در طول این مدت همواره نه بیم از این داشتندکه متعرضشان بشوند، زندانشان ببرند، بگیرندشان، اعدامشان بکنند؛ هرگز چنین تصوری نداشتند و برایشان فرق نمیکرد، «من وظیفهام این است که راه را ادامه بدهم» و این راه را ادامه میدادند. منبر ایشان یک صندلی کوچکی بود که در مسجد استفاده میکردند که هنوز هم شاید […]
در طول این مدت همواره نه بیم از این داشتندکه متعرضشان بشوند، زندانشان ببرند، بگیرندشان، اعدامشان بکنند؛ هرگز چنین تصوری نداشتند و برایشان فرق نمیکرد، «من وظیفهام این است که راه را ادامه بدهم» و این راه را ادامه میدادند. منبر ایشان یک صندلی کوچکی بود که در مسجد استفاده میکردند که هنوز هم شاید باشد. گفتند: «اینها تصور کرده اند که منبر صحبت میکند، اینها نمیدانند که من صحبت میکنم. اگر لازم است که صحبتی نشود، باید من را بگیرند و ببرند. و من تا دستم باز است و میتوانم و قدرت بیان دارم و تا این مسجد، مسجدخداست و اینجا مرکز عبادت بندگی خداست، من هم امام حسینی هستم.» کما اینکه این مطلب را در جواب آن فرستاده دستگاه آگاهی تهران گفتند؛ چون وقتی که اعلام کردند مساجد تعطیل، گفتند: «برای چه تعطیل؟ اینجا مسجد است یا مسجد نیست؟ اگر مسجد است، من هم امامش هستم، من روحانی هستم، من مسلمانم، من باید در اینجا نماز بخوانم.» ولذا کسانی که مانع از این جهت بودند، با حرکتشان نقش آنها را باطل کردند. ودلیلش اینکه با رفتن ایشان در آن روز به مسجد، مسجد از فردا باز شد.
راوی: آیتالله نورالله شاهآبادی
نظرات