مادرم، یوما خانم
1402-02-04
درواقع بهترین دوران طلبگی من دورانی بود كه در محضر شهید شاهآبادی بودم. مادر ایشان، یوما خانوم، میدانست كه من یک مقدار خجولم و كمتر رفتوآمد میكنم. یک روز یک قسم خورد، گفت: «فلانی، به خدا قسم من بین شما دو تا فرق نمیگذارم. شما شبهای پنجشنبه تعطیل هستید، ایشان هم تنهاست. بیایید با هم […]