زمان رضاشاه به لحاظی مسجد را بستند. معمولاً پدرم از تکیه حمام خانم که منزلشان در آنجا بود، پیاده میرفتند به بازارچه آهنگرها. سرهنگی گفتند که دستور دادهاند امشب مسجد بسته باشد. پدرم میگویند: «آقا مسجد کجاست؟!» سرهنگ میگوید: «جای نماز». ایشان میگویند: «من میخواهم بروم آنجا نماز بخوانم. اگر میخواهند من نروم آنجا نماز […]
زمان رضاشاه به لحاظی مسجد را بستند. معمولاً پدرم از تکیه حمام خانم که منزلشان در آنجا بود، پیاده میرفتند به بازارچه آهنگرها. سرهنگی گفتند که دستور دادهاند امشب مسجد بسته باشد. پدرم میگویند: «آقا مسجد کجاست؟!» سرهنگ میگوید: «جای نماز». ایشان میگویند: «من میخواهم بروم آنجا نماز بخوانم. اگر میخواهند من نروم آنجا نماز بخوانم، قبل از اینکه من به مسجد برسم دستور بدهید که در مسجد را ببندند. من هم پشت در مسجد میایستم و نماز میخوانم.»
ایشان تنها میرفتند داخل مسجد و در محراب نماز صبح را میخواندند، نماز ظهر و عصر را قضا میخواندند، نماز مغرب و عشا را قضا میخواندند، نماز صبح را قضا میخواندند و بعد میرفتند. خودشان تنها همۀ اینها را میخواندند. به رضاشاه گزارش میدهند که آقا قرق شکسته شد. رضاشاه میگوید: «چه کسی شکاند؟» میگویند که فلانی. میگویند رضاشاه دور دربار قدم میزده و میگفته که معلوم است که فلانی ایمان کامل دارد. رضاشاه به مرحوم پدر میگویند که نماز میخواند و ایمانش کامل است.
رضاشاه منتظر بوده و میخواسته ببیند که بعد از دستور تعطیلی مساجد، چه عملی انجام شده و ملت چه کار کردهاند. تیمورتاش وزیر دربار بوده. گزارش میدهد که آقا همه مساجد تعطیل شده غیر از یک مسجد. چه کسی؟ فلانی. رضاشاه میگوید: «معلوم است که ایمان این آقا از آقایان دیگر کاملتر است.» تنها یک نفر میایستد و تمام اعمالی را که باید انجام بدهد، از جمله نماز و نمازهای قضا را، همگی را انجام میدهد و ترک نمیکند. ما آن زمان بچه بودیم. البته به یاد ندارم که بعداً اینها را چه کسی به من گفت. فکر میکنم که یکی از مریدان مرحوم پدر گفتند.[1]
راوی: حسن شاهآبادی
[1] مصاحبه با حسن شاهآبادی
نظرات