استعاذه از شیطان در نظر آیت‌الله شاه‌آبادی

استعاذه از شیطان در نظر آیت‌الله شاه‌آبادی
1402-06-28
30 بازدید

یک مطلبی است به اسم شبهات ابلیسییه. تا جایی که بنده می‌دانم، اولین متنی که شبهات ابلیسیه در آن آمده است، الملل و النحل شهرستانی‌ست. در بند ششم می گوید که: ابلیس هنگام صحبت با حق تعالی هفت شبهه ایجاد کرد. خود شهرستانی به این‌ها جواب می‌دهد. بعداً فخر رازی هم، که تقریباً نزدیک به […]

یک مطلبی است به اسم شبهات ابلیسییه. تا جایی که بنده می‌دانم، اولین متنی که شبهات ابلیسیه در آن آمده است، الملل و النحل شهرستانی‌ست. در بند ششم می گوید که: ابلیس هنگام صحبت با حق تعالی هفت شبهه ایجاد کرد. خود شهرستانی به این‌ها جواب می‌دهد. بعداً فخر رازی هم، که تقریباً نزدیک به معاصر اوست، در تفسیر مفاتیح‌الغیب از این شبهات بحث می‌کند و جواب می‌دهد. بعد می‌آید تا دوران صدرالمتألهین (ملاصدرا). او هم در مفاتیح‌الغیب این شبهات را مطرح می‌کند و جواب می‌دهد. معاصرِ او، قاضی سید نورالله شوشتریِ شهید، که او هم یک رساله مفرده دارد در باب شبهات ابلیسییه. دیگران هم ممکن استبحث کرده باشند.

یکی از آن شبهات هفت‌گانه این شبهه است: ابلیس، یعنی همین شیطان، به حق تعالی می‌گوید که «خلفتنی و کلفتنی فَلِمَ کلفتنی بسجدة آدم و هو موجبٌ بشرک». در داستان حضرت آدم در قرآن کریم می‌بینیم به شیطان امر می شود که به آدم سجده کند. شیطان هم می‌گوید من سجده نمی‌کنم، این از خاک است و من از آتشم، من برترم و من به او سجده نمی‌کنم. غیر تو مستحق سجده نیست، تو به من تکلیف می‌کنی مشرک بشوم. من تو را می‌شناسم. غیر تو قابل سجده نیست.

ظاهراً هم حرف جالبی‌ست. در این شبهۀ سوم شیطان به زبان بی‌زبانی به حق تعالی می‌گوید: من را خلق کردی و مکلف کردی. حالا که من را مکلف کردی، چرا من را مکلف کردی به سجده بر آدم که غیر تو بود؟ شایسته سجده تویی. خودت مرا مکلف می‌کنی به سجده غیر. این‌که شرک است ظاهراً؛ «و هو موجبٌ بالشرک».

می‌گوید من موحد هستم و شرک نمی‌ورزم و به غیر تو سجده نمی‌کنم. ظاهر قضیه حرف جذابی‌ست. و یقولُ حق، حق تعالی می‌گوید: «قل للذی یدعی فی العلم فلسفة / حفظت شیئاً و غابت عنک اشیاء» یک چیز را حفظ کردی و کلی از چیزها را دور ریختی. حق تعالی می‌گوید که تو مخلوقی، کمال مخلوق بندگی‌ست. کمال نهایی مخلوق بندگی‌ست: «و ما خلقتُ الجنّ و الانس الا لیعبدون». عبادت هم موجب خروج از انانیت است. هیچ چیزی هم از انانیت بنده را بیرون نمی‌برد مثل عبادات و طاعات. اگر از معبود اطاعت کنی، از انانیت خارج می‌شوی و می‌رسی به آن کمالی که باید برسی. و یکی از برترین عبادات هم سجده است. من به تو گفتم سجده کن. تو به امر من نگاه می‌کردی. من به تو گفتم بر این سجده کن و تو نباید بگویی که من موحدم. اگر موحد هستی، قبول کن، گوش کن. همین که گوش نمی‌کنی، خودش از شرک بالاتر است.

این ظاهر قضیه بود که شیطان گفت: من موحدم، یعنی غیر تو را نمی‌شناسم و به غیر تو سجده نمی‌کنم. جواب مجمل این بود که همین که تو از اطاعت امر من خودت را کنار می‌کشی، این بدترین شرک‌ها و کفرهاست. و اما در مقام تفسیر: بسیار بسیار جالب است. من یک بار به زبانم آمد که این جواب‌هایی که آقای شاه‌آبادی داده‌اند، حداقل درباره خود بنده از جواب‌های صدرالمتألهین دلنشین‌تر است. البته الآن به یاد ندارم که صدرالمتألهین چه جوابی گفته‌اند، ولی آن وقت دیده بودم که گفته بودند به هر حال مطالب بسیار شامخی‌ست.

آقای شاه‌آبادی می‌فرمایند که بر خلاف این‌که این حرف در ظاهر جذاب بود و درست بود و می‌گفت که من غیر از تو را نمی‌شناسم و به غیر از تو سجده نمی‌کنم، ولی باطنش زهر بود؛ زهری بود به صورت تریاک. زهریت آن هم این بود که ((انَّ نظرَ لعیم لمّا کانت قاصراً و کان ناصراً الا آدم و الا نفسهی استقلالاً بما انهُ آدم و بما انهُ شیطان و کان هو من الدین و لعیم من الناروحده کان رئیساً علی الملائکه و کیف یسر ان یخذرلمن هو اخذ و هو فی نظر ارفع من )) می‌گویند: مشکل از اینجاست که این به خودش، به حضرت آدم مَثَلِ استقلالی داشت. می‌گفت، نعوذ بالله، یک موجود حَقَتْ کلمتُه، یک موجود من و یک موجود آدم؛ من رئیس ملائکه بودم، قرن‌ها عبادت کرده بودم، از آتش و چه بودم، و این آدم هم از خاک است. من موجود مستقل آتش بر این موجود مستقل خاک. نظر استقلالی داشت. مثل نوع نظری که مردم به انبیاء علیهم‌السلام دارند. کسی می‌آمد و می‌گفت که من پیغمبر هستم. می‌دیدند که می‌خورد و می‌خوابد و در بازار راه می‌رود و سوار مرکب می‌شود. می‌گفتند یعنی چه؟ تو هم مثل مایی. چه پیغمبری‌ست؟ چرا من از تو تبعیت کنم؟ تو از من تبعیت کن. نظر استقلالی دارند.

اینجا یک پرانتزی باز کنم. استاد بزرگ ما، آقای روشن، یک بار در درس متن بسیار شامخی فرمودند که شما هم زیاد شنیده‌اید. در برابر کسانی که می‌خواهند مراتب ولایی اولیاء را خدشه‌دار کنند، به این آیه شریفه استناد می‌کنم: «قل انما انا بشرٌ مثلکم یوحی الی». مُمَکّنین ولایت این آیه را بسیار درک می‌کنند. ظاهر آیه این است که «قل انما انا بشرٌ مثلکم»، من بشری هستم مثل شما. فرق من این است که به من وحی می‌شود. آقای روشن فرمودند که واقعاً نظر اولیاء ولایی است. فرمودند: مؤمن، این آن چیزی نیست که تو از آن استنباط می‌کنی.

«قل انما انا بشرٌ مثلکم» جنساً. در منطق می‌خوانید جنس و فصل. حیوان یک جنسی‌ست. یک فصلی به آن می‌خورد، می‌شود اصل و یک فصل دیگر به آن می‌خورد می‌شود انسان. انسان هم حیوان است. اسب هم حیوان است. چه فرقی بین انسان و اسب است؟ فرقش فصل است. این ناطق است و آن مثلاً صادق است. گفته‌اند که تو متوجه نیستی اسب نمی‌تواند به انسان بگوید تو حیوانی و من هم حیوانم. در جنس مشترک هستید.

جنس انبیاء انما انا بشر مثلکم است. بله؛ ولی فصلش اتوب الیه است. او به حقیقت نبی را از تو جدا می‌کند. تو در جنس با نبی مشترکی، نه در فصل. «و ما للتراب و رب الارباب؟» منکران انبیاء چون به انبیاء مثل نظر شیطان نظر استقلالی داشتند، می‌گفتند من یک موجودم و او هم یک موجود است. من یک انسان هستم و او هم یک انسان. من با او چه فرقی دارم؟ «يَأْكُلُ الطَّعامَ وَ يَمْشِي فِي الْأَسْواقِ» این عین من است. فقط یک چیزی‌ست که به این‌ها وحی می‌شود؛ بله، فقط یک فرق هست، ولی هر چه هست در اوست.

نعوذ بالله، بلاتشبیه، مثل حیوان سالم و حیوان ناطق. تو در جنس با او شریکی، ولی حقیقت شیء به جنسش نیست، به فصلش است. نمی‌دانستند که این‌ها مظاهر علم حق‌اند، مظاهر قدرت حق‌اند. «ما رمیت اذ رمیت ولکن الله رمی». این شیطانِ لعین منشأ شبهه است و گمراهی‌اش این شد که نظر استقلالی کرد به خودش و آدم، اما آدم چطور نگاه می‌کرد؟ آدم نظر مرآتی داشت. آدم حاکی بود. آینه چطور از حقیقت شیء حکایت می‌کند؟ شما عکسی در آینه می‌بینید، آن آینه شماست یا شما نیست؟

در آینه بینید چو خود صورت خود را / آن صورت آیینه شما هست و شما نیست

آیا کسی می‌تواند بگوید بنده که نشسته‌ام جلوی آینه و صورتم در آینه است، آن صورت من نیستم؟ یک مقدار بالاتر، این عکس رادیولوژی که از فلان عضو می‌گیرد، آن عکس آیا حقیقت آن عضو را نشان نمی‌دهد؟ نظر ولایی این است که آدم آینه جمال و جلال حق بود، مظهر بود، هم ظاهر بود و هم مظهر. بین مظهر و ظاهر فرقی نیست. سجده بر آدم می‌کرد. گفت سجده کن بر این آدم، نه بر این نظر که نعوذبالله این یک موجود مستقلی‌ست در قبال من. حق او آدم است و تو شیطانی و من حق مستقلم. نه، این نبود. گفت به این سجده کن به اعتبار این‌که این مظهر جلال و جمال من است. مشکل از اینجاست.

آقای شاه‌آبادی در تتمه می‌فرمایند: این‌که ما مأمور شده‌ایم به استعاذه از شیطان، اگر بگوییم پناه بر خدا از شیطان، شاید به این خاطر باشد که از نظر استقلالی استعاذه می‌کنیم. نکند نعوذبالله نظر ما هم این‌گونه باشد که بگوییم نعوذبالله یک موجود مستقل از حق تعالی هست. متأسفانه قائلان به جریان تشیع، در اصل مراتب وجود این حرف را می‌زنند.

صراحتاً می‌گوید وجود حقیقت واحدی‌ست. در متن حقیقتش مراتب است. مرتبه اول آن حق تعالی است و مرتبۀ ضعیفش ممکنات است. این به همان معناست. این همان نظر ابلیسی‌ست، نظر شیطانی‌ست. «و لم یکن له کفواً احد» موجود واحد شخصی‌ست. تفکیک هم اگر هست، در مراتب است. مراتب در مظاهر وجود است، نه در مراتب.

به هر حال رفع این شبهه شیطان که تو من را مأمور کردی به سجده به غیر خودت، اولاً از خودت من را دور کرده‌ای، گفتی به غیر از من سجده کن، این یک. دوم این‌که آن غیر هم چندان غیری نبود که مطلوب باشد، غیری بود که من دیده بودم و شاهد بودم و ناظر بودم که این را از گِل سرشتی، در حالی که من از آتش بودم. این از خاک بود و من از آتش. آتش برتر است. این سابقه ندارد و من سابقه دارم. من قرن‌ها عبادت کرده‌ام. من را با این مشخصات مأمور کردی که سجده کنم به غیر تو و آن هم چنین غیری. این شرک است.

این ظاهر قضیه درست است، اما نفهمید که اولاً «اینجا شکسته‌دلی می‌خرند و بس / بازار خودفروشی از آن سوی دیگر است». اینجا از این صحبت‌ها نیست که تو از آتشی و من از خاکم. این حرف‌ها نیست. دوم: نه تو مستقل هستی و نه آدم مستقل است. تو مظهر اسم المضلّ منی و این مظهر اسم الهادی من است. صحبت از ظهور است؛ ظهور مظهریت و آدمیت. در واقع سندیتی در کار نیست.

ختم کلام به قرآن کریم. در سوره توبه می‌فرماید: «خُذْ مِنْ أَمْوَالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ وَتُزَكِّيهِمْ بِهَا». از مال این‌ها صدقه بگیر و تطهیرشان کن. دقیقاً در آیه بعدی می‌فرماید: ((ألَم یعلَم انَّ الله یأخُذُ الصّدقات؟» آیا این‌ها نمی‌دانند صدقات را خدا می‌گیرد؟ در واقع می‌گوید از آن‌ها صدقه بگیر. آیه بعد می‌فرمایند آن‌ها نمی‌دانند صدقه را خدا می‌گیرد. یعنی چه؟ یعنی دست تو یدالله است. «إِنَّ الَّذِينَ يُبَايِعُونَكَ إِنَّمَا يُبَايِعُونَ اللَّهَ يَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَيْدِيهِمْ». إنّما است، کأنَّه نیست. آیه نمی‌فرماید که مثل این است که این‌ها دست به دست خدا می‌دهند، نخیر، انما یبایعون الله. مجاز نیست، حقیقت است. این‌هایی که با تو بیعت می‌کنند، با خدا بیعت می‌کنند؛ نه این‌که مثل این است که با خدا. باز چنین نیست که مثل این است که دست خدا روی دست این‌هاست، نه، «یدالله فوق ایدیهم»؛ یعنی ید تو ید خداست، منتهی نه به استقلال، مظهریت، پاکی «الم تری الی ربک کیف مد الظل» ظل الله است. تمام عالم ظل الله است. انسان کامل هم در رأس آدم ظل الله است. حکایت حاکی و محکی است.

منبع: مصاحبه با منوچهر صدوقی سها

برچسب‌ها:, , , , , , , , , , ,