آرشیو

زیارت قبر علامه مجلسی

زیارت قبر علامه مجلسی

1402-09-28

در سن 14 سالگی بعد از معمم‌شدن تصمیم گرفتم برای دیدار ارحام و اقوام به اصفهان بروم. وقتی تصمیمم را به مرحوم والد عرض کردم، خیلی خوشحال شد و فرمود: بعد از آن‌که ارحام را دیدید، از وضع زندگی‌شان نیز تحقیق کنید که چنان‌چه در مضیقه هستند بتوانیم به آن‌ها کمک کنیم. سپس به گوشم […]

دو مشک اشک

دو مشک اشک

1402-09-28

روزی از بازار عبور می‌کردم و صدای سخنرانی مرحوم راشد به گوشم رسید. مایل شدم در جلسه شرکت نمایم و سخنان ایشان را بشنوم و چون احتمال می‌دادم پدرم پس از مراجعت به منزل علت تأخیر را از من جویا شوند، به‌دقت مطالب مرحوم راشد را به خاطر سپردم. پس از بازگشت به منزل همین‌گونه […]

دعای کمیل در سحر جمعه

دعای کمیل در سحر جمعه

1402-09-28

بر خلاف رسم متعارف که دعای کمیل را در ابتدای شب جمعه می‌خوانند، مرحوم پدر سحرهای جمعه، دو ساعت مانده به اذان صبح، به مسجد می‌آمد و دعای کمیل را برگزار می‌کرد. در زمان‌های حکومت نظامی نیز مردم قبل از ساعت دهِ شب (آغاز حکومت نظامی) به مسجد می‌آمدند و تا سحر در مسجد بودند. […]

دعا برای چهل مؤمن

دعا برای چهل مؤمن

1402-09-28

مرحوم والد می‌فرمود: این‌که گفته‌اند در نماز وتر مستحب است انسان برای چهل مؤمن دعا کند، اولاً برای این است که انسان خیر را فقط برای خود نخواهد، بلکه برای همه بخواهد. ثانیاً اگر دفعةً نام مؤمنی به ذهنت آمد، بدان که در این وقت او سائل دعاست. پس به مفاد آیه «وَاَمَّا السّآٰئِلَ فَلاٰ […]

تشرف

تشرف

1402-09-28

روزی مرحوم آیت‌الله سید صدرالدین کوپایی که در نجف اشرف از همدرس‌های مرحوم پدر بود و خیلی به ایشان ارادت داشت، نامه‌ای برای ایشان فرستاد و ایشان آن نامه را زیر تشک گذاشت. یکی از متعلقان مرحوم پدر به صورت اتفاقی این نامه را پیدا کرد و دید که درون نامه نوشته شده است: «در […]

برنامه سحرهای ماه مبارک

برنامه سحرهای ماه مبارک

1402-09-28

در منزل پدری برنامه سحرها به شکل خاصی بود. سحر‌ها سجاده پدر و مادرمان با فاصله‌ای روی زمین پهن بود. سماور روشن بود و در مقابل مرحوم پدر قُل‌قُل می‌کرد. قلیان هم چاق شده و حاضر بود. ایشان دو رکعت نماز می‌خواند و پس از مقداری ذکر، چای می‌خورد و قدری قلیان می‌کشید و دو […]

اسم اعظم الهی

اسم اعظم الهی

1402-09-28

یک روز عصر یکی از علاقه‌مندان مرحوم پدر، که نامش را فراموش کرده‌ام، به همراه مرحوم حاج اسماعیل وفابخش، برادر خانم پدر ما، برای پرداخت وجوه نزد مرحوم پدر آمد و عرض کرد: «حاج آقا، من دو سال است به مسجد شما نیامده‌ام. علت آن را نمی‌پرسید؟» مرحوم پدر گفتند: «اگر به شما گفته بودم […]