آيتاللهالعظمی شاهآبادی آنقدر به آرامش محيط خانواده اهميت میدادند كه وقتی هم مريض میشدند، برای اينكه اعضاي خانواده نگران نشوند، مريضي خودشان را به آنها انتقال نمیدادند و برای آنها بازگو نمیكردند. با اينكه میدانستند اعضای خانواده در موقع بيماری مانند پروانه به دور او میگردند و از او مراقبت میكنند، ترجيح میدادند كه بيماری […]
آيتاللهالعظمی شاهآبادی آنقدر به آرامش محيط خانواده اهميت میدادند كه وقتی هم مريض میشدند، برای اينكه اعضاي خانواده نگران نشوند، مريضي خودشان را به آنها انتقال نمیدادند و برای آنها بازگو نمیكردند. با اينكه میدانستند اعضای خانواده در موقع بيماری مانند پروانه به دور او میگردند و از او مراقبت میكنند، ترجيح میدادند كه بيماری خود را خودشان تحمل كنند و مريضی او باعث رنجش خاطر كسی نشود.
همسرشان میگوید:
ايشان در هنگام كسالت از بس اخلاق نيكو داشتند، نمیگفتند من چِمه، ولی ما میدانستيم كه مرض قند دارد… یک روزی با آقا مهدی[1] رفته بودند حمام. حالشان بد میشود. آقا مهدی بغلشان میكند و ايشان را به خانه میآورند. خود آيتالله شاهآبادی میگويند: «همين كه مهدی بغلم گرفت سينهام له شد. حالا نمیدانم سينهپهلو كردهام. به هوای اينكه دستش به سينۀ من بود که من را بغل گرفت، ديدم كه سينهام خيلی درد گرفت.» اما بعد دكترها گفتند از سينهپهلو است.[2]
البته آقا نورالله، فرزند ایشان، علت ضعف ایشان را بیماری قند میدانند.[3] ايشان مريضی خودشان را به كسی نگفته بودند، تا آن روز كه پسرشان در حمام متوجه مريضی ايشان میشوند. حال اين وضعيت و اخلاق حسنه اين عالم متقی را مقايسه کنید با افراد عادی كه به محض كوچکترين ناراحتی و بيماری، همه اهل خانه را از دست خودشان عاصی میكنند و آه و نالهشان برای یک سردرد كوچک صدای همه را درميآورد.
[1] منظور شهید بزرگوار آیتالله مهدی شاهآبادی است.
[2] مصاحبه با همسر آیتاللهالعظمی شاهآبادی، سرگذشتپژوهی، فروردین 1390
[3] مصاحبه با نورالله شاهآبادی، همان
نظرات