از جهت مادری نوه عموی مرحوم شهید شاهآبادی هستم و لذا از اوایل دوران تحصیل قم با این دودمان محشور بودم، مأنوس بودم و مراوده داشتم. اولین باری كه از قم به تهران آمدم، خدمت مرحوم شاهآبادی بزرگ رسیدیم و دست ایشان را بوسیدیم. از مادرم پرسید ایشان را معرفی كنید. من را معرفی كردند. […]
از جهت مادری نوه عموی مرحوم شهید شاهآبادی هستم و لذا از اوایل دوران تحصیل قم با این دودمان محشور بودم، مأنوس بودم و مراوده داشتم. اولین باری كه از قم به تهران آمدم، خدمت مرحوم شاهآبادی بزرگ رسیدیم و دست ایشان را بوسیدیم. از مادرم پرسید ایشان را معرفی كنید. من را معرفی كردند. مرحوم آقای شاهآبادی صدا زد: «مهدی، بیا پسر عموت رو ببر یه امتحان كن ببین چی خونده و چقدر بلده.» مرحوم آقا مهدی شاهآبادی من را دعوت كرد در یک اتاقی. اول پرسید: «چی داری میخونی؟» گفتم. سؤالاتی كردند. از خوشحالی دوید پیش مرحوم پدر و گزارش داد كه «آقاجون اونچه خونده قشنگ بلده.» ولذا از همان ابتدای امر، مرحوم شاهآبادی بزرگ لطف خاصی به من داشتند و عنایت داشتند.
به خاطر همین نسبت كه بود و مادرم هم حضور داشت و من هم تقریباً بچه بودم، شاید بین 15- 16 سالگی، با این خانواده محشور بودم.
راوی: حجتالاسلام سید علیاکبر قریشی
نظرات