«آیتالله محمدعلی شاهآبادی علاوه بر آنکه یک فقیه و یک عارف کامل بودند، یک مبارز به تمام معنا هم بودند.» امام خمینی (ره) تقسیمات حکمت حکمت به عنوان دانش و معرفتی که صبغۀ الهی دارد، از دید غالب دانشمندان و علیالخصوص علمای اسلامی به دو بخش عمده تقسیم میشود: الف ـ حکمت نظری: دانش دربارۀ […]
«آیتالله محمدعلی شاهآبادی علاوه بر آنکه یک فقیه و یک عارف کامل بودند، یک مبارز به تمام معنا هم بودند.»
امام خمینی (ره)
تقسیمات حکمت
حکمت به عنوان دانش و معرفتی که صبغۀ الهی دارد، از دید غالب دانشمندان و علیالخصوص علمای اسلامی به دو بخش عمده تقسیم میشود:
الف ـ حکمت نظری: دانش دربارۀ آنچه تحت قدرت و اختیار انسان نیست، مثل وجود خدا.
ب ـ حکمت عملی: معرفت به آنچه تحت قوه و اختیار انسان درمیآید که 3 بخش اصلی دارد:
1 ـ اخلاق: که برای اصلاح فرد است.
2 ـ تدبیر منزل: که برای اصلاح خانواده است.
3 ـ سیاست مُدُن: که برای اصلاح جامعه است.
آیتالله محمدعلی شاهآبادی نیز مانند اسلاف خویش از این سنخ فکری جدا نبود و در خصوص سیاست یا سیاست مُدُن نیز مانند دیگر امور حِکمی، صاحبنظر بود. در کتاب ارزشمندش به نام «شذرات المعارف» فصل کاملی را به این موضوع اختصاص داده است. لازم به ذکر است که سیاست در نزد وی مبتنی بر الهیات و حقوق الهی و بر دو بخش سیاست حکومتی و سیاست اقتصادی استوار است که در این مقاله به بخش اول پرداخته میشود.
فلسفۀ سیاست در اسلام
ایشان ابتدا به سیاست و فلسفه آن در اسلام میپردازد:
«سیاست عبارت است از تدبیر در جریان مصالح نوعیّه و منع از تحقق مفاسد آنها، و چون تدبیر راجع به مصالح و مَضارّ شخص بوده باشد، اگر مُضّر به دیگران نیست تدبیر منزل خواهد بود و الاّ تزویر و تدلیس و شیطنت است؛ مثل سیاسات امروزۀ اعداء که حقیقتاً شیطنت است و کلمۀ سیاست، تحریف شده.«یُحَرَّفونَ الکلِمَ عَنْ مواضعِهِ.»[1]
تشریع احکام الهیّه چون از جهت مصالح و مفاسد واقعیّه است، قوانین اسلام خواهد بود و چون تدبیر در جریان همان مصالح و عدم ظهور همان مفاسد بوده باشد، سیاسات الهیّه است و گاهی که مصلحت در نفس احکام بوده باشد، حقیقتاً تدبیر در اجراء حکم مولویّت و لزوم انقیاد برای اوست و لذا این قسمت از احکام نیز سیاسات الهیّه است برای ترقیّات عباد به ارتباط و اتصال به آن مقام عالی.
حدود و دیات را که سیاسات اسلامیّه گویند، از جهت آن است که آنها تدابیر الهیّهاند برای جلوگیری از مَنهیّات و پیشرفت اوامر، زیرا که معلوم است قصاص که اعدام شخصی است در مقابل اعدام شخص دیگر، اگرچه در ظاهر تکثیر معدوم شده، ولی حقیقتاً اعظم تدبیری است برای حفظ حیات نوع و جلوگیری از ارتکاب قتل نفوس؛ و لذا فرموده: «وَ لَکُم فِی القِصاصِ حَیوةٌ یا أُولِی الاَلبابِ»[2]، و البته وقتی که این حکم سیاسیالهی جاری شود، از جهت حُبّ ذات و حُبّ بقاء، ممنوع خواهد شد از ارتکاب این فعل قبیح، و حفظ نفوس نماید.»
اسلام یک دین سیاسی
سپس دین اسلام را به عنوان یک دین سیاسی معرفی مینماید:
«اغلب احکام واقعیّه نیز مشتمل است بر سیاست، مثل طهارت و صوم و صلوة و زکوة و حج و جهاد، و لذا میتوان علیالتّحقیق گفت که «دین اسلام، دین سیاسی است.»
اعظم سیاسات برای نیل به مقاصد عالیه، دو تدبیر است: یکی تحصیل عِدّه و دیگری تهیه عُدّه، و چون مقصد راجع به نوع بوده باشد، تحصیل عِدّه مقدم است بر عُدّه، ولی در صورتی که مقصد راجع به شخص بوده باشد، البته عُدّه مقدّم است برعِدّه، زیرا که به عُدّه، احداث داعی شود در دیگران، و به اطراف مقصد شخص متوجه شوند والاّ عِدّه حاصل نخواهد شد، و چون در«شذرة المرام» توضیح مرام اسلام شد و معلوم شد که مرام اسلام، مرام نوعی است پس البته در این مقام، سیاست عِدّه مقدم است بر سیاست عُدّه، و بالجمله کلام در دو مقام است: اول در سیاست عِدّه؛ دوم در سیاست عُدّه.
سیاست عِدّه
در سیاست عِدّه: «لا عِدّة الاّ بالاُخُوَّةِ» زیرا که عدد اگرچه فوق حدّ نهایت بوده باشد، ولی مادامی که مرتبط نشوند به خیط اخوّت، در حکم غیریّت و مُباینت است و البته جهات مباینه، مؤثر در یک جهت و محصّل یک مقصد نخواهد بود؛ چنانچه دانههای تسبیح مادامی که به واسطۀ خیطی منظم نشود، حرکت هیچکدام باعث حرکت دیگری نگردد، ولی بعد از انتظام آنها به سبب خیطی، جنبش هر یک موجب جنبش دیگران خواهد شد. و لذا پیغمبر اکرم (صلیاللهعلیهوآله) را در صدر اسلام با ارتباط کثیری به مقام مقدسش به ایمان و اسلام ممکن نشد که از وجود آنها استفاده بفرماید برای بسط مقصد اسلام، مگر به احداث خیط عَرضی اخوّت که آن کثرت را به وحدت آورد. چنانچه از خیوط طولیّۀ نسّاج نمیتوان استفاده نمود که لباس عزّت یا ساتِر عورت بوده باشد مگر به اِحداث خیوط عرضیّه، و از اینجا معلوم شد که اخوّت از احکام سیاسیّۀ الهیّه است برای اجراء مقاصد اسلامیّه.
از آیۀ شریفه مستفاد میشود که اخوّت به حسب حقیقت، الفت قلوب و ارتباط دلهای مؤمنین است به یکدیگر؛ چنانچه از اَخبار به حسب آثار ظاهرۀ آن است که فرمودهاند: «اَن لا یُسلّمک عند النّکباتِ»؛ یعنی برادر کسی است که تو را در گرفتاریها وانگذارد. و در روایت دیگر به حسب آثار باطنه فرموده: «أن یُحبّ له من الخیر لنفسه وَ یکره له ما یکره لنفسه»؛ یعنی بخواهد برای برادرش آنچه را برای خود میخواهد و نخواهد برای او آنچه را برای خود نخواهد.
هر زاویه بر قائمه[ای] استناد خواهد داشت که ارکان اخوّت بوده باشد، و آنها عبارت است از اخلاق چهارگانه؛ اول: همدلي و یکرویی؛ دوم: اتحاد و یگانگی؛ سوم: تواضع و فروتنی؛ چهارم: فتوّت و جوانمردی؛ کما قال المعصوم:
«لا تکون الصداقة الاّ بحدودها فمن کان فیه هذه الحدود او شییٌ منها فانسبه الی الصداقة و من لم یکن فیه شییٌ منها فلا تنسبه من الصداقة؛
اوّلها: ان تکون سریرته و علانیته لک واحدةً،
وَ الثانیة: ان یری زینک زینه و شینکَ شَینَهُ،
وَ الثّالثه: اَن لا یُغیّره علیک مالٌ و لا جاءٌ،
وَالرّابعة: اَن لا یمنعک شییٌ تناله بِقدرتهِ،
وَ الخامسة: وَ هی مجمعُ هذه الخصال اَن لا یُسلّمک عند النّکباتِ.»
نوامیس چهارگانۀ عِدّه
ایشان سپس در راستای تشریح سیاست عِدّه به توضیح نوامیس چهارگانه میپردازد که عبارتند از:
«1 ـ ناموس اول: در ناموس انس و قائمۀ آن است
بدان که انسان چون بر فطرت الهیّه، استوار است: «فِطرَةَ اللهِ الَّتی فَطَرَ النّاسَ عَلَیها»[3]، البته صفت ذاتیّۀ او عشق میباشد و لا بدّ است از انس، و از این جهت او را «انسان» گویند، زیرا که کثیر الاُنس و شدید الاُنس است:
«اَلمُؤمِنُ آلِفٌ مَألوُفٌ » و لذا در مقام امتنان میفرماید: «خَلَقَ لَکُم مِن اَنفُسِکُم اَزواجاً لِتَسکُنُوا اِلَیها.»(روم21)
پس معصوم در شرایط اخوّت فرمودهاند: «اَن تکونَ سریرتُهُ و علامیتُهُ لک واحدةً» برادر باید باطن و ظاهرش با تو یکی باشد که منافق و دوروی نبوده باشد، و معلوم است که انسان به شخص دوروی، انس نخواهد گرفت ولی اگر از شرّ کسی بترسد و به جهت دفع شرّ او، اظهار دوستی [کند]، و مدح او نماید به چیزی که اعتقاد به آن نداشته باشد، جایز است و آن را «مُداراة» گویند و ادلّه تقیّه نیز حاکم به جواز آن است.
2ـ ناموس دوم: در ناموس کمال و قائمه آن است
بعضی از غَفَله و جَهَله را مشاهده مینماییم که تشکر میکنند از این که صنایع دشمن، آنها را اداره نموده و میگویند خداوند عالَم، آنها را خر و حمّال ما قرار داده ولی اگر به نظر مُنصفانه متوجه شوند، میفهمند حمّال کسی است که پنبه را یک مَن، شش قِران به دشمن میدهد و یک مَن ششصد تومان یا متجاوز، از او میخرد. حال مشاهده کن ببین خر کیست؟ و آیا این نعمت است که آن را تشکر کنی؟! یا آنکه از جهت عدم اِعمال قوّه عاقله و عامله، خود را مورد انتقام خداوند کردهایم و باید استغفار نموده و عرض کنیم «رَبَّنا ظَلَمنا أنفُسَنا وَ اعتَرَفنا بِذُنُوبِنا وَ إن لَم تَغفِرلَنا وَ تَرحَمنا لَنَکُونَنَّ مِنَ الخاسِرینَ»[4] و تغییر دهیم بیحسی را به حس، و بیغیرتی را به غیرت؛ و آیۀ شریفۀ: «وَ جاهِدِ الکُفّارَ وَ المُنافِقینَ وَ اغلُظ عَلَیهِم»[5] و آیۀ شریفۀ: «وَ اقتُلُوهُم حَیثُ وَجَدتُمُوهُم»[6] را به موقع اجرا گذارده، و کفّار را در نيازهاي آنها کشته، و به ترک مخالطه و مراوده بر آنها خشم نماییم و حس حاجت را منظِّم عالم خود گردانیده، و در این مقام برآییم که نيازهاي مسلمین را مغتنم [دانسته] و حوائج را به خود آنها و در خود آنها اداره نماییم.
چون ناموس کمال بر قائمه یگانگی و اتحاد استناد دارد، لذا مدح آن آیه و روایت بسیار است کما أفادَ المعصومُ (ع) فی شرائط الاُخُوّة: اَن یَری زَینَکَ زَینَهُ وَ شَینَکَ شَینَه؛ یعنی برادر کسی است که زینت تو را زینت خود بداند و زشتی تو را زشتی خود بشمارد، و معلوم است چنین حالی حاصل نشود مگر به اتّحاد و یگانگی. پس کوشش کند در رفع نقص و ایجاد کمال در تو.
3 ـ ناموس سوم: در ناموس عزّت و قائمۀ آن است
چون ناموس عزت برقائمۀ تواضع و فروتنی مستقرّ است، لذا آیه و روایت تأکید به تواضع فرمودهاند و معصوم (علیه السلام) در شرائط اخوّت تصریح فرمودهاند: «اَن لا یُغَیِّرَهُ عَلَیکَ مالٌ وَ لا جاهٌ» ؛ یعنی برادر باید به واسطۀ حصول مال و مقام، حالش نسبت به تو متغیّر نشود و بر تو تکبّر نکند و معلوم است که متکبّر، سلب عزّت از تو نماید؛ بلکه باید متواضع باشد تا حفظ عزّت، بلکه ایجاد عزّت در تو بفرماید.
4 ـ ناموس چهارم: در ناموس عون و قائمۀ آن است
بدان که انسان چون حِسّ حاجت میکند، در صدد موجبات رفع آن برآید و تمام تنظیمات عالَم و صنایع مستحدَثه، خصوصاً صنایع خارجه که محیّرالعقول ایرانیها است، از روی حسّ حاجت بوده و خواهد بود؛ بلکه حیوانات چون این شعور به حاجت در آنها فیالجمله هست، به مقدار آن در صدد رفع آن میباشند، چنانچه دستههای طُیور و گلّههای وُحوش در زمستان از سردسیر به گرمسیر [کوچ میکنند] و در تابستان به عکس زمستان، و همچنين قراولهای آهوان و انتظامات زنبور عسل و غیرها، دلیل حِسّ حاجت است در آنها.»
پس از تشریح اصول فوق، استاد به نحوۀ الوهی بودن آنها پرداخته و چگونگی قوام نوامیس چهارگانه و سلطنت بر کلّ اسماء و صورت اخرویۀ سیئات را (که بحثی حقوقی و الهیاتی است) شرح میدهند و در ادامه به سیاست عُدّه که بخش دوم سیاستگذاری ایشان است و در باب اقتصادی است (تحت عنوان برّ و تقوی) میپردازند.
اشارهای به اصطلاح ناحیه مقدّسه اسلام
[مرام اسلام]
«غرور به حقانیِّت و حیاتِ عاریت و یأس از ظهور سعادت و افتراق مسلمین و نداشتن بیتالمال [این چهارعامل]، موجب تعطیل قوای عاملۀ مسلمین شده و از وُصول به سعادت دینی و دنیوی محروم ماندهاند، ولی علّت العلل، جهل به مرام اسلام است، زیرا که اگر مرام اسلام معلوم ما بود و همان كاملاً مرام ما مسلمین شده بود، البته در اطراف آن کوشش نموده، مقصود را انجام میدادیم. و ما در اینجا مقصود و مرام را از ناحیۀ مقدسۀ اسلام، به موجب فرموده حضرت خاتم الرّسل (صلّیاللهعلیهوآله):
«اِنّی تارِکٌ فیکُمُ الثِّقلَینِ کِتابَ اللهِ وَ عِترَتی» بیان مینماییم تا موجب شفای صدور اَنام گردد.
پس میگوئیم اسلام را دو مرام است:
اوّل؛ حفظ اختصاص حکومت مطلقه به قرآن مجید
دوّم؛ حفظ اختصاص ولایت مطلقه به مقام مقدّس حضرت حجّة ابن الحسن صاحب العصر و الزمان؛
و چون نائل شدن به این دو مرام بزرگ، منوط به استحکام روابط مذهبی است، لذا باید قائدین این اساس، اشخاصی بوده باشند که خود را از غرور و قناعت به اسلام انفرادی و افتراق و یأس و منع از حقوق واجبۀ الهیّه که اسباب مُهلکه است، مبرّی و منزّه نموده و از روی واقع، عهدهدار و فداکار وظائف مقرّرۀ ذیل، اصولاً و فروعاً بوده باشند؛ بحول الله و قوته.
بسط معارف و حقایق دیانت در حدود ممالک اسلام که به منزلۀ خیط نبوّت و ولایت و ارتباط به مقام مقدّس ایشان و اجتناب از خَطا و آمیزش با اجانب [است] که فرمودۀ: «وَ اعتَصِمُوا بِحَبلِ الله ِ جَمیعاً وَ لا تَفَرَّقُوا.»[7]
آنچه گفته شد امهّات انديشۀ سياسي آيتالله شاهآبادي بود. اينك مشي عملي وي در خصوص سياست را به اختصار نقل ميكنيم:
مبارزات و فعالیتهای آیتاللهالعظمی شاهآبادی
آیتاللهالعظمی شاهآبادی پس از مراجعت از عراق در سال 1330ق، ابتدا به اصفهان و سپس به تهران عزیمت نموده و به دلیل سکونت در خیابان جمهوری اسلامی (شاهآباد سابق) به شاهآبادی مشهور میگردند. ایشان تا سال 1347ق (1307ش) به مدت 17 سال در تهران به فعالیتهای علمی و تبلیغی و مبارزه با نظام جور و تشکیل جلسات سخنرانی و درس و بحث اشتغال داشتند. آیتالله شاهآبادی قبل از به قدرت رسیدن رضاخان، چهرة واقعی او را شناخت و فریب تزویر و تظاهر او را به دینداری نخورد و خطر او را به علما گوشزد فرمود و لحظهای از مبارزه و جهاد با ظلم و ظلمت حاکم غفلت نکرد.
از جملۀ مبارزات آن عارف ربانی، تحصن 11 ماهة ایشان در حرم حضرت عبدالعظیم (ع) در اعتراض به جنایات رضاخان بود. ایشان همچنین در شرایطی به ملبّس کردن 7 تن از فرزندان خود به لباس مقدس روحانیت مبادرت کردند که بسیاری از روحانیون در اثر فشار دولت رضاخان از لباس روحانیت بیرون میآمدند. امام خمینی (قدّس سره) در این رابطه میفرمایند: «مرحوم آقای شاهآبادی علاوه بر آنکه یک فقیه مبارز و عارف کامل بودند، یک مبارز به تمام معنی هم بودند».
آیتالله شاهآبادی در سال 1347ق (1307ش) و در سن 55 سالگی به حوزة نوپا و جدیدالتأسیس قم عزیمت فرموده و به اشتغالات علمی و تربیت طلاب همت گماشتند. برجستهترین شخصی که از انوار علوم ربانی این عارف کامل بهره برد و از انفاس قدسیهاش توشهها برگرفت، رهبر کبیر انقلاب اسلامی ایران، امام خمینی (قدّس سره) بود که در تمام مدت 7 سال اقامت آیتاللهالعظمی شاهآبادی در قم، در زمینة عرفان از ایشان کسب فیض نمود. آیتاللهالعظمی شاهآبادی در سال 1354ق در اثر اصرار بیش از حد مردم تهران، که به طور دستهجمعی به قم آمده و از ایشان تقاضای بازگشت به تهران میکردند، به تهران مراجعت نمودند که اقامت ایشان در تهران، همراه با اوج مبارزات سیاسی آن مرد بزرگ الهی در مقابل رضاخان بود، به طوری که علیرغم تعطیلی مساجد و منابر توسط حکومت، ایشان هیچگاه مسجد و منبر و سخنرانی خود را تعطیل نکرد و در منابر خود تأکید داشت که اسلام از وجود دولت وقت، در خطر است.
نمونه ای از برخورد با دستگاه حکومت:
وقتی که رضاخان دستور داد منبر را از مسجد ایشان بردارند تا مانع سخنرانی ایشان شوند، ایشان دست از سخنرانی برنداشتند و به طور ایستاده سخنرانی می کردند. مأموران شهربانی هم مرتباً به مسجد میآمدند و مطالب منبر ایشان را مینوشتند و گزارش میکردند. یک بار که رئیس کلانتری به مسجد آمده بود، چون میخواست با کفش وارد مسجد شود، ایشان با صدای بلند فرمودند: «فَاخلع نَعلَیک» و آنچنان به مأموران پرخاش نمودند که آنها ترسیدند و از مسجد بیرون رفتند.
وقتی که آیتالله شاهآبادی از مسجد خارج شدند، مأموران هم به دنبال ایشان رفتند و از ایشان میخواستند که متعهد شوند که دیگر به منبر نروند، ولی ایشان با همان لهجة اصفهانی خود به مأموران میفرمودند: « برو به بزرگترت بگو بیاد.» .بالاخره وقتی که اصرار مأموران زیادتر شد، ایشان ناگهان دستشان را به طرف مأموران آوردند و فریاد زدند: « بگیرید مرا، میگویم مرا بگیرید!» و مأموران، آنچنان از این عمل و اُبهّت ایشان، رعب و وحشت در دلشان افتاد که چند قدم عقب رفتند و بدون آنکه هیچگونه عکسالعملی از خود نشان بدهند، مراجعت کردند.
[1] مائده13
[2] بقره179
[3] روم30
[4] اعراف23
[5] توبه73
[6] نساء89
[7] آلعمران103
نظرات