نان حرام را ببر

نان حرام را ببر
1402-04-20
93 بازدید

منزل ما در خیابان ری بود، تکیه حمام خانه، در انتهای خیابان بوذرجمهری که الآن خرابش کرده‌­اند. یادم می‌آید حدود شش سالم بود که یك روز پدرم داشتند لب حوض وضو می­گرفتند تا به مسجد بروند. در زدند. البته درِ خانه ما همیشه باز بود تا میهمانان و مریدان ابوی همیشه به‌راحتی بتوانند وارد شود. […]

منزل ما در خیابان ری بود، تکیه حمام خانه، در انتهای خیابان بوذرجمهری که الآن خرابش کرده‌­اند. یادم می‌آید حدود شش سالم بود که یك روز پدرم داشتند لب حوض وضو می­گرفتند تا به مسجد بروند. در زدند. البته درِ خانه ما همیشه باز بود تا میهمانان و مریدان ابوی همیشه به‌راحتی بتوانند وارد شود. یک علی آقا نامی بود که کارهای منزل ما را می­کرد. در را باز كرد، شخصی آمد و یک دفتر پیش پدرم آورد تا مثلاً پولی بگیرند و امضایی بكنند. ما هیچ‌وقت ندیده بودیم كه صدای پدرمان بلند شود. لب حوض نشسته بودند و به محض اینكه دیدند آن دفتر ارسالی از طرف دربارِ شاه است، شروع کردند به بلند صحبت کردن و گفتند: «نسناس خبیث! من که نان تو را نمی­خورم. حتی اگر بچه­‌هایم نان خالی هم بخورند، نان تو را به آن­ها نمی­دهم.» به آن پیك حامل نیز گفتند: «این نان حرام را ببر و دیگر اینجا برنگرد.»

این، نمونه‌ای از اثرات پرورش در دامان چنین پدری بود، که چنان پسر و فرزندانی تربیت شدند. هیچ‌وقت مال حرام در زندگی­شان وارد نشد. من هم ترسیدم. صدای بلند پدرم را تا حالا نشنیده بودم. رفتم پشت پرده اتاق قایم شدم. بعد پدرم به مسجد رفتند. چند وقت گذشت، ولی هنوز در ذهنم بود. از خواهر بزرگ‌ترم رفعت‌الشریعه ـ که ایشان را عصمت‌الشریعه نیز صدا می­كنند ـ پرسیدم: «آقا آن روز چرا داد می­زدند، خیلی ترسیدم، نمی­دانی علتش چه بود؟» گفت: «دربار پول آورده بود، ولی پدر ما که پول شاه را نمی­گیرد.» گفتم: «مگر شاه بد است؟» گفت: «بله، شاه بد است. بی حجابی را مد کرده. مروج کارهای حرام است. پدرم که به ما مال حرام نمی­دهد.» خدا را شکر كردم و گفتم: «چون هیچ‌وقت صدای بلند ایشان را نشنیده بودم، ناراحت شدم.» پدرم متواضع بودند. به دامادها و عروس­های­شان بسیار احترام می­گذاشتند. با ما نیز خیلی با ملایمت و خوش‌اخلاق رفتار می­کردند.[1]

راوی: حشمت‌الشریعه شاه‌آبادی

[1]  سرگذشت‌پژوهی شهید شاه‌آبادی

برچسب‌ها:, , , , , , , , ,