«انّی تارک فیکم الثقلین کتاب الله و عترتی اهل بیتی و انّهما لن یفترقا حتّی یردا علی الحوض» من در میان شما دو گوهر گرانبها از خود به یادگار میگذارم که بازماندۀ پیامبر شما در میان شماست: یکی قرآن که ریسمان محکم رابطۀ میان خدا و بندگان است و دیگری عترت من است که اهل […]
«انّی تارک فیکم الثقلین کتاب الله و عترتی اهل بیتی و انّهما لن یفترقا حتّی یردا علی الحوض»
من در میان شما دو گوهر گرانبها از خود به یادگار میگذارم که بازماندۀ پیامبر شما در میان شماست: یکی قرآن که ریسمان محکم رابطۀ میان خدا و بندگان است و دیگری عترت من است که اهل بیت و خاندان من است.[1]
پس از رحلت رسول خدا (صلیاللهعلیهوآله)، عترت وی حامل علم قرآن هستند و تمام قرآن علمی با وجود آنان متحد است. چنانچه مشاهده میشود در جنگ صفین وقتی جزوههای قرآن را بر سر نیزهها برافراشتند، امیرالمؤمنین (سلاماللهعلیه) فرمودند: ایشان با این عمل که پارههای قرآن را بر نیزه کردهاند با حقیقت قرآن میجنگند. در میان درگیری نیز با مردی روبهرو شدند که مشغول تلاوت سوره نبأ بود و این آیه را میخواند: «عمّ یتسائلون عن النّباء العظیم الذی هُم فیه مختلفون[2]»، امیرالمؤمنین (سلاماللهعلیه) به وی فرمودند: میدانی خبر بزرگی که در آن اختلاف میکنند، کدام است؟ آن فرد میپرسد: آن چیست؟ حضرت بیان میدارند: «والله انا النبأ العظیم الذی انتم فیه اختلفتم» سوگند به خدا، که آن خبر باشکوه و گرانقدر منم که شما دربارۀ من به مخالفت پرداختید.[3]
مفهوم عترت
بر اساس دلالت خبر متواتر، همان ائمۀ دوازدهگانه است. در این مختصر به ذکر یک روایت از امام صادق (سلاماللهعلیه) اشاره مینماییم که از پدران خود، به نقل از حضرت حسنبن علی (علیهماالسلام) روایت کرده است که دربارۀ این حدیث رسولالله (صلواتاللهعلیهوآله) است: «انّی مخلف فیکم الثقلین کتاب الله و عترتی» من در میان شما دو چیز گرانبها را به جا میگذارم: کتاب خدا و عترتم.
از امیرالمؤمنین (سلاماللهعلیه) سؤال شد. ایشان فرمودند: «أنا و الحسن و الحسین و التسعة من ولد الحسین تاسعهم مهدیهم و قائمهم لا یفارقون کتاب الله و لا یفارقهم حتی یردوا علی رسول الله حوضه[4]»؛ من، حسن و حسین و نه نفر از فرزندان حسین هستند که نهمین نفر آنان، مهدی و قائم آنهاست. آنان از کتاب خدا جدا نمیشوند و کتاب خدا از آنان جدا نمیشود تا اینکه در کنار حوض پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) بر ایشان وارد شوند.
در حدیث دیگری آمده است که از ایشان سؤال شد: «و من عترة النبی»؛ و عترت پیامبر چه کسانی هستند؟ ایشان در پاسخ فرمودند: «اصحاب العباء، اصحاب عبا یا کساء.» تغلب از ابنالاعرابی نقل کرده است که منظور از عترت، فرزندان پسر و ذریۀ یک مرد از پشت اوست. به همین خاطر ذریۀ محمد (صلاللهعلیهوآله)، عترت وی خوانده میشوند که ناگزیر فرزندان پسر فاطمه (سلاماللهعلیها) هستند. تغلب گفته است: به ابن اعرابی گفتم: پس معنای این سخن ابوبکر چیست که در سقیفه گفت: «نحن عترة رسولالله»، ما عترت رسول خدا هستیم؟ ابن اعرابی گفت: منظور او همشهری بودن و همزادگاهی بودن است.
عترت محمد، چنانکه در کتاب معانیالاخبار آمده، فرزندان پسر فاطمه (سلاماللهعلیها) است. محمدبن البحر الشیبانی نیز در کتاب خود از برخی از علمای نامدار به نقل از تغلب آورده است که ابنالاعرابی گفته است عترت به معانی ذیل است:
- عترت: شهر و زادگاه. آنان (خاندان پیامبر) علیهمالسلام نیز از سرزمین اسلام، محل پرورش آن، و اصول آن هستند.
- عترت: صخره بزرگی که سوسمار در کنار آن لانۀ خود را میسازد و با نشان قرار دادن آن راه خود را پیدا میکند و لانهاش را گم نمیکند. خاندان پیامبر هم هدایتگران خلایقند.
- عترت: ریشۀ درخت قطع شده. خاندان پیامبر نیز درخت قطع شده هستند؛ زیرا پراکنده شدند، قطع گشتند و مورد ستم قرار گرفتند.
- عترت: تکههای بزرگ مشک موجود در ناف (آهو). آنان هم در میان بنیهاشم و فرزندان ابوطالب مانند تکههای بزرگ مشک هستند.
- عترت: چشمۀ بزرگ با آب گوارا. علوم آنان (علیهمالسلام) نزد اهل حکمت، شیرینتر از هر چیز دیگری است.
- عترت: فرزندان پسر (ذکور). آنان نیز مذکرند نه مؤنث.
- عترت: باد. آنان نیز سپاه خداوند و حزب وی هستند. همچنان که باد اینگونه است.
- عترت: گیاه پخش و پراکنده مانند مرزنجوش. آنان نیز در جاهای مختلف پراکنده شدهاند و برکاتشان در مشرق و مغرب منتشر شده است.
- عترت: گلوبندی که با مشک آمیخته است. آنان نیز حلقۀ علم و حکمت هستند.
- عترت: اولیا. آنان نیز اولیای پارسای خداوند، و بندگان نیکوکار و مخلص وی هستند.
- عترت: خویش و فامیل. آنان نیز خویش و فامیل رسولالله (صلاللهعلیهوآله) هستند. در عربی به قوم و قبیله، رهط میگویند.
در حدیث منافقان از کفار عرب آمده است که: «لم یزالوعباد اصنام ینصبون لها العتایر و ینحرون لها القربان»؛ آنان بتپرست بودند. قربانیهای خود را به بتها میآویختند و برای آنها قربانی میکردند. در این روایت کلمۀ «عتایر» جمع «عتیره» است. مانند کریمه که جمع آن «کرائم» است. منظور از آن نیز حیوانی (غالباً گوسفند) بود که در جاهلیت قربانی میشد. به این صورت که در برابر بتها قربانی میشد و خون آن بر سر بت ریخته میشد. داستان آن هم به این صورت بود که هرگاه فردی نذری میکرد، میگفت اگر چنین و چنان بشود و گوسفندانش به فلان مقدار برسد، بر او واجب است که در ماه رجب از هر 10 تای آنها چندین و چند رأس را ذبح کند. به این گوسفندان که قرار بود در آن مراسم ذبح شوند، عتایر میگفتند (که مفرد آن عتیره است). در زبان عربی هم گفته می شود: «عترالرجل عترا» یعنی عتیره را ذبح کرد.
تحقیق مطلب این است که پس از پذیرش اینکه عترت عبارت است از فرزندان پسر (ذکور) یک مرد و ذریت او، هرگاه بر وزن «فعله» بیاید، طبیعتاً بر حالت خاصی میان آن مرد و فرزندان پسر او دلالت میکند. به این معنا که هرگاه فرزندان پسر یک مرد به شکل و هیئتی باشند که آن شکل و هیئت ویژگی خاص آن مرد باشد، در این صورت آنان عترت وی خواهند بود.
بنابراین از آنجایی که پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) به علم الاهی و علم نازل شده قرآنی مختص شده است، عترت او هم کسانی هستند که نسبت به قرآن علم دارند و همان ویژگی خاص پیامبر (صلیاللهعلیهوآله)، در آنان نیز وجود دارد. بر همین اساس فرمود: «لنْ یفترِقا حتّی یرِدا علی الحوْض»؛ آنان هرگز از هم جدا نمیشوند تا اینکه بر حوض وارد شوند.
امیرالمؤمنین (سلاماللهعلیه) فرمود: «لا یفارِقُون کتاب اللهِ و لا یفارِقُهُم»؛ آنان از کتاب خدا جدا نمیشوند و کتاب خدا هم از آنها جدا نمیگردد.
بر این اساس کسی که در زمان غیبت، قائل به مرگ حجت است، مخالف آیۀ قرآن است؛ زیرا قرآن علم نازل شده خداوند به عالم ملک است و تا روز قیامت باقی و ماندگار است. از سوی دیگر، بقای آن جز از طریق نفوس کامل بشری ممکن نیست. فرستادۀ او (صلاللهعلیهوآله) نیز برای ما بیان کرده است که منظور از این نفوس کامل، عترت پاک او هستند.
همچنان که ممکن است گفته شود که با رحلت و ارتقای پیامبر (صلیاللهعلیهوآله)- که اولین عالِم به علم نازل شده به عالَم است- به عوالم بالا، علم او (قرآن) نیز به آن عوالم ارتقا مییابد (و باز میگردد) و این امری حتمی است، زیرا وقتی فرد حامل دانش ارتقا یابد و به عوالم بالا بازگردد، دانش نیز به دنبال وی ارتقا مییابد. با این حال مطابق وعدۀ الاهی مبنی بر حفظ این علم نازل (قرآن) در جهان در تمام دورانها (ارتقا نمییابد و در جهان میماند).
قبلاً هم بیان شد که این علم (قرآن) با عترت متحد است؛ هرچند که پیامبر عالم نیز به عوالم بالا بازگردد؛ زیرا بر اساس اصل تجدد امثال، هر یک از عترت به علم نازل شده علم دارند. بنابراین علم نازل شده پس از پیامبر (صلاللهعلیهوآله) هم در این عالم باقی میماند و با اولین فرد از عترت پاک، که حضرت علی (علیهالسلام) است، اتحاد مییابد. همچنان که میدانیم به اتفاق فریقین سنی و شیعه (پس از پیامبر) کسی که عالمتر از او نبود و همۀ علوم از ایشان منتشر شد. پس او جانشین پیامبر (صلاللهعلیهوآله) و مرجع امت است. البته منظور ما از امامت، وصایت، و خلافت جز این نیست که امام، وصی، و خلیفه باید علم پیامبر را داشته باشد و هویتش با قرآن اتحاد یافته است.
به همین ترتیب پس از مولای ما امیرالمؤمنین (سلاماللهعلیه)، هر یک از عترت عالم به علم نازل شده میشوند. پس آنان حجتهای خداوند بر خلایق، امنای وحی او، و اوصیای پیامبرش هستند تا اینکه نوبت به آخرین فرد از آنان برسد که همان مهدی موعود (عجلاللهفرجه) است؛ هرچند عمرش به درازا کشیده است؛ زیرا او با قرآن اتحاد دارد و حفظ قرآن هم مطابق وعدۀ خداوند سبحان واجب است.
اعتقاد به اینکه مولا حسن عسکری (علیهالسلام) فرزند پسر نداشته یا پس از اتمام غیبت صغری، رحلت کرده است یا بقای ایشان تا زمان حال دوام نیافته است، امری است که قرآن و علم نازل اتحاد یافته با انسان دارای ویژگی عترت در همۀ دورانها، آن را تکذیب مینماید.[5]
رابطۀ میان امام زمان (عجلاللهفرجه) و بقای عالم
اکنون دانستیم که قرآن با عترت متحد است و این اتحاد در انحصار خاندان رسالت و عترت طاهران است و آن را هم از طریق احادیث دریافت نموده و هم اندیشۀ صحیح و فکر سالم شما را بدین حقیقت رهنمون گردید.
همچنین به این نکته دست یافتیم که آخرین فرد عترت، حضرت حجتبن الحسن المهدی صاحب العصر و الزمان ارواحنا و ارواح العالمین لتراب مقدمه الفدا است، و این دو حقیقت متحد تا روز قیامت باقی خواهند بود تا کنار حوض به پیامبر خدا (صلاللهعلیهوآله) ملحق گردند.
در این صورت این نکته قابل توجه است که چنانچه حضرت صاحب الامر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) ظهور کنند، از دو حال خارج نیست: یا آنکه تا انقضای عالم زنده خواهند بود و تا ابد و برای همیشه به ادارۀ جهان میپردازد یا آنکه با رحلت آن حضرت عالم پایان میپذیرد و قیامت بر پا میگردد.
از سوی دیگر، این دو فرضیه مردودند؛ زیرا احادیث وارده از طریق ائمه اطهار نشان میدهد که آن حضرت به درجۀ شهادت نایل میشوند و جهان پس از شهادت ایشان همچنان برجا باقی است.
آیا موجودات فناپذیرند؟
در اینجا لازم است به نکتهای اشاره شود تا مقدمهای برای بیان مطالبی باشد که در این باره مورد توجه است و آن عبارت است از اینکه هر چه در عالم هستی پدیدار شود و جامۀ هستی به تن کند، چه مادی و چه معنوی، نابود نمیشود و چنانچه چهرۀ اولیهاش را از دست دهد، به صورت دیگری مبدل میشود. همانطور که در بسیاری از اشیای مادی مشاهده میشود که بر اثر عوامل گوناگون به حالت دیگری درمیآیند؛ چنانکه آب بر اثر عوامل گوناگون به چهرۀ دیگری درمیآید؛ مانند اینکه بر اثر جوشیدن بخار میشود. مراد از هلاکت در آیۀ شریفه که میفرماید: «کلُّ شیءٍ هالک أِلا وجْههُ[6]» به همین معنا تفسیر شده است و هلاکت مطلق و نابودی محض، منظور نیست. ولی از آنجا که فنا و بطلان اشیای عالم با اختلاف آنها متناسب است، میبینیم که دربارۀ امور زمانی نابودی آنها به آخر رسیدن مدت زمانی آنهاست و در غیر زمانیات هرچند هلاکت و بطلان بر وجود آنها احاطه دارد، منظور از نابودی آنها انتقال از نشئۀ اولیه به نشئۀ دیگری است؛ یعنی بازگشت آنها به سوی خدای تعالی و استقرار آنها در پیشگاه الاهی؛ زیرا صریح آیات قرآن نابودی مطلق را مردود میداند و مکرر یادآوری میکند که بازگشت تمامی موجودات عالم هستی به سوی خدای تعالی است و آخرین نقطۀ حرکت هر موجودی به آفرینندهاش و خالق تمام اشیا منتهی میگردد و در پیشگاه مقدسش استقرار مییابد؛ زیرا او آغازگر آفرینش و هم اوست که آن را بازمیگرداند: «هو الذی یبدأ الخلق ثم یعیده.»[7]
معنای هلاکت فنای مطلق نیست
با توجه به اینکه موجودات عالم هر چند در حرکت انتقالی دارای صورتهای گوناگون هستند و از این تغییر قیافه به هلاکت تعبیر شده است، باید دانست که مراد از آن، هلاکت مطلق نیست و مادۀ عالم ملک و هیولای اولیۀ جهان هستی که مورد عنایت حق تعالی قرار گرفتهاند و لباس هستی در بر کردهاند، این سرمایه همچنان باقی است؛ هرچند در صورت جسمیه و نوعیۀ آن به مرتبهای بالاتر و لطیفتر انتقال یابد.
از همین نقطه نظر، انسانی که اشرف موجودات عالم هستی است و گل سرسبد آن به شمار میآید، همانطور که از آغاز پیدایش در سیر کمال جسمی دارای صورتهای گوناگون میشود و پس از رسیدن به درجۀ کمال مانند میوۀ رسیده است که از شاخه و درخت رها میگردد، انسان نیز در این مرحله از بدن مادی فاصله میگیرد و با بدن برزخی که از لطافتی برخوردار است، به ادامۀ حیات میپردازد.
جهان پس از شهادت امام زمان (عجلاللهفرجه)
اکنون جا دارد دوباره این مطلب را یادآوری نماییم که مسلم گردید که جهان پس از شهادت امام زمان علیه آلاف التحیه و الثنا، همچنان ادامه دارد و از طرفی هم میدانیم آفرینش حیات فعلی آن بدون وجود ولی مطلق الاهی که خلیفةالله است، ادامه نخواهد داشت؛ زیرا روایت شده است: «لو خلت الارض طرفه عین من حجه لساخت باهلها»[8]؛ اگر زمین به مقدار یك چشم بر هم نهادن خالى از حجت باشد، اهل خود را در كام خود فرومىبرد. خدای تعالی نیز بر این نکته تأکید فرموده است که: «أنّا نحنُ نزلْنا الذّکر و انّا لهُ لحافظُون»[9]
پیش از این بیان شد که حفظ و نگهبانی از قرآن به وجود عالم به قرآن است و آن هم منحصراً در اختیار مقام نبوت و اوصیای دوازدهگانه است. بنابراین با شهادت مقام ولایت مطلقۀ الاهی این سؤال مطرح میشود که در آن زمان حفظ قرآن به چه صورت خواهد بود و ادارۀ جهان چگونه ادامه خواهد یافت؟
شک نیست که ادامۀ حیات جهان بر سنت الاهی استوار است و همانگونه که ایجاد آن بسته به مشیت الاهی بوده، دوام آن نیز به اراده و مشیت اوست و استقرار آدم در زمین به عنوان خلیفةالله، خود دلیل آن است که نظام هستی با وجود انسان کامل، که عالم به تمامی حقایق است، پایهگذاری شده است و در هر زمان زمام گردش عالم در اختیار یکی از نمایندگان و خلفای او بوده و خواهد بود و از آنجا که سرنوشت جهان به دست انسان کامل سپرده شده است، در این صورت زمامداری انسان کامل تنها در وجود مادی او منظور نیست و وجود برزخی او که فارغ از محدودیت مادی است و از هر حیث کارایی بیشتری دارد، احاطه در هر حال بر ارادۀ جهان موجب ادامۀ آن است؛ زیرا همانطور که پیش از این اشاره شد، پس از مقام احدیت، و احدیت و مشیت مطلقۀ الاهیه در سیر نزولی حقایق عالم به جبروت، سپس به ملکوت علیا و از آن پس به عالم مثال (برزخ عالم) طی مراحل مینمایند تا به مرحلۀ عالم ملک و ماده استقرار یابند.
حقیقت انسان یکی از حقایقی است که با وجود در عالم ملک، مراحل نزولی را طی کرده است و در مقام صعود اولین مرحله پای در عالم برزخ میگذارد که فضای آن فضای همین عالم است و تنها تفاوت آن با عالم ملک عدم تعلق به ماده است و انسان کامل در این مرحله دارای کلیۀ اختیاراتی است که خداوند متعال به وی عنایت کرده است.
بنابراین ادارۀ عالم پس از شهادت حضرت ولیالله دچار محظور نخواهد بود؛ زیرا وجود مقدس آن حضرت که مشیتالله و ولیالله است، در برزخ عالم همان وظیفه را به انجام میرساند که در عالم ملک عهدهدار آن بودهاند؛ زیرا وقتی میگوییم: «بِکمْ ینزِّلُ الْغیث و بِکمْ یمْسِک السّماء أنْ تقع علی الْأرضِ»[10] و در زیارت اولیای خدا میگوییم: «تسمع کلامی و ترد جوابی»، میدانیم که وجود مقدس اولیای خدا در هر مقام که باشند، چه در عالم ملک و مادی و چه در عالم مثال و برزخ، دارای مقام مشیت الاهی هستند و مدار عالم هستی در اختیار آنان است و خروج از عالم ملک، نه تنها چیزی از مسئولیت و اختیارات آنان نمیکاهد، بلکه تصرف آنان همچنان در جهان به قوت خویش باقی است و آنچه در جهان آفرینش میگذرد، به ارادۀ آنان و زیر نظر آنان تحقق مییابند و از همین نقطهنظر است که توسل به مقام شامخ آنان در هر مسئله کارساز است؛ زیرا آنان محیط بر عالم هستی هستند و تحقق خواستهها به ارادۀ ایشان صورت واقع به خود میگیرد.
حکمت غیبت و ظهور امام زمان (عجلاللهفرجه)
در اینجا دو نکته قابل ذکر است: یکی، حکمت غیبت و ظهور حضرت امام زمان (عجلاللهفرجه) است و دیگری، آنکه پس از شهادت آن حضرت زمام ادارۀ جهان در اختیار کدام مقام از اولیای خدا قرار میگیرد؟
غیبت و ظهور
دربارۀ مسئلۀ غیبت و ظهور همانطور که خورشید در پشت ابرها در رشد موجودات عالم و حیات آنان مؤثر است، وجود مقدس امام زمان (عجلاللهفرجه) در پردۀ غیبت در استقرار نظام آفرینش و بقای آن چون خورشید حیاتبخش جهان هستی است که: «بیمنه رزق الوری و بوجوده تثبت الارض و السماء»[11]، این مسئله از آن جهت حائز اهمیت و دارای حکمت است که بزرگترین آرزوی فطری بشر را تحقق میبخشد و آن منشور عدالت است که به نام نامی آن حضرت رقم خورده است که فرمودهاند: «یمْلأُ اللهُ به الْأرْض عدلاً و قسْطاً کما مُلئتْ جوْراً و ظُلْما.» [12]
خداوند تبارک و تعالی این ذخیرۀ ولایت را برای اجرای عدالت در جهان در کنف عنایت خویش محفوظ داشته است تا در آن زمان که ارادۀ الهی تعلق گیرد، با ظهورش حقیقت اسلام را که در طول قرنها هر زمان بهگونهای دستخوش عوارض گوناگون قرار گرفته است، آشکار سازد و عدالت را بر مبنای حقایق آن در سراسر جهان گسترش دهد و زنگار ستم را از چهرۀ آن پاک سازد.
ما در آرزوی چنین روزی از پیشگاه مقدس الهی درخواست داریم ما را توفیق درک چنین روزی را در رکاب حضرتش نصیب گرداند تا از سرچشمۀ زلال حقیقت طعم گوارای عدالت را در ذائقۀ جان خویش چشیده و در سایۀ عنایت آن حضرت شاهد خوشبختی و کامروایی جهان باشیم.
مسئلۀ اداره جهان
همانگونه که پیش از این از نظر گذشت، هیچ مخلوقی با درگذشت از عالم ملک، فانی مطلق نمیشود، بلکه با رها کردن بدن مادی از محدودۀ ماده پا فرا مینهد و به دایرۀ سیر صعود و رجوع به سوی آفرینندۀ خود گام در عالم مثال (برزخ عالم) میگذارد؛ هرچند صورت جسمیۀ او که متناسب عالم ملک بوده است، از وی گرفته میشود، ولی به فرمودۀ خدای تعالی که در خلقت انسان مراحل تکاملی وی از نطفه، علقه، مضغه، استخوان و گوشت را بیان فرموده است و با کلمۀ «ثم» که حاکی از فاصله است، نشان داده است که بدن برزخی و روح بخاری تحقق میپذیرد و هنگام مرگ، روح هر انسانی با آن بدن برزخی به عالم برزخ انتقال مییابد و حیات تازهای میگیرد. چنانچه میفرماید: «قُل یحْییها الّذی أنْشأها اوّل مرةِ و هُو بِکلِّ خلْقٍ علیمٌ»[13]؛ ای پیامبر، به ناباوران و شکاکان بگو که آفرینندۀ جهان همان کسی که انسان را کسوت وجود بخشید و در آغاز وی را از نیستی به هستی آورد، هم اوست که او را در این زمان حیات میبخشد و زنده میکند و در عالم برزخ با بدن برزخی که متناسب آن عالم است، به زندگی خود ادامه میدهد.
از این تغییر صورت جسمیه که همواره ملازم با صورت نوعیۀ است چنین تعبیر مینمایند و میگویند: جسم مروح و روح مجسم؛ زیرا پس از قطع علاقه از بدن مادی، روح انسان به بدن برزخی تعلق میگیرد و از این تعلق به روح مجسم تعبیر میکنند و چون بدن برزخی اندام روح گردد، آن را جسم مروح گویند.
این دگرگونی که دربارۀ انسان بیان گردید، نسبت به تمام اجزای عالم متناسب با آنها صورت میپذیرد؛ چنانکه خدای تعالی میفرماید: «اِذا رُجّتِ الْأرْضُ رجّاً و بُسّتِ الْجِبالُ بسّاً فکانتْ هباءً مُنْبثّاً»[14] منظور از هباء منبث همان هیولا و مادۀ عالم است که پس از پراکندگی اجزای عالم چون تودۀ ابری باقی میماند که در مقام دیگر آن را به پنبه زده شده تشبیه میفرماید و با عبارت «کالعهن المنفوش»[15] آن را بازگو میفرماید.
صورت جسمیه صورت خاص نیست
در اینجا یادآور میشوند که اولاً صورت جسمیۀ اشیا که ملازم با صورت نوعیۀ است، همانطور که قبلاً گفته شد، هرگاه صورت جسمیة اولیه از چیزی زائل شود، چون صورت نوعیه باقی است، صورت جسمیة متناسب دیگری به خود میگیرد؛ چنانکه آب به صورت بخار و آتش به صورت انرژی درمیآید و مواد مصرف شدۀ غذا به نیروهای گوناگون بدن تبدیل میشوند و این از جمله مسائل آشکاری است که بیش از این نیاز به توضیح ندارد؛ زیرا صورت جسمیه مخصوص به صورت خاصی نیست.
این نکته نیز قابل ذکر است که خلقت اشیای عالم در قوس نزول از مقام احدیت که تجلی ذات بر ذات است و از مرحلۀ واحدیت که تجلی ذات بر اسما و صفات است، وارد مرحلۀ مشیت الاهیه و از این مرحله به عالم جبروت و سپس به عالم ملکوت و آنگاه به عالم مثال و برزخ و بالآخره در وادی عالم ملک قرار میگیرد؛ زیرا هر یک از منازل نازله از مقتضیات عالم بالاترند و از این جهت میگوییم آدم و عالم هر دو باقی هستند؛ هر چند صورت آنها بر حسب عوالم متغیر است، ولی در هر مرحله فیض و رحمت الاهی بر همۀ موجودات و مخلوقات عالم همیشگی و دائمی است: «یا دائم الفضل علی البریه یا باسط الیدین بالعطیه»؛ دست رحمانیت و رحیمیتش در ایجاد و کمالبخشی همیشه گشاده است. خدا خالق امثال است و هر چه بخواهد میآفریند.
بنابراین اگر عمر این عالم به سر آید و آنچه از کرات و منظومههای آن از هم گسسته و متلاشی شوند، از آنجا که خالق هستی دائمالفیض است و دو دست رحمانیت و رحیمیت او در ایجاد و کمالبخشی به موجودات گشاده است، عالم دیگری همانند این عالم ایجاد میکند که عمرش به سر آمده است؛ چنانکه میفرماید: «هو اللهُ الْخالِقُ الْبارِئُ الْمُصوِّر»[16]؛ او خدایی است که با چنین صفتی که خالقیت ذاتی اوست، متناسب مقام خالقیتش که همان سنخیت میان علت و معلول است، بسائط عالم هستی را میآفریند و در مقام بارئیت آنها را ترکیب مینماید و در مقام صورتبخشی به اشیای عالم، آنها را به تصویر میکشد و صورت نوعیه و جسمیۀ هر یک از آنها را عنایت میکند.
از جمله حقایق عالم حقیقت، انسان است که همواره در حال تجدید امثال بوده و خواهد بود که فرمود: «أو لیس الّذی خلق السّماواتِ و الْأرض بِقادِرِ علی أن یخْلُق مِثْلهم بلی و هُو الْخلّاقُ الْعلیم.» [17] که پس از مرگ این عالم، به فیاضیتش عوالمی را ایجاد میکند که در میان مخلوقاتش انسان مقام خلیفةالهی را دارا خواهد بود. و به فرمودۀ حضرت مولای متقیان امیرالمؤمنین علی (سلاماللهعلیه) در جواب کسی که سؤال میکند پیش از آدم چه کسی مقام خلافت الهی را دارا بوده است، آن حضرت می فرماید: آدم. از این بیان چنین برمیآید که در جهان آفرینش خلق امثال وجود داشته و عوالمی پیش از این عالم که ما در مجموعۀ آن قرار داریم، وجود داشته است و پس از آنکه عمر این عالم به سر آید، باز خلقت امثال ادامه خواهد داشت که فرمود: «بلی و هُو الْخلّاقُ الْعلیمُ.»
از آنجا که قیامت پس از پایان عالم خواهد بود، ممکن است گفته شود که در این صورت چون صورت عالم ملک ارتقا یافته و هیولی و مادۀ ملکی باقی است، بقای عترت در عالم ملک پس از وقوع قیامت ضرورت ندارد. میگوییم اولاً قیامت تنها مربوط به سلسلۀ انسانی نیست، بلکه عالم قیامت از آن جمیع مخلوقات عالم هستی است و آنچه در عالم قیامت قرار دارد، تحت پوشش اراده و مشیت الهی است که مظهر آن اولیای خاص خدا هستند که فرمود: «الملک یومئذ لله.»[18]
دیگر آنکه، عالم هیولایی که به تعبیر قرآن هباء منبث است، از دور فعل و انفعال خارج است؛ همچنان که انسان برزخی از مدار تکلیف خارج است. در این صورت لزوم حامل علم قرآن در این مرحله زمینهای ندارد تا گفته شود وجود عترت ضرورت دارد یا ندارد.
با ادامۀ عالم، وجود عالِم به قرآن ضروری است
با این حال، پس از شهادت همانگونه که اخبار و روایات ناظر بر ادامۀ حیات عالم و انسان است، ضرورت و جود عالم قرآن و خلیفةالله محرز و مسلم است و از اینجا است که مسئلۀ رجعت که همان رجعت آل محمد (صلواتاللهعلیهم) است، شروع میشود؛ زیرا با وجود آنان علمالله نازل، که متحد با آنان است، باقی میماند.
برای تأیید این مطلب به دو نکته اشاره میشود: یکی آنکه، چون انسان ذاتاً و فطرتاً عاشق کمال است و دستیابی به آن مطلوب اوست و نیز به دلیل آنکه عاشق کمال است، در برابر آن و هر کمالی ذاتاً خاضع و ستایشگر است و چون فطرتاً عدالتخواه است و دربارۀ حقوق و حدود خواهان اجرای عدالت است، لازم است کامل کاشف تمام معصوم وجود داشته باشد و عادلی وجود داشته باشد تا در کشف حقایق، حدود و حقوق رعایت عدالت شود و از آنجا که کشف حقیقت به طور کامل در انحصار علم نازل الهی است و آگاهی بر آن در انحصار عترت است، ناچار رجعت آل محمد (صلواتاللهعلیهم) ضروری خواهد بود تا با رجعت آنان، انسان متحد و مجتمع با فطرت کاشفه که همان علم نازل الهی است، امکان ادامۀ حیات جهان و انسان وجود داشته باشد؛ زیرا اگر چنین نشود و رجعت آل محمد (صلواتاللهعلیهم) صورت نپذیرد، لازمۀ آن تعطیل در کمال وجود است و این نیز ظلمی فاحش است که انسانهای موجود از رسیدن به مدارج کمال بازبمانند و دربارۀ آنان رعایت حقوق و حدود و عدالت نشود و چنین ستمی از ناحیۀ مقدس الهی ممتنع و محال است و خدای رحمان که وجودبخش جهان آفرینش است، رحیم است و کمال هر موجودی را متناسب آن عنایت میفرماید و از این رو است که برای رسیدن انسان به کمال شایستهاش راه نیکبختی و سعادت را در اختیارش گذاشته و همچنان خواهد گذاشت.
دسترسی به فطرت کاشفه آسان نیست
ممکن است برخی از ملازمه میان فطرت عاشقه و فطرت کاشفه و نتیجۀ حاصل از آن، تصور کنند که ملازمه از دو طرف است (از باب مفاعله که طرفینی است). بدین معنا که همانطور که فطرت عاشقه مستلزم وجود فطرت کاشفه است، وجود فطرت کاشفه نیز ملازم وجود مراتب فطرت عاشقه است و چنین نتیجه میگیرند که دستیابی به فطرت کاشفه در هر زمان باید بهسهولت انجام پذیرد و این با غیبت منافات دارد.
برای رفع این توهم باید گفت ملازمه از یک طرف است؛ زیرا کسب هر کمالی مستلزم تلاش متناسب آن است و درک مقام کاشفیت مستلزم طی مدارجی است که از جملۀ آن عرفان و اخلاص نسبت به مقام ولایت کلیۀ الاهیه است. از این نظر در زمان غیبت تعداد معدودی از برجستگان فرهیخته و عاشقان دلباخته به درک فیض محضر مقدس حضرت ولی عصر ارواح العالمین لتراب مقدمه الفدا نایل میآیند.
رجعت از نظر روایات و آیات
نکتۀ دوم که پیش از این نیز اشارهای بدان شد، این است که رجعت از ضروریات مذهب شیعه است که با وجود دلالت آیات و روایاتی که در حدود 400 روایت از طرق مختلف از ائمۀ اطهار رسیده است، برای اثبات این حقیقت کفایت میکند؛ زیرا بیان این مسئله که از نواحی مختلف و به مناسبتهای گوناگون اظهار شده است، هرگز نمیتوان آن را بر خطا و اشتباه حمل نمود یا حاکی از اغراض نفسانی کسانی دانست که در زمانهای مختلف از زبان ائمۀ دین روایت کردهاند.
حتی اگر برخی از این روایات را حمل بر غلو نمایند، نسبت به صدور قطعی آنها زیان نرساند؛ زیرا آنان که دربارۀ روایات صادره از ناحیۀ ائمۀ اطهار، آن هم به صورت متواتر، نسبت غلو میدهند، کسانی هستند که از مقام ولایت شناخت لازم ندارند؛ چنانکه دربارۀ شخص رسول خدا (صلاللهعلیهوآله) از آیۀ شریفۀ «قُل أِنّما أنا بشرٌ مِثْلُکمْ یوحی أِلی»[19] بخش اول آیه را مورد توجه قرار می دهند؛ زیرا درک این مقام برای افراد کوردل و کسانی که در سیر مدارج عالی انسانی گامی برنداشتهاند و جز خور و خواب و شهوت بهرهای نداشتهاند، امکانپذیر نیست.
شناخت ولایت نیازمند امکانات است
از سوی دیگر، گذشته از آنکه شناخت مقام والای ولایت نیازمند طی درجات کمال علمی است، صفای روح، تزکیه و تهذیب اساس حقیقت است و ارتباط معنوی که منشأ نزول برکات است و از آن به ایمان تعبیر میشود و از قلب نشأت میگیرد، لازمۀ اولیۀ درک معارف و حقایق است. بنابراین کسانی که فاقد این مراتب باشند، از رسیدن به جایگاه رفیع حبلالمتین و عرفان به مقام عظمای ولایت باز میمانند؛ همچنان که در شناخت مراتب توحید کمیت آنان لنگ است.
حمل بر غلو ناشی از عدم شناخت است
با این حال از آنجایی که برخی از کسانی که این روایات را حمل بر غلو مینمایند، چه بسا نسبت به مقام والای آنان در حدودی که شناخت شخصی آنان اجازه میدهد آشنایی دارند، اما از نورانیت و کمال شایستۀ اولیای خدا آگاهی ندارند و چون شناخت ایشان کامل نیست، نمیتوانند به درک مقامات عالیۀ آنان نایل شوند؛ بنابراین آن را انکار میکنند یا حمل بر غلو مینمایند.
قائلان به حلول اهل غلوند
اما چنانچه کسی از مسئلۀ ولایت و امامت به نحوی برداشت کند که تنها مقام ولایت را مظهر ربوبیت حق و جنبۀ مشیت الاهی نداند، بلکه قائل شود که ذات اقدس الاهی در آن حلول کرده است یا مقام ولایت مطلقه را متحد با ذات پروردگار بداند، از غلات به شمار میآید و از اسلامیت و ایمان خارج است.
راویان احادیث مقام والایی دارند
به علاوه، مقام راویان احادیث وارده بالاتر از آن است که چنین اعتقاد نادرستی داشته باشند؛ زیرا آنان تربیتشدگان مکتب ولایتند و همواره به ایشان سفارش نمودهاند که: «نزلونا عن الربوبیة و قولوا فینا ما شئتم»[20]؛ ما را از مقام ربوبیت حق فرود آورید و از آن پس هر چه میخواهید دربارۀ ما ابراز دارید. چرا که آنان خود را بندۀ خدا میدانند. چنانچه رسول خدا (صلواتاللهعلیهوآله) که خود خلیفةالله الاعظم است، بر عبودیت و رسالت خویش شهادت میدهد و میفرماید: «أشْهدُ أنّ مُحمّداً عبْدُهُ و رسُولُهُ أرْسلهُ بِالْهُدی و دینِ الْحقِّ لِیظْهِرهُ علی الدّینِ کلّه ولوْ کرِه الْمُشرِکون.»[21]
مع الوصف به شهادت قرآن شخص مقام رسالت و اولیای اثنی عشر دارای ولایتند؛ چنانکه میفرماید: «أِنّما ولیکمُ اللهُ و رسُولُهُ و الّذین آمنوا الّذین یقیمُون الصّلاة ویؤتُون الزّکاة و هُمْ راکعُون»[22]؛ ولایت مطلقه از آن خداست که هر زمان که بخواهد به خلفای خویش عنایت میفرماید و پیامبر خدا (صلاللهعلیهوآله) و اولیای حق دارای این مقام اعطایی حقند و این عطیه منحصر به آنان است.
امام مقام ولایت است
این مطلب دربارۀ شناخت اولیای خدا و درک مقام والای آنان است؛ بنابراین باید دانست که مراد از امانتی که خداوند متعال در آیۀ شریفه بیان فرموده است: «انا عرضنا الامانة علی السماوات و الارض و الجبال فأبین أن یحملنها و أشفقن منها و حملها الانسانُ انهُ کان ظلوماً جهولاً»[23]؛ همان مقام ولایت است که به یک معنا مقام قرب به حق تعالی است؛ هرچند دارای مراتب گوناگون و شدت و ضعف باشد.
[1] حدیث ثقلین، مستدرک الوسائل، ج 7، ص 254
[2] نبأ 1-3
[3] خَرَجَ يَوْمَ صِفِّينَ رَجُلٌ مِنْ عَسْكَرِ الشَّامِ، وَ عَلَيْهِ سِلَاحٌ، وَ فَوْقَهُ مُصْحَفٌ، وَ هُوَ يَقْرَأُ: عَمَّ يَتَساءَلُونَ* عَنِ النَّبَإِ الْعَظِيمِ فَأَرَدْتُ الْبِرَازَ إِلَيْهِ، فَقَالَ لِي عَلِيٌّ (عَلَيْهِ السَّلَامُ): «مَكَانَكَ» وَ خَرَجَ بِنَفْسِهِ فَقَالَ لَهُ: «أَ تَعْرِفُ النَّبَأَ الْعَظِيمَ الَّذِي هُمْ فِيهِ مُخْتَلِفُونَ؟». قَالَ: لَا. فَقَالَ لَهُ عَلِيٌّ (عَلَيْهِ السَّلَامُ): «أَنَا- وَ اللَّهِ- النَّبَأُ الْعَظِيمُ الَّذِي فِيهِ اخْتَلَفْتُمْ، وَ عَلَى وَلَايَتِهِ تَنَازَعْتُمْ، وَ عَنْ وَلَايَتِي رَجَعْتُمْ بَعْدَ مَا قَبِلْتُمْ، وَ بِبَغْيِكُمْ هَلَكْتُمْ بَعْدَ مَا بِسَيْفِي نَجَوْتُمْ، وَ يَوْمَ الْغَدِيرِ قَدْ عَلِمْتُمْ، وَ يَوْمَ الْقِيَامَةِ تَعْلَمُونَ مَا عَلِمْتُمْ» ثُمَّ عَلَاهُ بِسَيْفِهِ، فَرَمَى بِرَأْسِهِ وَ يَدِه. (البرهان فی تفسیر القرآن، ج 5، ص 566)
[4] شیخ صدوق، کمال الدین و تمام النعمة، ج ۱، ص ۲۴۰
[5] ترجمۀ رشحات البحار، ص 268-271
[6] قصص 88
[7] روم 27
[8] علل الشرایع، ص 199 و عیون الاخبار، ص 212
[9] حجر 9
[10] زیارت جامعۀ کبیره
[11] مفاتیحالجنان، دعای عدیله
[12] كمال الدين و تمام النعمة، شیخ صدوق، ج ۲، ص ۳۷۷؛ كفاية الأثر في النص على الأئمة الإثني عشر، على بن محمد خزاز قمى، ص ۲۸۰؛ بحار الأنوار، علامه مجلسی، ج ۵۱، ص ۱۵۶
[13] یس 79
[14] واقعه 4-6
[15] قارعه 5
[16] حشر 24
[17] یس 81
[18] حج 56
[19] کهف 110
[20] بحارالانوار، ج 5، ص 299، ج 69، ص 44، نشر دارالاحیاء التراث العربی، بیروت 1403ق
[21] مجلسی، محمدباقر، بحار الانوار، ج ۶۶، ص ۳، ح ۴؛ شیخ صدوق، محمدبن علی، معانی الاخبار، ص ۲۱۳
[22] مائده 55
[23] احزاب 72
نظرات