تکیه حمام خانم که زندگی میکردند، بزرگ بود و در کنار آن یک قهوهخانه بود. آن را گرفتند برای حوزه ما. همه افرادی که اطراف زندگی میکردند، مرید ایشان شده بودند از بس که ایشان مؤدب بودند. محال بود که حرف یا کلمه ناشایستهای از ایشان بشنوند. همه افراد و همسایهها به ایشان نهایت احترام […]
تکیه حمام خانم که زندگی میکردند، بزرگ بود و در کنار آن یک قهوهخانه بود. آن را گرفتند برای حوزه ما. همه افرادی که اطراف زندگی میکردند، مرید ایشان شده بودند از بس که ایشان مؤدب بودند. محال بود که حرف یا کلمه ناشایستهای از ایشان بشنوند. همه افراد و همسایهها به ایشان نهایت احترام را داشتند. هیچوقت نشد که من از ایشان حرف ناشایستی ببینم.
مرحوم پدرم خیلی مؤدب بودند. عرفان مسئلهای است که انسان را به راه خدا میبرد. راه خدا یکی از مسائلی است که باید انسان به افراد تحت تکفلش و افرادی که به او مراجعه میکنند، خیلی آرام و آسان و مؤدب صحبت بکند. مُحال بود که مسئلهای پیش بیاید و ایشان بتوانند حرفی بزنند و فریاد بزنند. من واقعاً از ایشان نشنیدهام. واقعاً عرفان طوری است که باید انسان روی یک ممرّ صحیحی به جلو برود؛ نه کج بشود و نه راست بشود. چون ایشان عرفان خوانده بودند، با تمام اولاد و عیالشان همین رفتار را داشتند. مُحال بود یک زمانی حرف بلند یا چیزی یا ناسزایی از ایشان شنیده باشیم. چنین مسائلی در زندگی نداشتند.[1]
راوی: حسن شاهآبادی
[1] مصاحبه با حسن شاهآبادی، سرگذشتپژوهی
نظرات