گذر از لطایف هفت‌گانه

گذر از لطایف هفت‌گانه
1403-03-05
102 بازدید

یک مطلب دیگر توضیحی‌ست که در باب لطایف سبع داده‌اند. ما می‌دانیم که در روایات، در کتب سلوک، لطایف سبع به تعابیر و عناوین مختلفی زیاد مطرح می‌شود. خلاصۀ آن همان شعر معروف است که می‌گویند «هفت شهر عشق را عطار گشت». این‌ها را به عناوین و تعابیر مختلف تعبیر کرده‌اند. تعبیری که ایشان فرموده‌اند […]

یک مطلب دیگر توضیحی‌ست که در باب لطایف سبع داده‌اند. ما می‌دانیم که در روایات، در کتب سلوک، لطایف سبع به تعابیر و عناوین مختلفی زیاد مطرح می‌شود. خلاصۀ آن همان شعر معروف است که می‌گویند «هفت شهر عشق را عطار گشت». این‌ها را به عناوین و تعابیر مختلف تعبیر کرده‌اند. تعبیری که ایشان فرموده‌اند این هفت تا است: لطیفۀ نفس، عقل، قلب، روح، سِرّ، خفی، اخفی. تعابیر دیگری هم دارد.

لطیفه نفس

بر مبنای ایشان لطیفه اول از لطایف سبعه لطیفه نفس است. نوع آدمیان نوعاً، انسان بما هو انسان نوعی، نوع آدمیان در مقام نفس زندگی می‌کنند و در همین مقام هم از دنیا می‌روند: «او بهیمه‌ست و نداند جز علف». همین‌که دنیای مضمون به آن گفته می‌شود. این اول لطایف سبعه مقام نفس است.

لطیفه عقل

در مقام دوم بنا به افاده ایشان مقام عقل است. آن از نفسانیت بالا آمدن است و لذات فانی را فانی تلقی کردن و مشتاق‌بودن به لذت باقی: «بَلْ تُؤْثِرُونَ الْحَياةَ الدُّنْيا». مقام نفس «بل تؤثرون الحیات الدنیا»، مقام عقل «ولآخرة خیرٌ و ابقی». بعد می‌فرمایند که از ازدواج عقل و نفس قلب متولد می‌شود.

لطیفه قلب

از این کلمه ازدواج نباید وحشت کرد. یک مبنای مهم در عرفان محیی‌الدینی داستان تناکح اسماء است. محیی‌الدین می‌فرماید بین اسماء ربیه نکاح واقع می‌شود. دو اسم با همدیگر مزدوج می‌شوند و اسم سوم از بین این‌ها متولد می‌شود. یک مقدار از عرفان محیی‌الدینی در این مطلب هست. به هر حال آقای شاه‌آبادی می‌فرمایند از نکاح عقل و نفس قلب متولد می‌شود. آن آیه شریفه «إِنَّ فِی ذلِکَ لَذِکْری لِمَنْ کانَ لَهُ قَلْبٌ أَوْ أَلْقَی السَّمْعَ وَ هُوَ شَهِیدٌ» به همین مطلب اشاره دارد.

ویژگی مقام قلب

یک مطلبی را اینجا فرموده‌اند که الآن در ذهنم نیست از کس دیگری دیده باشم. ممکن است باشد، ولی بنده ندیده باشم. برایم جالب بود. شاید تعبیر خاص خودشان باشد. می‌فرمایند این لطیفه سوم که لطیفه قلب است فرقش با لطیفه چهارم که لطیفه روح است این است که مقام قلب این ساحت است که «کأنَّهُ یراک» چنان عبادت کن که فکر کن خدا تو را می‌بیند. می‌گویند مقام بعد که روح است ساحت بالاتری است. به این شکل است که «کأنّه حاضر» در مقام قلب به این شکل خودت را حاضر در محضر الهی ببین، در مقام روح چنان تصور کن که حق تعالی حاضر است. حرف خیلی شامخی‌ست. البته این را دیگران هم گفته‌اند مقام احسان است. حضرات می‌گویند: یک اسلام دارید، یک ایمان و یک احسان؛ مقام احسان این است که کأنّه خدا تو را می‌بیند، طوری رفتار کن «کأنَّهُ یراک». این شاید حرف مخصوص خود آقای شاه‌آبادی باشد و شاید هم دیگران گفته باشند. به هر حال حرف شامخی‌ست. وارد بقیه مراتب شدن اضطراری‌ست و مشکل می‌شود و فکر می‌کنم تا اینجا کافی بوده باشد.

ضرورت سفر انسان

در دل انسان شیدایی‌هایی‌ست که انسان چه بخواهد و چه نخواهد به طرف‌هایی کشیده می‌شود. شاید آن هم از تشعشع فطرتش باشد. انسان بالفطره عاشق است. دلیل آن هم این است که بالاخره از یک ساحتی تنزل کرده به اینجا و یاد وطن می‌کند دیگر. خیلی مسئله مهمی نیست. برای بازگشت باید سفر کند. بدون سفر که نمی‌شود. سائرین الی الله و مسافرین الی الله می‌گویند. از این هفت مرتبه، هفت منزل را باید بگذرانند. انسان در حالت عادی‌اش، انسان عرفی معمولی، نه انسان بما هو انسان، بلکه انسان بما هو حیوان باید به خودش بیاید تا بتواند سفر کند.

انسان دو رقم است: یک انسان بما هو انسان است و یک انسان بما هو حیوان. امثال بنده فعلاً انسان بما هو حیوان هستیم. بنده و امثال بنده که داخل ساحت انسانی به آن معنا نیستیم، امثال ما اگر توفیق حق رفیق شد، اگر یقظه‌ای پیدا شد، همه اگر است و اگر شروع کرد به سلوک، «مسافر آن بود کو بگذرد زود / ز خود صافی شود چون آتش از دود»، تفکر کرد که چیستم من، انسان به خودش که می‌آید می‌بیند باید تحولی پیدا بکند.

اول مراتب انسانی قبل از تربیت و قبل از یقظه مقام نفس است. انسان بما هو حیوان یعنی انسان معمولی. معمولاً در ساحت نفس زندگی می‌کند. همیشه می‌خواهد همان‌جا باشد. حالا چه چیزی باشد دیگر برای او مطرح نیست. از کجا باشد مطرح نیست. فقط می‌گوید می‌خواهم به هر مبلغی و به هر معنایی و به هر دلیلی و به هر کیفیتی به آن‌چه که می‌خواهم باید برسم. این در واقع نفس است دیگر. اگر کم‌کم یک مقدار بیدار بشود، خواهد دید که نه، ورای این بهیمیت یک چیز دیگری هم هست که به طرفش کشیده می‌شود.

در مرحله اول فکر می‌کرد پارچه‌ای می‌خواهد، لباسی می‌خواهد، رختخوابی می‌خواهد، غذایی می‌خواهد و این حرف‌ها؛ یک مقدار اگر به خودش آمد، یک مقدار بیدار شد، می‌بیند که نه، چیزهای دیگری هم هست، یک چیزهای دیگری هم هست و این هم کشش دارد. کم‌کم بیدار می‌شود. در مقام نفس فکر می‌کرد همین ماده است و مادیات و ماترالییته. در مقام عقل می‌بیند نه، لذات مجرده هم وجود دارند. حالا تتبیعش دیگر بماند.

آمیزش عقل و نفس

نه می‌توان کاملاً از نفس گذشت، نه می‌شود کاملاً عقلانی به مسائل نگاه کرد. اگر این دو تا با هم درآمیختند، به تعبیر آقای شاه‌آبادی اگر نکاحی بین عقل و نفس واقع شد، انسان به مقام قلب می‌رسد. اسم قلب روی خودش است. قلب یک متقلب، نه یک متقلب عرفی یعنی حالی به حالی، انسان در مقام قلب عرفی در یک مقامی نیست که گاه رو می‌کند به نفس و گاه رو می‌کند به عقل؛ یک معنای قلب این است. نه تنها معنای عرفان باشد، قلب یک معنای شامخی هم دارد که از عقل فراتر است. در قرآن کریم هست: «لهم قلوبٌ لا یفقهونَ بها». قلب به فقاهت می‌رسد. این معنای دیگری است. این قلب دم دستی ما بود.

متقلب‌شدن انسان و نیل به لطیفه روح

اول مراتب انسان نوعی مقام نفسانیت است. همه انسان‌ها در مقام نفسانیت هستند. اگر یک مقدار بیدار شدند، متوجه می‌شوند لذات عقلیه هم وجود دارد. اگر رسید به این‌که وجود لذات عقلیه را هم قبول کرد، می‌رسد به مقام قلب؛ یعنی این‌که متقلب می‌شود بین دو ساحت: گاه رو می‌کند به نفس و گاه رو می‌کند به عقل. این مقام تأویل اصطلاح سلوکی است. اگر از این مقام هم تجاوز کرد، داخل ساحت روح می‌شود و آن هم مشخص است. یعنی تمام نفسانیات، حتی به معنایی عقلانیات هم شاید (عقله فیه، نه عقله القدسی) نفسانیات و عقلیات عرفی را هم کنار می‌دهد و از مقام قلب هم اگر بگذرد و وارد ساحت روح اگر بشود، می‌شود انسان بما هو انسان. در آن مقام شریف است که شاید که مخاطب بشود به این‌که «یا ایتها النفس المطمئنه ارجعی الی ربک راضیة مرضیة».

این‌ها به هر حال مراتب سیر انسانی است: «هزار سال بود از تو تا مسلمانی». آخرین حرف ما هم این باشد. آقا محمد بیدآبادی، رضوان الله تعالی علیه، در رأس عرفای متأخر شیعه است. آقای شاه‌آبادی هم منتهی می‌شوند به آقا محمد بیدآبادی. نام حکما و عرفای دویست سال اخیر ایران منتهی می‌شوند به آقا محمد بیدآبادی. می‌گویند حاجی کرباسی تحت نظارت آقا محمد بود و وصی پدرش. یک سال هر روز آقا محمد برای حاجی کرباسی این متن را سرمشق می‌نوشت:

هزار سال بود از تو تا مسلمانی                           هزار سال دگرتا به شرح انسانی

هزار سال طول می‌کشد تا به اسلام برسی، هزار سال هم طول می‌کشد تا به انسانیت برسی. این‌ها منازل رسیدن به شرح انسانی‌ست. می‌گویند انسان به آن مرتبت نمی‌رسد، الا این‌که از این هفت مرتبت بگذرد و برسد به آن مقام هفتم.

منبع: مصاحبه با منوچهر صدوقی سها

برچسب‌ها:, , , , , , , , ,