آرشیو

شاه در پابوسی شاه‌آبادی

شاه در پابوسی شاه‌آبادی

1402-06-29

نزدیک ظهر، یک ربع زودتر به مسجد آمدم و دیدم که مسجد حال و هوای هر روز را ندارد. یک سربازی هم دم در ایستاده بود و وسط حیاط هم یک نفر ایستاده بود. یک سرگردی هم قدم می‌زد که خدا ان‌شاءلله او را بیامرزد؛ رئیس کلانتری بازار بود و سرهنگ حسین‌خان نام داشت. معاونش […]

اولین صندوق

اولین صندوق

1402-03-08

یک روزی را من به خاطر دارم که مرحوم حاج‌آقا حاج محمود فیاض‌بخش را خواستند و من هم نشسته بودم. بعد از نمازمان بود. گفتند که مردم گرفتار هستند و بیایید یک صندوق قرض‌الحسنه‌ای باز کنیم و یک پولی بدهیم و مشکل مردم را رفع کنیم، برای خدا باشد و چیزی از مردم نگیریم. حاج […]

تعظیم بی‌اختیار رضاخان

تعظیم بی‌اختیار رضاخان

1402-02-05

رضاخان دستور داده بود منبر را از مسجد مرحوم شاه‌آبادی بردارند. ایشان هم دست‌بردار نبود و ایستاده سخنرانی می‌کرد. روزی مأمور شهربانی خواست با کفش وارد مسجد شود. با عتاب حاج‌آقا خشکش زد: فَاخلَع نَعلَيكَ![1] حدود سه‌چهار روز از اين جريان گذشته بود که ناگهان متوجه تعداد زيادی از افراد نظامی شديم که در مقابل […]

پول را حلال کنید

پول را حلال کنید

1402-02-05

با مردم بسیار خوش‌برخورد بودند و همیشه خنده‌رو بودند، مخصوصاً در زمان درس دادن. زمانی که می‌دیدند روحیه مردم کسل شده است، جمله‌هایی می‌گفتند که مردم می‌خندیدند. برخوردشان با مردم بسیار خوب بود و هر کسی که درد دلی داشت به ایشان می‌گفت. حاج‌آقا خیلی‌ها را هم نصیحت می‌کردند که شما این پول‌هایی که از […]

هم درس، هم دعا

هم درس، هم دعا

1402-02-05

درس‌هایی که ایشان می دادند خیلی به‌جا بود و کلاس‌های ایشان خیلی شلوغ بود؛ مخصوصاً شب‌های جمعه به‌قدری شلوغ بود که داخل حیاط هم می‌نشستند. آن‌زمان بلندگو هم نبود، ولیکن از آنجایی که لطف خدا شامل حال ایشان شده بود، صدایشان در همه‌جا پخش می‌شد. بعد از اینکه ایشان درس را می‌دادند، دعای کمیل را […]