آنها ديده شده است، یکی نيست؟ چه تفاوتی میكند؟ مبنای عرفانی و اخلاقی آقای شاهآبادی چه بوده است و مبنای معرفتی آنها چيست؟
ج: مبانی یک فرد مسلمان و كسانی كه واقعاً عرفان شيعه را پيگيری میكنند، با هم هيچ تفاوتی ندارد، البته ذوق آدمها متفاوت است؛ به طور مثال، ما دربارۀ بعضی از عرفا، در اصطلاح میگویيم خراباتی و به بعضی ديگر میگوييم مناجاتی. شما وقتی آثار آقا ميرزا جواد ملکی تبريزی را میخوانيد، میترسيد. واقعاً اين بحثها یک مقداری شما را از اينكه گناه كنيد میترساند و شما را پرهيز میدهد. ولی آيتالله شاهآبادی اينطور نيستند. كسانی كه سرچشمۀ معرفت آنها اهل بيت (علیهمالسلام) است، وقتی مذاق خودشان متفاوت میشود، به ظاهر با هم تفاوتهایی دارند. ولی اين تفاوتها مبنایی نيست؛ ظرفها يک مقدار مختلف است. در واقع، آب زلال معارف اهل بيت (علیهمالسلام) که در ظرف آقای شاهآبادی قرار دارد یک شکل است و در مورد آيتالله آقا ميرزا جواد ملكی جور ديگری است و همچنين در رابطه با امام نيز طور ديگری جواب میدهد. ولی مبانی همۀ اينها یکی است.
مبنای اينها اين است كه وصول به حق با نافرمانی حق امكانپذير نيست. نافرمانی و فرمانبری از حق بحثی فقهی است. مبنای دیگری كه آيتالله شاهآبادی دارند و ديگران به آن تأكيد نكردند، بحث فطرت و گرايش است. من معتقدم ایشان با انسانهایی كه جنبههای التقاطی دارند و همچنين داعيۀ عرفان دارند، قابل قياس نيستند و كاملاً متفاوت هستند. عرفان بعضی مواقع ضميمه میشود! مثل تخته سیاهی كه چيزهایی بر روی آن نوشته شده است. اما یک وقتی عرفان در وجود شما رخنه میکند؛ شما با آن بزرگ شدهايد و رشد كردهايد. مانند همان تخته سیاه که رنگ سیاه جزء وجود تخته است. آقای شاهآبادی با كسی كه كتاب عرفانی نوشته است فرق میكند. كسانی مثل این عارف بزرگ، به مرحلهای میرسند كه میبينند، و به آن چيزهایی كه میبينند يقين دارند و در شهودشان است. به آن حرفهايی كه میزنند يقين دارند و اين يقين خيلی مهم است. اگر يقين داشته باشيد كه گناه بد است، گناه نمیكنيد و میتوانيد به مرحلۀ عيناليقين و حقاليقين و حتی مراتب بالاتر برسيد.
كسانی كه در عرفان اسلامی گام برداشتند، كاملاً فرق دارند با كسانی كه فقط در ظاهر عارف هستند. بعضی از عرفا معتقدند كه نباید جلوهگری كنند. عارف حقيقی كسی است كه خودش جلوهگری نمیكند و از طُرُق دیگر به مردم معرفی میشود. اما عارف دروغين، جلوهگری میكند. عارف دروغين كسی است كه دعوت به خودش میكند نه به خدا! ولی عارف واقعی برعكس است؛ او به خدا دعوت میكند نه به خودش. اينها همگی محورهایی است که شما میتوانيد در وجود امام بينيد، در وجود آيتالله شاهآبادی بينيد و همچنين در علامه طباطبایی هم همينطور.
انحرافات مکاتب عرفانی
س: ما در عرفان اسلامی پايههایی داريم كه فرد عارف الزاماً بايد مبتنی بر آن عمل كند. فطرت در خود افراد هست و آيتالله شاهآبادی هم اين را اثبات میكند که برای همه هست و عرفانها و افراد ديگر را هم شامل میشود. پس بحث فطرت دربارۀ همه انسانهاست. در مرحلۀ دوم كه یک مقدار محدودتر است و جهان اسلامی و معرفت اسلامی را شامل میشود، مبنای آن قرآن است و در درجۀ سوم سيرت رسولالله و اهل بيت (علیهمالسلام) است. پس اين سه مبنا، مبنای ثابتی است. حال در خود عرفان اسلامی، چه در دورۀ تقدم و چه در دورۀ متأخر، عرفای اسلامی بسيار زيادی داريم كه آثاری از آنها بر جای مانده است يا سلسلهای دارند يا شاگردان زيادی را تربيت كردند. به هر حال، اين عرفا در بحث عرفان ذكر میشوند. اما همين انسانها یک سری اختلافات اصولی با هم دارند. یک بخش عرفان خانقاهی که از جنبۀ منفی، در آن فرقهسازی میشود و مريد و مرادبازی میشود؛ یک بخش ديگر هم آقای شاهآبادی به عنوان یک عارف بزرگ تحصن سياسی هم میكنند یا برای اصلاح جامعه طرح اقتصادی ارائه میدهند و در عين حال هم عارفی هستند كه لطافت روح دارند و شاگردانی مثل امام تربيت میكنند. اينها هر دو از یک منبع هستند، ولی چه چيزی باعث میشود كه آقای شاهآبادی به اين مقام برسند و اين مشخصات را داشته باشند و آنقدر پایبند به شريعت باشند كه حتی یک نوای آهنگ را هم نپذيرند، ولی فرد ديگری در خانقاه خود دف میزند و سماع هم میكند؟ در صورتی كه میدانیم پایۀ همۀ اينها فطرت و قرآن و سيرۀ اهل بيت بوده است.
ج: ما اين بحثها را میتوانيم در فلسفه هم انجام دهيم. مگر در فلسفه هم فيلسوفان ادعا نمیكنند هدف ما عقل و روش ما هم برهان است. پس چرا آنها افكار مختلفی دارند و به چه دليل يكسان نيستند؟
س: بله، اما برداشتهای عقلی میتواند متفاوت باشد. ولی منبع فطرت انسان که متفاوت نيست.
ج: فطرت در مسيری است كه ما بايد همگام با آن حركت كنيم. ولی در پیمودن مسير به یک سری موانع برخورد میكنيم. آيا شما به كشف و شهود خود ايمان داريد؟ هر كشف و شهودی دليل بر حقانيت است؟ اینطور نیست. اين مسير نياز به آسيبشناسی دارد. درست است که مبنا در اين مسير وجود دارد، ولی آيا روشی كه ما داريم فقط یک روش است؟ قطعاً یک روش نيست. به طور مثال دو نفر از یک جا با یک وسيله حركت میكنند و هر دو هم بايد به یک مقصد برسند. ولی ممکن است یکی نرسد؟ چرا؟ آنها كه هر دو مثل هم بودند. تفاوت اين دو در آسيبهایی است كه در بحث عرفان وجود دارد. عرفان يعنی كشف و شهود. منبع عرفان كشف و شهود است. یعنی عارف به كشف و شهود و عقل خود متکی است. آفتهایی كه اين مسير دارد چيست؟ در مسير سير و سلوک، در وهلۀ اول عارف بايد خودساخته شود و سير عملی كند و فطرت خود را صيقل دهد تا آن چيزی را كه به او الهام میشود بتواند بهخوبی منعكس كند. بعضی از انسانها اينطور نيستند. در واقع میتوان گفت خودساخته نيستند و شيطان هم در اين بين رهزنی میكند. چرا بعضی از كشف و شهودها برای ما حجت نيستند؟ به اين دليل كه اين كشف و شهودها باطل هستند. امام در یکی از كتابهای خود میفرمايند: «بعضیها اعتقاد دارند كه به طور مثال شخصی را در بهشت ديدهاند كه بر تختی نشسته است، حال آنكه آن فرد اشتباه ديده است. در واقع آن فرد اميرالمؤمنين (سلاماللهعلیه) بوده است و او اشتباه ديده.»
عرفان بحث شناخت است؛ شناخت به واسطۀ كشف و شهود. منتها ما در بعضی مواقع راه را اشتباه میرويم و كشف و شهودهای ما حقيقی نيستند.
آسیبشناسی راه عرفان
س: آيتالله شاهآبادی چگونه اين آسيبشناسی را انجام دادند و آیا كشف و شهود ايشان حقيقی بود؟
ج: آقای شاهآبادی هيچگاه نمیگفتند من خود كشف و شهود را ديدهام یا داشتهام، پس برای من حجت است. من در آثار ايشان نديدم كه بگويند من در كشف و شهود خود اين چيزها را ديدم، پس ای مردم، به آن عمل كنيد.
س: یعنی ایشان هيچكجا اشارهای به كشف و شهود نداشتند؟
ج: در عرفان، انسانها به مراحلی میرسند كه اگر خودساخته نباشند، سقوط میكنند. مگر کسانی نبودند كه مستجابالدعوه شدند و سقوط كردند؟ شما اگر خودساخته نباشيد، بايد در مكتب اهل بيت (علیهمالسلام) زانو بزنيد و خود را بسازيد تا هر چقدر در مراحل عرفان پيش میرويد سقوط نكنيد. علامه طباطبایی در جایی عنوان میكردند كه استاد من، مرحوم قاضی، میگفتند: «اگر در جایی چيزی (منظور شهودات و منامات) ديديد، به آن توجه نكنيد.»
فردی میگفت: «جایی ديدم كه یک حوریۀ بهشتی میخواست به من ظرف آبی بدهد، ولی من روی خود را برگرداندم. اما حوريۀ بهشتی باز هم به طرف من برگشت. باز من روی خود را برگرداندم. حوریه اینبار ناراحت شد و رفت و من ناراحتم از اينكه چرا به اين حوريه توجهی نكردم!» بعضی مواقع ما در عرفان دنبال سيراب كردن خودخواهیهای خود هستيم. اصلاً ما مسير را اشتباه آمدهايم. بعضی مواقع منِ انسان میآيم تا در عرفان به قدرتهای عجيب و كشف و شهودهای عجيبی برسم. بعضی وقتها من خودم هم نمیدانم از عرفان چه میخواهم و به دنبال چه چيزی هستم. عرفان هم جستجوی حقيقت است. منتها آن فرد اولاً خودش را نشناخته و دوم اينكه در مكتب اخلاقی اهل بيت (علیهمالسلام) رشد نكرده است. مگر میشود كسی که در مکتب اهل بیت (علیهمالسلام) رشد کرده است، خانقاه بسازد و مريد و مراد درست كند و با آنها سرگرم شود؟!
اگر آقای شاهآبادی بخواهد كسی را واصل به حق كند، او را آماده میكند. مثلاً حضرت امام خمینی را برای انقلاب ما میسازد. ولی هوای نفس دخيل نيست. میخواهم بگويم كه آقای شاهآبادی هوای نفس خود را كنترل كرده است. پس میتوان ظاهراً عارف بود و كارهای خارقالعادهای هم انجام داد. عرفان نظری را هم به صورت خوب خواند و كشف و شهود هم كرد. ولی همۀ آنها شيطانی باشد! عرض میكنم، منبع یکی است و آن بحث فطرت و عرفان است. البته در بعضی مواقع مبانی عرفان با يكديگر متفاوت است. ولی صِرف اينكه یک منبع مساوی است، دليل نمیشود كه ما را به مقصد مساوی برساند. چون روشها، شيوهها و همچنين آدمها با هم متفاوت هستند. ظرفيت وجودی آدمها با هم فرق میكند. بعضی از انسانها نمیتوانند در عرفان تأثيرگذار باشند، چون روحيه و ذایقۀ آنها عرفانی نيست. اين فرد نمیتواند. اين فرد بايد برود دعا بخواند، نماز بخواند و در همين محدوده باشد. اما عرفان در وهلۀ اول یک روحيۀ لطيف میخواهد و مهمتر از آن اين است شما بتوانيد اين روحيه را حفظ كنيد.
نکتۀ دیگر اینکه در آسيبشناسی عرفان بايد مراقب رهزنها باشيم. بعضی به رهزنها توجه نمیكنند و منحرف میشوند! البته انسانی که منحرف شده است، خود قبول ندارد منحرف شده! ولی ما میگویيم او از راه مكتب اهل بيت (علیهمالسلام) منحرف شده است. در واقع، دعوت به خود میكند. مريد و مرادبازی دعوت به خود است. آقای شاهآبادی هیچگاه دعوت به خود نكردند. چرا ما عرفان اهل سنت را قبول نداريم؟ چون كسی كه پای مكتب فقهی اهل بيت (علیهمالسلام) نشسته است، نبايد به بیراهه برود.
تفاوت مکتب اهل بیت علیهمالسلام با دیگر مکاتب
س: ويژگی منحصر به فرد مكتب اهل بيت (علیهمالسلام) چيست كه آنها و همچنين طرفداران عرفانی این مکتب را متمايز از ديگران میكند؟
ج: ما اينها را دنباله وحی و همچنين حق میدانيم. اولين نكته اين است كه نفس را كنار بگذار. دومين نكته اين است كه افراط و تفريط در آن نيست و اعتدال وجود دارد. شهيد مطهری میفرمايد: «فردی آنقدر در ذلت فرو رفته است و خود را ذليل كرده است كه اين به معنی افراط و زيادهروی است.»
شما اگر در سيرۀ امام صادق (سلاماللهعلیه) بنگريد، در یک جا امام صادق (سلاماللهعلیه) لباسهای شیک میپوشند، فردي از ايشان میپرسد كه چرا لباس مجلل پوشيدهايد، در حالی كه قبلاً شما را با لباسهای ديگر ديده بوديم؟ امام صادق (سلاماللهعلیه) فرمودند: «در آن زمان اينگونه بوده است.»
در واقع اين انسانها، همه واصل به حق هستند و ما آنها را معصوم میدانيم. ويژگی مكتب عصمت اين است كه به راه كج نمیروند. شما وقتی وارد مكتب امام صادق (سلاماللهعلیه) میشويد و میخواهيد مطالبی ياد بگيريد، میدانيد كه اين مطالب مانند آب زلالی است كه تو را سيراب میكند و در آن اعتدال وجود دارد و خرد و تعقل نيز هست. عرفان ابن عربی عرفان جدا از تعقل نيست كه بگویيم هر چه دل گفت عرفانی است یا به ظواهر پايبند است و آن را كنار نمیگذارد. در واقع، عرفانی است كه نفس را كنار گذاشته است و فقط به خدا توجه دارد. ولی خيلی از آدمها نيت اين را دارند كه خود را بزرگ جلوه دهند. غافل از اینکه تا هر جایی در آن مكتب پيش میرويم، تازه میفهمیم که به هيچ جا نرسيديم. واقعاً در آن هنگام بنده به پروردگار میگويد: «خدايا من هيچم!» و هر چقدر بالاتر میرود، میگويد: «من در معرض سقوط بيشتری هستم!»
ولی كسی كه خودش را میبيند، وقتی به جایی میرسد، میگويد: «اين امام صادق و امام سجاد (سلاماللهعلیهما) با آنهمه مقام و منزلت، چطور ضجه میزدند؟» آن وقت با خود میگويد: «من چطوری من شدم و به اينجا رسيدم؟!» آیا آيتالله شاهآبادی میگويد من مراد هستم شما مريد؟ یا اینکه در خيابان راه میافتادند و به آنهایی كه به او میگفتند من مرادم، میگفتند اين حرفها را نزنيد؟
یک ويژگی ديگر اينها «كتوم» بودن آنها است. هر وقت كشف و شهودی میكنند و به جایی میرسند يا چيزی میبينند، كتوم هستند و كتمان میكنند. خيلی از آدمهایی كه در عرفان هستند و مشهور هستند كتوم نيستند. آدم یک ويژگیهایی دارد كه ما اگر در آنها تفكر كنيم، یک چيزهایی به ما نشان میدهند. حتی اگر کاملاً حق هم نباشند. شما میتوانيد با قدرت چشم، یک چوب را بشكنيد یا یک حركتهایی از این نوع انجام دهيد. هر كاری كه بدن ما بتواند انجام دهد روح ما هم میتواند انجام دهد. آدمها به دنبال خودنمایی هستند، بعضیها خيلی روراست میآيند و خودنمایی میكنند و خودشان را ارضا میكنند. بعضیها هم از طريق ديگری وارد میشوند. یک نفر شيطان را در خواب ديد، او به شيطان گفت: «کسی در مورد راههای فريب دادن تو كتابی نوشته است تا ديگر نتوانی مردم را گول بزنی!» شيطان در جواب گفت: «خودم گفتم بنويسد! چون هيچ راهی نداشتم او را غافلگير كنم تا او به يك منيتی برسد!»
بعضیها به اسم عرفان میخواهند خود را نشان دهند و خودنمایی كنند. زانو زدن در مكتب اهل بيت (علیهمالسلام) همه چيز را برای ما به ارمغان میآورد. نكته پايانی اينکه عرفان و عارف شدن هدف غایی آقای شاهآبادی نيست. در قرآن آمده است كه: «تقوا پیشه كنيد تا كه خداوند شما را تعليم دهد[6].»
میخواهم بگويم وقتی شما در مكتب شيعه رشد میكنيد، در محضر اهل بيت (علیهمالسلام) هم عارف هستيد، هم فيلسوف و هم فقيه. چون به شما ياد میدهند. من نمیخواهم افراط كنم. ولی واقعيت اين است كه آيتالله شاهآبادی هيچوقت نمیگويد كه من میخواهم عارف شوم. آيتالله شاهآبادی واقعاً نزد چه كسی عرفان نظری خواندهاند و چطور شده است كه به اين مرحله رسيدهاند؟ مشخصاً به وسيلۀ تقوا و مخالفت با نفس. گويی فطرت او به گونهای صيقل داده میشود كه میتواند به اين مرحله برسد. هدف او عارف شدن نبود و اين خيلی مهم است.
از عرفان نظری تا عرفان عملی
س: در مورد ايشان دو موضوع مطرح میشود. اول عرفان نظری كه بايد گفت ايشان در مكتب تهران تربيت شده بودند؛ زیر نظر اساتيدی مثل مرحوم اشكوری. ولی در عرفان عملی بهصراحت ذكر میكنند و امام هم اين را بارها نقل كردهاند و من اين را به نقل قول از خود امام میگويم كه مكتوب هم هست، امام گفتند: «آقای شاهآبادی بارها به ما گفتند رياضت بكشيد. ما به ايشان میگفتيم رياضت يعنی چه؟ يعنی چه كاری بايد انجام دهيم؟ آقای شاهآبادی باب مبسوطی را ذكر میكنند كه آنچه كه من میگويم رياضت شرعی است. يعنی با رعايت اين موضوع كه شما حفظ بشويد و نفس شما از بين برود و اين مُیسر نمیشود جز با رعايت كردن مستحبات و واجبات.»
از ايشان پرسيده بودند: «رياضت باطل چيست؟ رياضت غير شرعی چيست؟» ايشان گفته بودند كه اگر برويد و عزلتنشينی كنيد و خودتان را دور نگه داريد، این ریاضت باطل است. ايشان گفته بودند كه راه و سيرۀ عملی شما در اين است كه اين كار را انجام دهيد و مطابق آن دستورهایی میدادند؛ به عنوان مثال صبح زود از خواب بلند شويد و شبزندهداری كنيد. حتی خاطرم هست که يكی از فرزندان ايشان به خود بنده گفتند: «پدرم میگفت كه شبزندهداری كنيد و اگر توانستيد، دعا و مناجات كنيد و اگر نتوانستيد، فقط بيدار باشيد؛ ولو به خوردن یک عدد چای باشد! ولی بيدار باشيد و بگذاريد نفس شما مغلوب شود و شما از اين نفس و فضای رحمانی بهره ببريد.[7]»
در واقع فكر میكنم عرفان عملی ايشان با اين تعبيری كه حضرتعالی فرموديد، مجموعاً از نوع نگاه، خيلی متفاوت است با آنچه كه ما به عنوان رياضت خاص در عرفای قديم مشاهده کرده بودیم. موافقید؟
ج: بله، عرفای قديم بايد در معرض آسيبشناسی قرار بگيرند. ممكن است اين عارف خودش را نجات داده باشد يا توانش اين نبوده است كه مثل آقای شاهآبادی به صحنه بيايد و همه را نجات بدهد. من قصد متهم كردن آنها را ندارم. آدمها ظرفيتهای خاص خودشان را دارند. بالآخره آدمی كه خودش را نجات میدهد خوب است. اما واقعيت اين است که آيتالله شاهآبادی و حکمایی مانند ایشان هم به فكر خود است و هم به فكر ديگران.
به نظر من عصارۀ بحثهای اهل بيت (علیهمالسلام) هم همين است. چرا لباس شهرت حرام است؟ به دليل اينكه شهرت باعث میشود كه بين مردم انگشتنما بشوی و آنها (اهل بیت) میگفتند كاری كنيد که انگشتنما نشويد. عارفی كه خانقاه درست میكند و هيبت خاصی برای خودش میسازد، انگشتنما میشود. اينها ميگويند اين كار را نكنيد و رياضت بكشيد. ولی رياضت بايد شرعی باشد. دستورات آنها به فراخور حال افراد متفاوت بوده است. آنها آدمشناس بودهاند. آنها میگفتند به طور مثال دو ركعت نماز بخوان! فقط بيدار باش؛ و اين یک بينش عميقی به آدم میدهد كه حاصل آن دستیابی به عرفان واقعی و حقيقی است. روايت داريم كه مؤمن نگاه میكند به نور خدا[8] و خدا میگويد: «ما چشمی به او دادیم كه چشم ماست و گوشی داديم كه گوش ما است.[9]»
شما نمیتوانيد عرفان را از تفسير و كلام جدا كنيد؛ از اخلاق و فقه جدا كنيد. آسيبی كه امروزیها دارند اين است كه فكر میكنند عرفان فقط شاخهای از علوم است كه میتوان در آن بهراحتی سير و سلوک كرد. آيتالله شاهآبادی در اين علوم سير و سلوک كردهاند، به جای حقی رسيدند. بعضیها تمام ابزارهای موجود را در دسترس ندارند. فطرت هست، ولی با ابزار عرفان خاص خودش؛ نه فقه میدانند، نه عرفان، نه تاريخ و نه سيره پيامبر (صلواتاللهعلیهوآله). اين عارف هرگز به مقصد نمیرسد.
در واقع حركت كردن صرفاً به مقصد عرفان، كار اشتباهی است و هوا و هوس است. عرفان يعنی شناخت. اگر میخواهی خدا را بشناسی، اولين چيز آن است كه در زندگی حلال و حرام را رعايت كنی. شما میخواهی به یک مسير ديگری بروی، خب به نتيجهای نخواهی رسيد.
لذا آسيبشناسي كنيم. میتوان عرفای قبلی را طبقهبندی كرد. هر عالم و عارفی تمام تلاش خود را كرده است. خیلی از آنها عارف نيستند و خودنمایی به طريق ديگر بوده است. خرق عادات دليل بر حق بودن نيست. این در عرفان است. در واقع مسير پر پيچ و خمی است، ولی منبع یکی است. اگر در این مسير آگاهی فقهی و اصول و آگاهی فلسفی و كلامی و همچنين آگاهی قرآنی نباشد، کسانیکه پای در این راه گذاشتهاند منحرف میشوند. وقتی هم كه منحرف شدند، خیلی از افراد ديگر را هم به نام عرفان منحرف میكنند.
[1] اینکه علما از راه وجوهات مردم زندگی کنند، نه مخالف سیرۀ انبیاست و نه مالاندوزی؛ محبوبیت ایشان در میان خلق را نیز دستخوش تغییر نخواهد کرد. (و)
[2] اِنَّ الَّذينَ امَنوُا وَ عَمِلوُا الصَّالِحَاتِ سَيَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمَنُ وُدّاً (مریم 96)
[3] در اینکه علت مخالفت مرحوم شاهآبادی با صدای موسیقی به علت نزدیک بودن مطب پزشک به مسجد بوده است، در حال حاضر مستندی در دست نیست. به نظر میرسد علت مخالفت ایشان با این عمل پزشک، این باشد که آن مرحوم مانند اغلب علما برای موسیقی حرمت قائل بودند. شاهد بر این سخن اینکه آیتاللهالعظمی شاهآبادی گوش کردن به تغنیات را بیشترین چیزی میدانستند که سلب اراده و عزم از انسان میکند. (و)
[4] علامه طباطبایی از شاگردان مرحوم شاهآبادی نبودهاند. (و)
[5] فَمَنْ كَانَ مِنْكُمْ مَرِيضًا أَوْ عَلَى سَفَرٍ فَعِدَّةٌ مِنْ أَيَّامٍ أُخَرَ (بقره 184)
[6] وَاتَّقُواْ اللّهَ وَ يُعَلِّمُكُمُ اللّهُ (بقره 282)
[7] عارف کامل، ص 48-49
[8] اتَّقُوا فِراسَةَ المؤمنِ؛ فإنّهُ يَنظُرُ بنورِ اللّه ِ عَزَّ و جلَّ (كنز العمّال: ۳۰۷۳۰)
[9] لَمَّا أُسْرِيَ بِالنَّبِيِّ ص قَالَ يَا رَبِّ مَا حَالُ اَلْمُؤْمِنِ عِنْدَكَ قَالَ يَا مُحَمَّدُ مَنْ أَهَانَ لِي وَلِيّاً فَقَدْ بَارَزَنِي بِالْمُحَارَبَةِ وَ أَنَا أَسْرَعُ شَيْءٍ إِلَى نُصْرَةِ أَوْلِيَائِي وَ مَا تَرَدَّدْتُ عَنْ شَيْءٍ أَنَا فَاعِلُهُ كَتَرَدُّدِي عَنْ وَفَاةِ اَلْمُؤْمِنِ يَكْرَهُ اَلْمَوْتَ وَ أَكْرَهُ مَسَاءَتَهُ وَ إِنَّ مِنْ عِبَادِيَ اَلْمُؤْمِنِينَ مَنْ لاَ يُصْلِحُهُ إِلاَّ اَلْغِنَى وَ لَوْ صَرَفْتُهُ إِلَى غَيْرِ ذَلِكَ لَهَلَكَ وَ إِنَّ مِنْ عِبَادِيَ اَلْمُؤْمِنِينَ مَنْ لاَ يُصْلِحُهُ إِلاَّ اَلْفَقْرُ وَ لَوْ صَرَفْتُهُ إِلَى غَيْرِ ذَلِكَ لَهَلَكَ وَ مَا يَتَقَرَّبُ إِلَيَّ عَبْدٌ مِنْ عِبَادِي بِشَيْءٍ أَحَبَّ إِلَيَّ مِمَّا اِفْتَرَضْتُ عَلَيْهِ وَ إِنَّهُ لَيَتَقَرَّبُ إِلَيَّ بِالنَّافِلَةِ حَتَّى أُحِبَّهُ فَإِذَا أَحْبَبْتُهُ كُنْتُ إِذاً سَمْعَهُ اَلَّذِي يَسْمَعُ بِهِ وَ بَصَرَهُ اَلَّذِي يُبْصِرُ بِهِ وَ لِسَانَهُ اَلَّذِي يَنْطِقُ بِهِ وَ يَدَهُ اَلَّتِي يَبْطِشُ بِهَا إِنْ دَعَانِي أَجَبْتُهُ وَ إِنْ سَأَلَنِي أَعْطَيْتُهُ (کافی، ج 2)
نظرات