فطرت و عشق از منظر آیت‌الله شاه آبادی و امام خمینی

فطرت و عشق از منظر آیت‌الله شاه آبادی و امام خمینی
1402-01-30
100 بازدید

چكیده فطرت از موضوعاتی است كه در طول تاریخ مورد توجه ادیان آسمانی، اندیشه‌وران و معرفت‌طلبان بوده و هست. فرهیختگان عرصۀ توحید و دانشوران ساحت انسان‌شناسی، نقد عمر خویش را صرف این كالای ثمین كرده و همت خویش را در بحر معرفت فطرت به غواصی كشانده‌اند تا دُرّ عشق را از صدف فطرت اصطیاد كنند. […]

چكیده
فطرت از موضوعاتی است كه در طول تاریخ مورد توجه ادیان آسمانی، اندیشه‌وران و معرفت‌طلبان بوده و هست. فرهیختگان عرصۀ توحید و دانشوران ساحت انسان‌شناسی، نقد عمر خویش را صرف این كالای ثمین كرده و همت خویش را در بحر معرفت فطرت به غواصی كشانده‌اند تا دُرّ عشق را از صدف فطرت اصطیاد كنند.

موضوع فطرت از یك منظر، بحث فلسفی است؛ چرا كه با سه موضوع مهم فلسفه (خدا، جهان، انسان) ارتباط دارد و از منظر دیگر، بحث فطرت و عشق از موضوعات و مسائل عرفانی شمرده می‌شود (چرا كه مهم‌ترین موضوع عرفانی عبارت از توحید و موحد است) و عارفان به‌ نحو تفصیلی با زاویة دید نافذ خود به بحث و مذاكره و سرانجام به چشیدن آن پرداخته‌اند.

از منظر ثالث، به مباحث روان‌شناسی و علوم مرتبط به آن نیز مربوط می‌شود؛ چنان‌كه با مباحث معرفت‌شناسی، خداشناسی، انسان‌شناسی، دین‌شناسی، معاد، تعلیم و تربیت و مباحث این‌گونه‌ای ارتباط دارد. در رأس همة آن‌ها در منابع و آموزه‌های دینی (قرآن و سنت) نیز روی مسئلۀ فطرت تكیۀ فراوانی شده است كه در نهایت هر اندیشه‌وری با رویكرد خاص خود، آیات و روایات وارد در این باب را به تفسیر نشسته. در این میان لطایف عرفانی عارفان متأله حلاوت ویژه‌ای دارد كه مباحث را در باب فطرت به نحو فطری تفسیر كرده، با نگاه ویژۀ خود به مبدأ فطرت و عشق و گام‌های عاشقانه به مقصد معشوق رهسپار شدند. از میان عارفانی كه در این عرصه به بحث نشسته‌اند، می‌توان به عارف كامل میرزا محمدعلی شاه­آبادی و خلف صالحش حضرت امام خمینی اشاره كرد كه با استفاده از آموزه‌ها و یافته‌‌های پیشینیان، لطایف ذی‌قیمتی را نیز به آن افزوده‌اند.

واژگان كلیدی: فطرت ، دین، شاه‌آبادی ، امام خمینی، عرفان، عشق

بحث لغوی 

قصد ‌نگارنده طرح مباحث لغوی به نحو مستقصی و كامل نیست؛ بلكه مدخلی جهت ورود به بحث است كه به مقدار ضرورت بسنده می‌شود.

واژۀ فطرت

لغویان فَطَرَ را به معنای خلقت گرفته‌اند: الفطرة بالكسر، الخلقه (جوهری،‌ صحاح‌اللغه). فطر به معنای شقّ و پاره كردن نیز هست؛ چرا كه خلقت، گویی پاره كردن پردۀ عدم و حجاب غیبت است و به همین معنا نیز افطار صائم است. گویی هیئت اتصالیة امساك را پاره كرده است (امام خمینی، 1368، ص 153).

گرچه مادة فطر مكرر در قرآن آمده، این لغت با این صیغه و با این وزن یعنی فطرت بر وزن فعلت فقط در یك آیه آمده كه در مورد انسان است و اینكه دین فطرت الله است (مطهری، 1361، ص 11): فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّینِ حَنِیفاً فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیهَا لاَ تَبْدِیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذلِكَ الدِّینُ الْقَیمُ وَلكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لاَ یعْلَمُونَ (روم (30): 30).

در منابع اسلامی، یعنی در قرآن و سنت، روی اصل فطرت فراوان تكیه شده است. ظاهراً این كلمه، پیش از قرآن سابقه‌ای ندارد‌ (مطهری، همان، ص 14).

ابن اثیر می‌نویسد: الفطر الابتداء و الاختراع و الفطرة منه (ابن اثیر، النهایه)؛ فطر یعنی ابتدا كردن، ابتدا و اختراع (خلقت ابتدایی كه به آن ابداع نیز می‌گویند كه تقلیدی نیست) و فطرت نیز این‌گونه است.

مقصود از فطرت الله كه خدای تعالی مردم را بر آن مفطور فرموده، حالت و هیئتی است كه خلق را به آن قرار داده كه از لوازم وجود آن‌‌ها و از چیزهایی است كه در اصل خلقت خمیرۀ آن‌ها بر آن مخمر شده است، و فطرت‌های الاهی چنانچه پس از این معلوم شود، از الطافی است كه خدای تعالی به آن اختصاص داده، بنی‌الانسان را از بین جمیع مخلوقات، و دیگر موجودات یا اصلاً دارای این­گونه فطرت‌هایی كه ذكر می‌شود نیستند یا ناقصند و حظ كمی از آن دارند (امام خمینی، همان، ص 154).

در حدیث نبوی آمده است: كل مولود یولد علی الفطره فابواه یهودانه و ینصرانه و یمجسانه. هر مولودی بر فطرت الاهی و اسلامی به‌دنیا می‌آید و پدر و مادرش او را [از فطرت اولیه دور می‌سازند] یهودی یا نصرانی یا مجوس قرار می‌دهند.[1]

در حدیث علوی نیز آمده است: لیستأدوهم میثاق فطرته و… (نهج‌البلاغه، خطبه اول) پیامبران آمدند تا از مردم وفا به عهدی را كه از فطرتشان است بخواهند.

فطرت و طبیعت 

لوازم وجود مُدرك را فطرت گویند و لوازم وجود غیر مدرك را طبیعت خوانند. و از این جهت گفته نمی‌شود كه فطرت آب، رَطب است؛ بلكه گفته می‌شود طبیعتش چنین است. پس صحیح است نسبت فطرت به خداوند، كما قال سبحانه فطرة الله (آیت‌الله شاه‌آبادی، 1380، ص 127)

گرچه هر دو یك امر تكوینی است، ولی فطرت از طبیعت آگاهانه‌تر است.

امور فطری 

گرچه در محاورات و مباحث مطروحه به نحو تسامحی مواردی را به صورت امر فطری احصا می‌كنند، از مباحث تخصصی عرفانی امور فطری را فقط چهار امر می‌دانند:

  1. حس كه به واسطة آن، انسان ملكی باشد؛
  2. خیال كه به واسطة آن، انسان ملكوتی باشد؛
  3. عقل كه به واسطة آن، انسان جبروتی باشد؛
  4. عشق كه به واسطة آن، انسان لاهوتی و فانی در حق شود (همان).

فطرت الاهی 

از آنجا كه ذات اقدس الاهی صرف كمال، و خود به ذات خویش، عالم به علم قبل‌الایجاد است و حتی به همین علم خویش نیز عالم است، به تمام ما سوی الله از ازل تا ابد نیز عالم است كه اهل الله آن علم را از جهت وحدت، علم اجمالی و به جهت نهایت انكشاف و وضوح كه ناشی از علم علت به معلول خود است، به كشف تفصیلی و علم عنایی تعبیر می‌كنند و از آنجا كه مناط عشق، ادراك كمال است و ادراك ذات خداوند به كمالاتش اقوی‌الادراكات است، چرا كه ذات مدرِك و مدرَك اقوی‌الموجودات است، پس به تبع، ادراك نیز این‌گونه خواهد بود؛ پس ذات مقدس الاهی در نهایت ابتهاج و عشق به ذات خویش است و بهجتی و عشقی بالاتر از آن نیست.

عشق به آثار نیز از آثار همین عشق به ذات است كه مِن عشق شیئاً عشق آثاره؛ هر كسی به چیزی عشق بورزد، به آثار آن هم عشق می‌ورزد.

ویژگی‌های فطرت 

در بحث‌های مقدماتی، مهم‌ترین و برترین امر فطری را عشق نام نهاده‌ایم كه به واسطة آن، انسان، لاهوتی و فانی در حق می‌شود و چون از ویژگی‌های امر فطری ملازم وجود بودن و از هیئت‌های مخمره در اصل طبیعت است، می‌توان ویژگی‌های ذیل را از لوازم فطرت دانست:

  1. هیچ‌كس در اصل آن اختلاف ندارد و اختلاف فقط در مراتب شدت و ضعف آن است كه بنا به عواملی این‌گونه می‌شود؛ ولی از آنجا كه حقیقت واحدة ذات مراتب است، همان‌گونه كه در وجود این‌گونه است‌، حقایق متباینه نخواهد بود و به همین جهت انسان مفتخر است به این كرامت عظمی كه «خلق الله آدم علی صورته» یعنی خداوند، آدم را بر صورت خود آفریده است (مجلسی، 1340ق، ج 4، ص 11، ح 1، باب 2).

به همین سبب است كه عالم و جاهل و وحشی و غیر متمدن و شهری و صحرانشین در آن متفقند. هیچ‌یك از عادات و مذاهب و طریق‌های گوناگون در آن راهی پیدا نكند و خلل و رخنه‌ای در آن پیدا نشود. اختلاف بلاد و اهویه و مأنوسات و آرا و عادات كه در هر چیزی، حتی احكام عقلیه، موجب اختلاف و خلاف شود، در فطریات ابداً تأثیری نكند (امام خمینی، همان، ص 155)؛ به همین سبب می‌گویند: اختلاف مراتب فهم و شعور انسان خدشه‌ای بر اصل آن وارد نمی‌‌آورد و اگر امری از امور وجودی انسان این‌‌گونه شد، از احكام فطرت نخواهد بود و باید آن را از فطریات بیرون دانست و به همین دلیل در آیة شریفه آمده است: فطر الناس علیها. همة مردم این‌گونه‌اند و در ادامه فرمود: لا تبدیل لخلق الله. عواملی مثل عادات تغییر می‌یابد؛ ولی امر فطری تغییر نمی‌یابد (اقتباس از امام خمینی، همان).

  1. فطرت از اموری است كه از همة بدیهیات بدیهی‌تر است؛ چرا كه اموری در آن اختلاف راه ندارد. امری كه ابده بدیهات باشد، لوازم آن نیز این‌گونه خواهد بود؛ پس اگر توحید یا سایر معارف از احكام فطرت یا لوازم آن باشد، باید از بدیهی‌ترین بدیهیات و ضروریات باشد: و لكن اكثر الناس لایعلمون. و این مسئله در منطق نیز آمده است، كه امور بدیهی نیز گاهی مورد غفلت قرار می‌گیرد؛ بدین سبب برای فهم آن فقط اسباب انتباه را مطرح كرده‌اند.
  2. فطرت یاد شده در انسان نه جعل مستقل دارد و نه جعل تألیفی ما بین ذات و ذاتی؛ بلكه مجعول بالاصالۀ وجود انسان است و عشق و فطرت فقط مجعول بالتبع است.

آن‌گونه كه از آیة شریفه (فطر الناس علیها) استفاده می‌شود و به قول مرحوم آیت‌الله شاه‌آبادی، اگر جعل تألیفی بود، تعبیر از «علیها» نمی‌كرد؛ بلكه فطر الناس معها می‌فرمود و حتی جعل تألیفی عقلاً نیز محال است؛ پس فطرت و عشق از انسان جدایی‌ناپذیر بلكه با خلقت انسان عجین است

  1. عشق كه فطرت الهیه است، چون اكتسابی نیست، اختلاف و انقلاب در آن راه ندارد؛ چرا كه ید اكتساب و اختلاف از آن مقطوع است؛ بدین لحاظ به صفت عصمت متصف است و اشتباه در آن راه ندارد؛ پس احكامش متبع و ممضی خواهد بود. در آیة شریفه آمده است: لا تبدیل لخلق الله؛ چرا كه دست اكتساب از آن به‌دور است؛ پس تغییر و تخلف ندارد و الذاتی لا یعلّل و لا یتخلّف (سبزواری، شرح منظومه تعریف‌ذاتی و عرضی). بنابراین، عشق از انسان منفك نشود (اقتباس از شاه‌آبادی، همان، ص 129).
  2. فطرت در كشف حقایق، حقیق است و از این جهت ارشاد فرموده لزوم و توسل به آن را فی قوله تعالی فطرة الله كه منصوب است از بابِ اغراء[2] به فعل محذوف، كأنه فرموده: الزم فطرة الله؛ فطرت الاهی، را ملازم دائم باش.
  3. عشق از صفات حقیقیۀ ذات­الاضافه است؛ یعنی متعلق و معشوق می‌خواهد. نظیر عقل و معقول و علم و معلوم؛ پس وجود عشق بالفعل كشف از وجود معشوق كند، قطعاً و لزوماً (شاه‌آبادی، همان، ص 130).

جهان چه ازلی و چه ابدی باشد یا نه و چه سلسله‌های موجودات غیر متناهی باشد یا نه، همه فقیرند؛ چون هستی، ذاتی آنان نیست. اگر با احاطة عقلی جمیع سلسله‌های غیر متناهی را بنگری، آوای فقر ذاتی و احتیاج در وجود و كمال آن‌ها به وجودی كه بالذات موجود است و كمالات، ذاتی آن است، می‌شنوی، و اگر به مخاطبة عقلی خطاب به سلسله های فقیر بالذات نمایی كه «ای موجودات فقیر، چه كسی قادر است رفع احتیاج شما را نماید؟» همه با زبان فطرت هم‌صدا فریاد می‌زنند كه ما محتاجیم به موجودی كه خود همچون ما فقیر نباشد در هستی و كمال هستی، و این فطرت نیز از خود آنان نیست (فِطْرَةَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیهَا لاَ تَبْدِیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ) (روم(30)،30). فطرت توحید از خداوند است و مخلوقات فقیر بالذات مبدل نمی‌شوند به غنی بالذات، و امكان ندارد چنین تبدیلی‌. فقیر و محتاجند، جز غنی بالذات، كسی رفع فقر آنان را نخواهد كرد، و این فقر كه لازم ذاتی آنان است همیشگی است، چه این سلسلة ابدی باشد یا نباشد، ازلی باشد یا نباشد (‌صحیفة امام، امام خمینی، 1378: ج16، ص 207 و 208).

معشوق نفس و معشوق حقیقی فطرت 

ازآنجا كه معلوم اولِ انسان، نفس اوست به نحو علم حضوری و انسان مدرك ذات خود و خودبین است، پس معشوق ابتدایی خود اوست؛ بدین سبب، معجب و خودپسند و مستبد و خودرأی و آزادی‌طلب و راحت‌خواه است. چون شیطان خودبین خودخواهی كرد: «و انا خیرٌ منه»[3]، و به استبداد رأی، ترك سجده بر آدم كرد و خود را از تكلیف‌ آزاد ساخت، به راحت پیوسته، چنانچه اولیای شیطان در مقابل انبیای كلمة «ان انتم الا بشر مثلنا» كه از ناحیة استقلال و استبداد بود، ایشان را از استظلال به ظل وجود آن‌ها محروم ساخت (شاه‌آبادی، همان، ص 131).

دعوت انبیای عظام و اولیای الاهی به آن بود و هست كه انسان از معشوق ابتدایی گذر كرده، به معشوق حقیقی برسد و مادامی كه در این دامگه عشق ابتدایی اسیر است، نمی‌تواند به اوج ملكوت راهی یابد. و با تنبه كمی متوجه می‌شود كه مادامی كه انسان مبتلا به معشوق نفس است و تا زمانی كه از این دامگه خارج نشود، به وصال معشوق حقیقی نایل نشود؛ پس حنافت و اعراض را در آیۀ شریفه، قید طلب عاشق مقرر فرموده است؛ چرا كه قال تعالی: «فأقم وجهك للدین حنیفاً» و معصوم (علیه‌السلام) در درجات علم درجة اوّل را انصات[4] دانسته است. كما اینكه در كتاب خصال، ج1، ص287 رقم 43 قال الباقر (علیه‌السلام): «جاء رجل الی النبی ‌(صلی‌الله‌علیه‌وآله) فقال یا رسول الله، ما حق العلم؟ قال الانصاتُ له، قال ثم مه؟ قال الاستماع، قال ثم مه؟ قال الحفظ له، قال ثم مه؟ قال ثم العمل به، قال ثم مه؟ قال ثم النشر.» و معلوم است مادامی كه تخلیۀ دل از بیگانگان نشود، توجه به مقصد مقصود نتوان كرد: مَّا جَعَلَ اللَّهُ لِرَجُلٍ مِن قَلْبَینِ فِی جَوْفِهِ (احزاب(32)، 4) یعنی خداوند، درون انسان دو قلب قرار نداده است، و بدون حضور قلب و اقامة روی دل به سوی مقصد، مقصود حاصل نشود (شاه‌آبادی، همان، ص 131-132، برگرفته) و در بحث‌های آینده در‌بارة این چهار خصوصیت انسان بحث بیشتری خواهیم داشت.

فطرت اصلی و فطرت تبعی (عشق به كمال مطلق و تنفر از نقص)

حق تبارك و تعالی با عنایت و رحمت خود به ید قدرت خود كه طینت آدم اول را مخمر فرمود[5]، فطرت و طینت به آن مرحمت فرمود؛ یكی اصلی، دیگری تبعی. كه این دو فطرت، براق سیر و رفرف عروج اوست به سوی مقصد و مقصود اصلی. و آن دو فطرت، اصل و پایة جمیع فطریاتی است كه در انسان مخمّر است و دیگر فطریات شاخه‌ها و ارواق آن است.

یكی از آن دو فطرت كه سمت اصلیت دارد، فطرت عشق به كمال مطلق و خیر و سعادت مطلقه است… و دیگری از آن دو فطرت كه سمت فرعیت و تابعیت دارد، فطرت تنفر از نقص و انزجار از شر و شقاوت است كه این مخمر بالعرض است و به تبع آن فطرت عشق به كمال، تنفر از نقص نیز مطبوع و مخمر در انسان است (امام خمینی، 1382، ص 628).

در صورتی دو فطرت اصلی و فرعی كاركرد اصلی خود را خواهند داشت كه محكوم به حجاب طبیعت نشده باشند. كه در این صورت، نورانیت خویش را از دست داده، به احكام طبیعت محكوم می‌شوند و در حجاب باقی می‌مانند و مبدأ جمیع شر و منشأ جمیع شقاوت و بدبختی‌ها خواهند شد.

احكام آسمانی و دستورهای انبیای عظام و آیات باهرات طبق نقشۀ فطرت طرح‌ریزی شده است و تمام احكام الاهی نیز طبق دو فطرت اصلی و تبعی به دو قسم كلی و دو مقصد اصلی منقسم می‌شود.

احكام فطرت

مقصد اول كه اصلی و استقلالی است، توجه دادن فطرت به كمال مطلق است كه حق جل و علا و شؤون ذاتیه و صفاتیه و افعالیۀ اوست كه مباحث مبدأ و معاد و مقاصد ربوبیات از ایمان بالله و كتب و رسل و ملائكه و یوم الاخر و اهم و عمدة مراتب سلوك نفسانی و بسیاری از فروع احكام از قبیل مهمات صلات و حج به این مقصد مربوط است؛ یا بی‌واسطه یا باواسطه.

مقصد دوم كه عرضی و تبعی است، تنفر دادن فطرت است از شجرة خبیثة دنیا و طبیعت كه ام‌النقائص و ام‌الامراض است و بسیاری از مسائل ربوبیات و عمدة دعوت‌های قرآنی و مواعظ الهیه و نبویه و ولویه و عمدة ابواب ارتیاض و سلوك و كثیری از فروع شرعیات از قبیل صوم و صدقات واجبه و مستحبه، و تقوا و ترك فواحش و معاصی به آن رجوع كند (امام خمینی، 1377، ص 80 و81).

احكام فطرت را می توان به دو قسم عمده تقسیم كرد:

أ. توحید و اوصاف توحید

البته عشق به كمال مطلق منشأ عشق به علم مطلق، قدرت، حیات و ارادة مطلقه و اوصاف جمال و جلال در فطرت تمام افراد بشر موجود است و هیچ انسانی در اصل این فطرت بر دیگری ممتاز نیست. ولی مدارج و مراتب فرق دارد؛ یعنی احتجاب به طبیعت و كثرت‌ و قلت حجاب‌ها و فراوانی و كمی اشتغال‌ها به كثرت و وابستگی به دنیا باعث می‌شود كه انسان‌ها در تشخیص كمال مطلق متفرق و مختلف شوند.

در نهایت همة شروری كه از انسان سرمی‌زند، به واسطة احتجاب فطرت و فطرت محجوبه است و خود فطرت به سبب حجاب‌ها شرّیت بالعرض یافته و شریر شده است و اگر این حجاب‌های ظلمانی، ‌بلكه نورانی از رخسار شریف فطرت برداشته شود و فطرت به همان طور كه به ید قدرت الاهی تخمیر شده، مخلی به روحانیت خود باشد، آن وقت عشق به كمال مطلق بی‌حجاب و اشتباه در او هویدا می‌شود و محبوب‌های مجازی و بت‌های خانة دل را در هم می‌شكند و خودی و خودخواهی و هر چه هست را زیر پا می‌نهد و دستاویز دلبری می‌شود كه تمام دل‌ها (خواهی نخواهی) به آن متوجه است و تمام فطرت‌ها دانسته و ندانسته طلبكار اویند، و صاحب چنین فطرت هر چه از او صادر شود، در راه حق و حقیقت است و همة راه، وصول به خیر مطلق و جمال جمیل مطلق است و خود این فطرت مبدأ و منشأ خیرات و سعادات است و خود خیر بلكه خیر است (امام خمینی، همان، ص 82).

ب. فطرت و ولایت

اكنون می‌گوییم كه این كمال مطلق و جمال علی‌الاطلاق كه همة سلسلة بشر عاشق و فریفتة آنند، حق تعالی ـ جل جلاله ـ است؛ زیرا به برهان ثابت است كه ذات مقدس بسیط‌الحقیقه است (صدرالمتألهین، 1410: ج6، ص 100ـ 105) و بسیط‌الحقیقه باید كمال و جمال مطلق باشد و دیگر موجودات جلوه‌ای از جلوات عقل و رشحه‌ای از رشحات فیض مقدس اویند؛ پس هر یك را محدودیت و تعینی است كه تنزل از كمال مطلق دارند و همین معشوق حقیقی كه ذات مقدس است، باید واحد علی‌الاطلاق باشد؛ وگرنه از بساطت حقیقت خارج شود و كمال مطلق نبود و نیز این ذات معشوقۀ همة سلسلة بشر به فطرت اصلیه، دارای همة كمالات است؛ وگرنه از كمال مطلق خارج شود و معشوق كمال مطلق است و چون حقیقت ولایت به نزد اهل معرفت عبارت از فیض منبسط مطلق است (شاه‌آبادی، همان، ص 14، 39، 41) آن فیض، خارج از همة مراتب حدود و تعینات است و از آن تعبیر به وجود مطلق شود. فطرت به آن حقیقت متعلق است؛ اما تعلق تبعی، چنانچه خود آن حقیقت، حقیقت مستظله است و از آن به ظل‌الله تعبیر كنند و آن را مشیت مطلقه و حقیقت محمدیه و علویه دانند (همان، ص 195).

چون فطرت فنای در كمال مطلق را خواهد، حصول آن حقیقت كه حقیقت ولایت است، حصول فنا در كمال مطلق است؛ پس حقیقت ولایت نیز از فطریات است و از این جهت است كه در روایت شریفه، فطرت الله التی فطر الناس علیها را گاهی به فطرت معرفت‌ تفسیر فرموده (صدوق، 1391ق، ص 330، باب 53، ح 9).

گاهی به فطرت توحید ( همان، حدیث 1و2و4و5) و گاهی به فطرت ولایت ( تأویل الآیات الظاهره، ص 427، و بحرانی، بی‌تا: ج3، ص 262، ح 23) و گاهی به اسلام (صدوق، همان، ص 329، باب 53، ح 3) و در بعضی از روایات است كه از حضرت امام باقر (علیه‌السلام) روایت شده كه فرمود: فطرة الله التی فطر الناس علیها، لا اله الا الله و محمد رسول الله و علی امیرالمؤمنین ولی الله.

و تا اینجا توحید است (بحرانی، بی‌تا: ج 3، ص 262، ح 19)، و این حدیث شاهد مقالة ماست كه ولایت از شعبة توحید شمرده‌ می‌شود؛ زیرا حقیقت ولایت، فیض مطلق است و فیض مطلق، ظل وحدت مطلقه است، و فطرت، بالذات متوجه كمال اصلی، و بالتبع متوجه كمال ظلی است (امام خمینی، ‌همان، ص 99و100).

احتجاب فطرت عشق از معشوق حقیقی 

مقصود از فطرت ثانیه، احتجاب فطرت عشق است از معشوق حقیقی به حب شهوات و زخارف و آمال دنیا كه علی‌التحقیق همان حقیقت عشق كمال و عشق خیر و عشق خوبی است از اشتباه صغرای نقص به كمال و شر به خیر و بدی به خوبی و الّا در اصل كبری خطایی نبود كه حب و عشق كمال بوده است.

حجاب‌های دهگانۀ فطرت

اول: غلظت طبیعت و كدورت جوهرة نطفه كه از مواد كثیفه تحقق یافته باشد؛ دوم: كیفیت ورود در اصلاب به نحو عصیان؛ سوم: اهل حجاب بودن اصلاب؛ چهارم: كیفیت ورود در رحم (به نحو طغیان بودن)؛ پنجم: احتجاب صاحب رحم به كفر؛ ششم: تغذیه در رحم به محرمات یا اغذیۀ كثیفه؛ هفتم: رضاع به لبن حرام یا به اعداد به محرمات یا به اغذیۀ كثیفه؛ هشتم: احتجاب مرضعه؛ نهم‌: تربیت و عادات به قبایح؛ دهم: مجالست با اهل حجاب.

چنان‌كه در حدیث قدسی آمده است: كل عبادی خلقتهم حنفاء فاجتالهم الشیاطین عن دینهم و امروهم ان یشركوا بی. تمام بندگان خود را بر فطرت پاك آفریده‌ام، پس شیاطین آنان را از دینشان برگرداندند و به آنان امر كردند كه به من شرك بورزند.

در حدیث آمده است: كل مولود یولد علی الفطره و انما ابواه یهودانه و یمجسانه و ینصرانه (كافی، ج 2، ص 13 و بحارالانوار، ج 3، ص 281، ح 22، و ص 279، ح 11، ج 39، ص 328، ح 27) هر مولودی بر فطرت اسلام به دنیا می‌آید، این پدر و مادر او هستند كه او را یهودی یا نصرانی یا مجوسی می‌كنند (برگرفته از شاه‌آبادی،1380: ص 149ـ 151).

راه گذر از معشوق مجازی و وصول به معشوق حقیقی و نشانۀ هر یك

مهم‌ترین دلیلی كه می‌توان بر مجازی بودن معشوق و عشق مجازی اقامه كرد، آن است كه فطرت الهیه هیچ‌گاه از بین نمی‌رود؛ بلكه فقط محتجب به حجاب می‌شود و برای رفع حجاب محتاج به ریاضت طبیعت و اعمال فكر در كتاب فطرت و مطالعه در معشوق فعلی خود است. اگر انسان علاقه‌مند است تا از معشوق فعلی خود تجاوز كند، این نشانة آن است كه معشوق، معشوق حقیقی نیست؛ بلكه مجازی است. بدین سبب از او صرف نظر كرده، به معشوق حقیقی رویكرد خواهد داشت. و اگر توجه به معشوق مجازی به نظر آلی بود، مثل نظر حضرت یعقوب به خدمۀ یوسف، با نظر واقعی منافات نداشته؛ بلكه حبّ ظاهر بود كه در مظهر نمایش داشت. ولی اگر نظر در معشوقات مجازی به نحو استقلال بوده باشد، نابود خواهد شد؛ چرا كه وَمَن كَانَ فِی هذِهِ أَعْمَى فَهُوَ فِی الْآخِرَةِ أَعْمَى وَأَضَلُّ سَبِیلاً؛ هر كس كه در دنیا نابیناست‌،‌ گمراه است؛ پس در آخرت نیز نابینا و گمراه خواهد بود ( اسراء (17): 72). پس مبتلایان به حب شهوات و زینت دنیا و امثال آن‌ها در آخرت بیچاره خواهند شد؛ چرا كه در عالم آخرت، معشوق عالم محسوس را نخواهند یافت و هر چه در عالم برزخ بكوشند، صور معشوقات دنیا را كه صرفاً سرابی برای آنان است نیابند؛ بلكه آن صور موذی آنان خواهد شد به نحوی كه می‌گویند یا لَیتَ بَینِی وَ بَینَكَ بُعْدَ الْمَشْرِقَینِ فَبِئْسَ الْقَرِینُ (زخرف(43): 38)؛ ای كاش بین من و آن‌ها فاصله‌ می‌افتاد همچون‌ فاصله‌ای كه بین مشرق و مغرب عالم است (برگرفته از شاه‌آبادی، همان، ص 154 ـ 156).

سرآمد معشوق‌های ابتدایی و مجازی، معشوقة نفس اوست. سرآمد علل ابتلا به معشوقۀ نفس، علل چهارگانۀ نفس است كه عبارتند از عجب‌،‌ استبداد، حریت، راحت‌طلبی، و راه توجه مجدد به فطرت، زدودن و درمان این مفاسد و امراض از نفس است.

انسان به مقتضای فطرتش مدرِك، و به دنبال جلب منفعت و دفع ضرر مقرون با علم و اراده است و اصول انسانیت نیز از این جهت در او وجود دارد و مبادی تصوریه و تصدیقیه او نزد او بدیهی است و باب تعبد و تقلید در تحقیق اصول بر او بسته است؛ ولی احتجاب به حجب چهارگانۀ عجب، استبداد، حریت و راحت‌طلبی مانع وصول به حقیقت است و از آنجا كه این علل اربعه در خود نفس است، باید كتاب نفس بیشتر مورد توجه قرار گیرد تا امراض او برطرف شود، و از آنجا كه كمال و نقص ملاك معشوقیت و عدم آن است، چرا كه مناط معشوقیت كمال و مناط مبغوضیت نقص است و در صورتی كه معشوقة نفس را بر عاشق عرضه كنیم، پرده از چهرة خود برداشته، جهل و عجز را كه سرآمد نقایص است در خود احساس می‌كند و دست از عجب و خودپسندی برداشته، از هوای نفس اعراض می‌كند، در این صورت، به مقتضای فطرت حنیف و سالم به دنبال معشوق حقیقی می‌رود.

از طرف دیگر، ملاك حریت و عبودیت، قدرت و عجز است كه در علم و جهل‌‌ ریشه دارند و چون مناط فطری حریت قدرت بر اجرای مقاصد است، اگر به مجرد مشیت و اراده توانایی نیز حاصل باشد، می‌تواند ادعای حریت و اطلاق كند كه فعال ما یشاء و حاكم ما یرید است؛ ولی كسی كه خود را ناتوان مشاهده كند و عالم را در برابر خود عاصی ببیند، به‌ویژه در جنب قدرت انبیا و اولیا سر خجالت به زیر انداخته، دست از حریت كشیده، به عبودیت و رقیت اقرار می‌كند كه عَبْداً مَّمْلُوكاً لَا یقْدِرُ عَلَى شَی‏ءٍ؛ بندة مملوكی كه بر هیچ چیز توانا نیست (نحل(16):75). و برای رفع این مرض، اولیای الاهی در عبادات به اقرار به عبودیت امر كردند.

ملاك استضلال و استقلال، علم و جهل به مصالح و مفاسد است؛ بدین سبب، جهال، فارقی بین خود و انبیا نمی‌دیدند و می‌گفتند: إِنْ أَنتُمْ إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُنَا؛ شما [=پیامبران] همچون ما از جنس بشر هستید (ابراهیم(14):10)، و پیامبران در مقام جواب استضلال خود كه همان عدم استقلال است، اشاره می‌كردند و می‌گفتند: قُلْ إِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ یوحَى إِلَی (كهف(18):110).

پس با مطالعة كتب فطرت می‌توان به جهالت خود در مصالح و مفاسد پی برد و به ظل وجود مقدس انبیا و اولیای الاهی ‌ـ صلوات‌الله علیهم اجمعین ـ كه ظل الله هستند، درآمد و فرمانبرداری كرد و ملاك حركت و راحت‌طلبی، عشق و عدم آن است.

وجدان یا فقدان معشوق، حركت و راحت می‌آورد و با مطالعة كتاب فطرت، خود را عاشق می‌یابد و به مقتضای فطرت عشق و عدم وجدان معشوق دست از راحت‌طلبی برمی‌دارد. در طلب معشوق می‌كوشد و ندای لاَ أَبْرَحُ حَتَّى أَبْلُغَ مَجْمَعَ الْبَحْرَینِ أَوْ أَمْضِی حُقُباً (كهف(18):60) از قلبش بر زبان جاری می‌شود و در جوارح و جوانحش ساری می‌شود و آرامش را از او می‌گیرد و از نای او ندای «فتصیر ارواحنا معلقة بعزّ قدسك» به گوش جان‌ها می‌رسد، و به مقدار عشق و عملكرد به حكم فطرت دست از خود برداشته، معشوق حقیقی را به همان مقدار ببیند؛ چرا كه معشوق حقیقی حجابی ندارد ( بلكه حجاب مخصوص عاشق و به اعتبار اشتباه معشوق حقیقی به مجازی و لوازم آن است و چون حجاب مرتفع، و توجه كامل شود، لابد به مشاهدة معشوق سرافراز، و به نهایت عبودیت و فنا در آن موفق شود) (شاه‌آبادی: همان، ص 137و 138).

پس به مقتضای ادراك نقص، جهل و عجز كه سرآمد نقایص است، خود را از معشوقیت عزل و از خود رفع اشتباه كند و به سبب جهل به حقایق از دعوی فرمانفرمایی و استبداد و استقلال خارج و برای طاعت و استضلال مهیا شود و به سبب ادراك عجز از تقاضای حریت بیرون رفته، به رقیت و انقیاد، خود را سزاوار داند و به واسطة وجود عشق، خود را از سكونت و راحت‌طلبی خارج كرده، در طلب معشوق حقیقی برآید و روی به درگاه او آورد و فرمان «فاقم و جهك للدین حنیفاً» را اطاعت كند (شاه‌آبادی، همان). و به مقتضای فطرت یاد شده، به آنچه در فطرت اوست ملتزم شود و بدون معلم بتواند به سه اصل ذیل كه در فطرت انسان مسطور است، دست یابد:

  1. لزوم معرفت اصل مبدأ و معاد هر چیزی (و لوازم و فروعات آن دو) و شاهدش عشق‌، علم و كمال است؛2. لزوم خضوع و عبودیت برای كامل كه از لوازم فطرت است؛
  2. لزوم عدل و اعطای كل ذی حق حقه و بغض ظلم و تعدی است.

پس دین فطری و الاهی عبارت است از معرفت و عبودیت و عدالت در حقوق و حدود. و از اینجا ظاهر می‌شود وجه تفسیر فطرت و تعبیر از دین به توحید (شاه‌آبادی، همان، ص 139)؛ البته به معنای وسیع توحید كه تمام اصول دین و مذهب را شامل است.

معلوم شد كه احكام فطرت از جمیع احكام بدیهیه بدیهی‌تراست؛ زیرا در تمام احكام عقلیه، حكمی كه بدین مثابه باشد كه هیچ‌كس در آن خلاف نكند و نكرده باشد نداریم و معلوم است چنین چیزی اوضح ضروریات و ابده بدیهیات است و چیزهایی كه لازمة آن باشد نیز باید از اوضح ضروریات باشد. پس اگر توحید یا سایر معارف از احكام فطرت یا لوازم آن باشد، باید از ابده بدیهیات و اظهر ضروریات باشد: و لكن اكثر الناس لا یعلمون (امام خمینی، 1368، ص180و 181). پس انسان با مطالعة كتاب تكوین خود (فطرت) و كتاب تدوین انسان كامل ( قرآن) كه واحدند، می‌تواند به حكم فطرت با پای فطرت و در مسیر فطرت به مقصد فطرت برسد.

منابع و مآخذ

*.قرآن مجید

*.نهج البلاغه

ابن بابویه قمی (صدوق)، محمدبن علی، كتاب التوحید، تهران. مكتبه‌الصدوق، 1391ق

احسائی، محمدبن علی‌بن ابراهیم( معروف به ابی‌جمهور)، عوالی اللئالی، تحقیق مجتبی عراقی، قم، مطبعه سیدالشهداء، 1403‌ق

بحرانی، سید هاشم، البرهان فی تفسیر القرآن، قم، مؤسسۀ مطبوعاتی اسماعیلیان، بی‌تا

خمینی، روح‌الله، چهل حدیث، مركز فرهنگی رجاء، 1368ش

ـــــــــــــ ، سرّ الصلوه، مؤسسۀ تنظیم و نشر آثار امام خمینی ، 1369ش. ج10

ـــــــــــــ ، شرح حدیث جنود عقل و جهل، مؤسسۀ تنظیم و نشر آثار امام خمینی (ره)، 1377ش، ج 1

ـــــــــــــــ ، صحیفة امام (22 جلدی)، مؤسسۀ تنظیم و نشر امام خمینی (ره)، 1378ش، ج1

ـــــــــــــ ، تفسیر و شواهد قرآنی در آثار امام خمینی، مؤسسۀ تنظیم و نشر آثار امام خمینی، 1382ش

شاه‌آبادی، شذرات المعارف، تهران، بنیاد علوم معارف اسلامی، 1380ش

شاه‌آبادی، محمد‌علی، رشحات البحار، تهران، نهضت زنان مسلمان، بی‌تا

صدرالمتألهین، محمدبن‌ ابراهیم، الأسفارالأربعه، داراحیاء التراث العربی، بیروت، 1410ق

مجلسی، محمدباقر. بحارالانوار، بیروت، مؤسسه الوفاء‌1340ق

مطهری مرتضی، فطرت، تهران، انتشارات انجمن اسلامی دانشجویان مدرسه‌ عالی ساختمان، 1361ش.

منبع مقاله: قبسات،  ش 36، تابستان 1384، ص 39-52

نویسنده: محمد‌مهدی گرجیان[6]

[1] احسائی، 1403ق: ج ‌1، ص 35، فصل 4، ح ‌18

[2] اغراء اصطلاح نحوی است. اغراء در لغت به معنای تشویق است؛ اما در اصطلاح نحوی، الزام مخاطب است به توجه كردن او بر آنچه پسندیده است، و در مقابل آن تحزیر، الزام مخاطب است به احتراز از مكروه، مانند ایاك و الشرّ.

[3] اعراف 12

[4] الانصات السكوت عند الاستماع و الكف عن كل ما توجب الحرمان من الاخذ و الفهم.

[5] حدیث قدسی ( خمّرت طینة آدم بیدی اربعین صباحاَ) عوالی اللئالی، ج 4، ص 98، ح 137

[6] استادیار مؤسسۀ آموزش عالی باقرالعلوم

برچسب‌ها:, , , , , , , , , , , , ,