خرجی از جای دیگر
1402-01-28
یک روز آمدند خانه. دیدم رنگ و رویشان خیلی برهم است. گویا کسالتی داشته باشند. نشستند. تنشان میلرزید. گفتم: «آقا چیزی شده؟ حالتان بد شده؟ تب کردید؟ سردتان…؟» گفتند: «نه. حالم خوب خوب است. فقط درشکه نایستاد. همینطور که درشکه میرفت، یک آقایی سوار درشکه شد. سلام کرد و من فوراً جواب سلام را به […]