امام در ایام تحصیلشان بهطوری مجذوب مرحوم حاج میرزا محمدعلی شاهآبادی، عموی بنده، شده بودند که دیگر درس عرفان ایشان را ترک نمیکردند. با اینکه خیلیها شاگرد ایشان بودند و میرفتند و میآمدند و درس را ترک میکردند و حضورشان در درس به طور مستمر و دائم نبود، اما امام دائم شرکت میکردند و به […]
امام در ایام تحصیلشان بهطوری مجذوب مرحوم حاج میرزا محمدعلی شاهآبادی، عموی بنده، شده بودند که دیگر درس عرفان ایشان را ترک نمیکردند. با اینکه خیلیها شاگرد ایشان بودند و میرفتند و میآمدند و درس را ترک میکردند و حضورشان در درس به طور مستمر و دائم نبود، اما امام دائم شرکت میکردند و به طوری مجذوب ایشان شده بودند که خودشان را جزء اهل بیت ایشان میدانستند. بهطوری که اگر مثلاً مرحوم عموی بنده میگفتند: «مهدی، برو یک عدد نان بگیر و بیاور»، ایشان (امام) میگفتند: «نه، من میروم»، و برمیخاستند و میرفتند نان را میگرفتند و میآوردند. اینطور با مرحوم عموی من صمیمی شده بودند.[1]
راوی: صادق شاهآبادی
[1] حجت الاسلام والمسلمین صادق شاهآبادی ـ پا به پای آفتاب؛ ج 3، ص 250
نظرات