در سالهای 1321 به بعد در مملکت در غوغای عجیبی بود. در زمان رضاخان و قبل از او، هجمه فرهنگی غرب به وسیله روشنفکران علیه تشیع شروع شده بود. اگر یک نگاهی به روزنامههای بعد از مشروطیت در سالهای 1290 تا 1295 شمسی کنیم، میبینیم که چه نوع هجومی شروع شده و بسیاری از خوبیهای […]
در سالهای 1321 به بعد در مملکت در غوغای عجیبی بود. در زمان رضاخان و قبل از او، هجمه فرهنگی غرب به وسیله روشنفکران علیه تشیع شروع شده بود. اگر یک نگاهی به روزنامههای بعد از مشروطیت در سالهای 1290 تا 1295 شمسی کنیم، میبینیم که چه نوع هجومی شروع شده و بسیاری از خوبیهای مذهب تشیع، ضد ارزش شد. نوعی ناسیونالیسم به جای ترویج شیعه به وجود آمد. روشنفکران آن روز گمان میکردند کشور نیاز به «دیکتاتور ملی» دارد. پارهای از روحانیان موجه هم در تکیه با رضاخان عکس گرفتند.
باید بگوییم آیتالله شاهآبادی این زمان را دیده، درک کرده و لمس نموده بودند. دیده بودند که فقط دو مجله آزاد هستند، دقیقاً همان مجلاتی که به تشیع حمله میکنند. مجلهای به نام پیمان و یک روزنامهای هم به نام مردم که برای کمونیستها بود و احسان طبری آن را اداره میکرد. در سال 1316 آنچه که ضد مذهب بود در ایران ترویج میشد. مرحوم آیتاللهالعظمی شاهآبادی قطعاً در دوران رضاخان منزوی است و نمیتواند حرف بزند[1]، ولی احمد کسروی که فلسفه نخوانده، آمده و کتاب مادیگری مینویسد؛ چیزی که اصلاً در رده اطلاعات او نیست. در تاریخنویسی نه امین است و نه مورخ است. بعد از شهریور 1320 میبینیم که در جریان واقعه نفت، آقای احمد کسروی رئیس دادگستری خوزستان است. 40 روز دادستان تهران است و وکیل مدافع 53 نفر است در زمان رضاخان و بعد وکیل مدافع پزشک احمدی و مختاری، جلاد زندان قصر است. یکچنین شخصیتی دست به قلم دارد!
آثار کسروی را بخوانید، در جایی میگوید: «همان سروشی که بر قلب آن مرد عرب تابید و عرب را انسانی ساخت که قومی به نام مسلمان به وجود آورد، همان سروش بر دل من تابیده است! مطالعات کسروی عمیق نیست، کلاسیک نیست. پرنویس است. دقیقاً در شرایطی که کشور نیاز به وحدت ملی و تبدیل شدنش به یک امت است تا در برابر اشغال بایستد، احمد کسروی کتاب شیعهگری و شیخیگری را مینویسد و کتاب بهاییگری را مینویسد و در تمامی اینها به تشیع حمله میکند. این برای آیتالله شاهآبادی سنگین است. از یک طرف میبیند با اعتقادات مردم به گونهای نادرست، بدون تقوای تاریخنویسی و بدون تقوای نویسندگی، هجمه میشود و از طرفی میبیند وحدت جامعه در حال از هم پاشیدن است، اشغال غوغا میکند. این حکیم زاهد که نظیرش در زهد و عرفان در آن زمان کمتر یافت میشد متوجه این مسئله بود.
آیتالله شاهآبادی از نوادری بود که در عین حال که یک حکیم الهی بود، فلسفه ملاصدرا را هم خوب درس میداد، به همین جهت استاد امام بود. ملاصدرا بزرگ بود، کسی بود که راه تعقل را باز کرد. آیتالله شاهآبادی آدم متعقلی است، با راه عقل و با راه استدلال کار دارد و صرفاً متحجر در کتب فقهی نیست. دید وسیعی دارد. این زاهد فرزانه، این عارف فرزانه وقتی کشور را در خطر میبیند، اگرچه ملیون ادعا دارند که ناسیونالیست هستند و برای نژاد آریایی اهمیت قائل هستند و رضاخان داعیه دارد فامیل پهلوی را برای این انتخاب کرده که به نژاد آریایی اعتقاد دارد؛ اما این انسانی که برایش نژاد مطرح نیست، مرزها مطرح نیست و جهان مهم است و نظریاتش جهانشمول است؛ درست در این شرایط احساس میکند که کشور در خطر است، مذهب در کشور در خطر است و باید از مذهب حراست کرد، از سرزمین آل محمد. میخواهد حاکمیت ملی را به طور عملی پیاده کند و حدود مرزهای شیعی را حراست کند.
درست در لحظاتی که ملت ایران احتیاج به یک وحدت دارد تا در برابر اشغال بایستد و دست رد به سینه اشغالگر بزند، آمریکا را بیرون کند، انگلیس را بیرون کند و روس را بیرون کند، داعیهداران سوسیالیسم در داخل مملکت حزبی ساختند که بعد از مشروطیت چنین حزبی در ایران به وجود نیامده و رهبران حزبشان سر در آخور سفارت روسیه کردند و گروهی با سفیر انگلیس و گروهی با سفیر امریکا مغازله میکنند و همه اینها تبلور پیدا میکند به اینکه وحدت عام ملی ما که در پناه هویت شیعی ما به وجود آمده از بین برود.
این زاهد فرزانه چه کار میتواند بکند؟ از یک طرف سفارت انگلیس ازشان حمایت میکند و از یک طرف سفارت روسیه حمایت میکند. من معتقدم که مرحوم آیتالله شاهآبادی اینها را خوب درک میکرد. این عالم فرزانه همه این مسائل را با آن دید ظریف تعقلیاش خوب میفهمید. با ظرافت خاصی قضایا را تحلیل میکند و آماده میشود و مقدمات را فراهم میکند. خودش مجتهد است، صاحب فتوی است؛ علاوه بر اینکه مجتهد است، فیلسوف است، حکیم است، صاحب نظر است. آیتالله شاهآبادی نظریهپرداز است، صاحب نظریه در فلسفه مشّاء و اشراق است. همه مسائل فلسفی و فسلفه غرب را هم خوب میداند، یک فقیه هم هست و مفسر هم هست و یک محدث هم هست. چون یک مفسر و یک محدث هم هست، زاهد است. زاهدترین آدم زمان، نماز شبش فراموش نمیشود. باید هم از ایشان فرزندی مثل شهید شاهآبادی بهوجود بیاید؛ این میراث خانواده است. نمیشود غیر از این باشد. این میراث از آیتالله شاهآبادی همین بس که فرزندانش در تمام دوران زندگیشان با طاغوت مبارزه کردند و یک فرزندشان شهید شده است. مرحوم آیتالله شاهآبادی آماده میشود و 800 تومن از یکی از ارادتمندانش تهیه میکند، اسلحه میخرد و میگوید کسروی را بزنید تا دیگر کسرویسم مثل بهائیت مذهب نشود و اختلاف بیندازد.
فضای آن روز را اگر مقایسه کنیم، میبینیم حزب توده میگوید نفت شمال را به روسها بدهیم و انگلیسها نفت جنوب را نگه داشتند، امریکاییها اصل چهار ترومن را میآورند و میخواهند کشاورزی ما را بگیرند؛ کشور در حال پارهپاره شدن است؛ پیشهوری پا شده در آذربایجان اعلام استقلال کرده و قسمتی از وطن ما را میخواهد به آذربایجان ملحق کند؛ مردم پنهاهگاهشان روحانیت است.
باید بگوییم مرحوم آیتاللهالعظمی شاهآبادی از افتخارات سلسله عالمان بزرگی است که هم اصولی بودند و هم فیلسوف بودند و هم فقیه بودند و هم مفسر و لذا چیز زیادی نیست که فرزند ایشان شهید بشود. این خانواده اهل شهادت است و خانواده اهل تقوی است. اهل دین خداست، اهل حاکمیت ملی است، اهل حراست از مرزهاست. من واقعاً وقتی خبر شهادت شهید شاهآبادی، فرزند مرحوم شاهآبادی بزرگ را شنیدم گفتم به آرزویش رسید. چه اعتباری است این نوع مرگ برای تو! چون او در زمان طاغوت هم جنگید و مبارزه کرد، نه تنها برای پدر کوتاهی نکرد که افتخارآفرین خانواده بود و این نسل را تداوم داد؛ تداوم نسلی که با استعمار بجنگند، تداوم نسلی که با سلطه خارجی مبارزه کند، تداوم نسلی که حکمت و تعقلشان تاریخ ما را پربار بکند و تداوم نسلی که نابغهای چون امام در خدمتشان بود.
من یک بار در روزنامه مردم که برای حزب توده بود دیدم که عکس جوانی را با عمامه ژولیده انداخته بود و نوشته بود نواب صفوی. دقیقاً همان زمانی بود که با همان پولی که آیتالله شاهآبادی داده بود کار میکردند و جمعی را به نام فداییان اسلام ایجاد کرده بودند تا فعالیت کنند و میخواستند کسروی را در دادگستری از بین ببرند. 24 اسفند 1324 بود. نواب صفوی سوار اتوبوس میشود و به مشهد میرود. من هم مدرسه میرفتم و کلاس دوم ابتدایی بودم. عکس نواب صفوی را در روزنامه دیدم. در منزل ما بحث نواب صفوی و کسروی و موافقان و مخالفان داغ بود؛ بحثهایی که مخالفان کسروی داشتند و گروهی که کسروی در تهران درست کرده بود و غیره.
من صبح زود میخواستم به مدرسه بروم که درِ خانه را زدند. در را که باز کردم دیدم این همان کسی است که من عکسش را در روزنامه دیدهام. با لحن قدرتمندی به من گفت: «آقاجان خانه است؟» حالا نواب صفوی چند ساله است؟ 21 ساله است. گفتم: «بله خانه است.» گفت: «بگو نواب آمده.»
پدرم تا آن روز شاید 50 سال برای اسلام سخن گفته بود و خوانده بود و نوشته بود. گفت: «من حاضرم 50 سال عبادتم و نماز شبم را بدهم و نابودی کسروی را ببینم.» پدرم راجع به نواب صفوی میگفت: «قطعاً علامه بزرگوار آیتاللهالعظمی شاهآبادی همینگونه فکر میکنند. تمام علما اینطور فکر میکردند.»
این را که آیتالله شاهآبادی در دولاب به نواب صفوی 800 تومان دادهاند، از شخص نواب صفوی شنیدهام. عیناً اینطور است. در دولاب نشسته بودیم و ایشان تقریری درباره سید محمد واحدی مینوشت، به نام «خاطرات فداییان اسلام» و در این تقریرات بود که مرحوم نواب صفوی مطلب را گفت. گفت: «من به تهران آمدم، شب رفتم به مدرسه مروی و فردایش هم رفتم خدمت آقای شاهآبادی رسیدم. گفتم: «من از نجف آمدهام، مراجع نجف متفقاً گفتهاند کسروی مطرود است.» ایشان فرمودند: «به نظر من هم مطرود است.»[2] گفتم: «چه کنم؟» لبخندی زدند و گفتند: «پول داری یا نه؟» گفتم: «نه، من سید آس و پاسم.» آقای شاهآبادی به یکی از ارادتمندانشان دستور دادند 800 تومان به من بدهد تا بروم و اسلحه تهیه کنم. در آن زمان هم اسلحه قاچاق در ایران زیاد بود، چون نیروهای اشغالگر آنها را در ایران جا گذاشته بودند، مثل بعد از انقلاب. من هم رفتم یک اسلحه تهیه کردم، منتهی طرز کارش را بلد نبودم، رفتیم با آقای خورشیدی تمرین کردیم.»
راوی: حاج آقا مهدي عبد خدایی
[1] مرحوم شاهآبادی بیشترین فعالیتهای خود را در زمان رضاخان انجام دادهاند؛ فعالیتهایی نظیر تأسیس حزب اخوان، تأسیس جلسات مرام اسلام، تأسیس صندوق قرضالحسنه، تأسیس مدرسه، سخنان طوفانی مبارزاتی در منبر و غیره. (و)
[2] به نظر میرسد منظور از مطرود «مرتد» باشد. (و)
نظرات