روزهایی که جلسات درس پدرم در منزل تشکیل میشد، من هم، که آن وقت چهارساله بودم، به حوزۀ درسی ایشان میرفتم و مینشستم؛ ولی چون طاقت و حوصله نشستن زیاد را نداشتم، شیطنت میکردم. از این رو، مرا بر روی طاقچه پهن پشت پنجره مینشاندند. از آنجا چهرۀ حاضران در جلسه را میدیدم. اگرچه در […]
روزهایی که جلسات درس پدرم در منزل تشکیل میشد، من هم، که آن وقت چهارساله بودم، به حوزۀ درسی ایشان میرفتم و مینشستم؛ ولی چون طاقت و حوصله نشستن زیاد را نداشتم، شیطنت میکردم. از این رو، مرا بر روی طاقچه پهن پشت پنجره مینشاندند. از آنجا چهرۀ حاضران در جلسه را میدیدم. اگرچه در آن زمان از علت حضور آنان و صحبتهایشان چیزی نمیفهمیدم، چهرههای آنان، از جمله چهره مبارک مرحوم امام، در ذهنم نقش بست.
در خاطرههای کودکیام این نکته را به خوبی به خاطر دارم که مرحوم امام زودتر از همه حاضران تشریف میآوردند و دیرتر از همه میرفتند. همچنین به یاد دارم که ایشان سیدی بسیار مؤدب، نظیف و مرتب بودند. پس از اینکه بحث تمام میشد، تازه نزد پدرم مینشستند و به صحبت مشغول میشدند؛ اما اینکه مضمون صحبتها چه بود، درک نمیکردم. ماندن ایشان پس از بحث چنان به درازا میکشید که گاهی با پدرم به نماز میرفتند.
راوی: آیتالله نصرالله شاهآبادی
منبع: حدیث نصر، ص 133
نظرات