مرحوم شاهآبادی در مسجد جمعه (جامع) تهران نماز میخواند و مرد مجهولالقدری بود. مردم تهران به او به چشم يك پيشنماز نگاه میكردند؛ يك پيشنماز درجه اول، نه بيشتر. در صورتی كه مرحوم شاهآبادی از نظر حدود و مقام، خيلی بزرگتر از اينها بود. يادم آمد در سال 1356ق (1316ش) بود، اولين سال طلبگی ما […]
مرحوم شاهآبادی در مسجد جمعه (جامع) تهران نماز میخواند و مرد مجهولالقدری بود. مردم تهران به او به چشم يك پيشنماز نگاه میكردند؛ يك پيشنماز درجه اول، نه بيشتر. در صورتی كه مرحوم شاهآبادی از نظر حدود و مقام، خيلی بزرگتر از اينها بود.
يادم آمد در سال 1356ق (1316ش) بود، اولين سال طلبگی ما در قم بود. البته قبلاً يكی دو سال در مشهد بودم. قم كه رفتيم، آنجا ذكر خير مرحوم ميرزا محمدعلی شاهآبادی تهرانی را زياد میشنيديم. بسياری از بزرگان حوزه قم، دستپرورده اين مرد بزرگ بودند. خيلی مشتاق زيارت اين مرد بزرگ بوديم.
بعد از دو سال، وقتی كه از قم به تهران برگشتم و میخواستم بروم مشهد، با اشتياق فراوان رفتم مسجد جمعه (جامع) كه مرحوم شاهآبادی را پيدا كنم. آن وقت من تازه يك جوان 20 ساله بودم. داخل مسجد جامع، همان جلوی ايوانی كه ايشان نماز میخواندند، نشسته بودم. ديدم دو نفر با همديگر حرف میزنند. يكی كه معلوم بود از شهرستان آمده بود به تهران، به ديگری میگفت: «ما كه چند سال توی اين شهر آمديم، تا حالا كه هيچ استفادهای نكرديم، ولی توحيدی از اين مرد ياد گرفتيم.»
هميشه من فكر میكنم چقدر خوب است برای انسان كه بتواند لااقل يك نفر را زنده و اِحيا كند.
منبع: تفسیر سوره قارعه، ص 299و300؛ برگرفته از عارف کامل، ص 16و17
نظرات