مرحوم دارالبتول زن اول پدرم بودند که اصفهانی هم بود. وقتی که برادر بزرگ ما، آقا جواد، سرطان گرفتند و فوت کردند، ایشان گفتند که من دیگر نمیتوانم همخواب تو باشم، تو فکری برای خودت بکن. پدر من اینطور که تعریف میکردند، در بچگی وقتی که میخواستند بروند و مدرسه درس بخوانند، جیب آخوندیشان را […]
مرحوم دارالبتول زن اول پدرم بودند که اصفهانی هم بود. وقتی که برادر بزرگ ما، آقا جواد، سرطان گرفتند و فوت کردند، ایشان گفتند که من دیگر نمیتوانم همخواب تو باشم، تو فکری برای خودت بکن. پدر من اینطور که تعریف میکردند، در بچگی وقتی که میخواستند بروند و مدرسه درس بخوانند، جیب آخوندیشان را پُر از پسته میکردند و این را میخوردند. این قوا میخواهد و نمیشود قوا را همینطوری رفع کرد. مجبور بودند که زن داشته باشند. وقتی که آقا جواد فوت کردند و مادر آقا جواد که اسمشان بتول مطیعای اصفهانی بود، رفتند، زنهای متعدد گرفتند. زنها همه تقدیمی بودند. همینطوری و اجباری نبود، تقدیمی به پدر بود.[1]
راوی: حسن شاهآبادی
[1] مصاحبه با حسن شاهآبادی
نظرات