رجعت از منظر آیت‌الله‌العظمی میرزا محمدعلی شاه‌آبادی

رجعت از منظر آیت‌الله‌العظمی میرزا محمدعلی شاه‌آبادی
1402-01-30
99 بازدید

خداوند متعال در سورۀ نمل فرموده است: وَإِذا وَقَعَ القَولُ عَلَيهِم أَخرَجنَا لَهُم دَابَّةً مِّنَ الْأَرضِ تُكَلِّمُهُم أَنَّ النَّاسَ كَانُوا بِآيَاتِنَا لَا يُوقِنُونَ[1] و هنگامی که فرمان عذاب آن‌­ها رسد، جنبنده‌ای را از زمین برای آن‌ها خارج می‌کنیم که با آنان تکلم می‌کند که مردم به آیات ما ایمان نمی‌آورند.            در این آیه چند مطلب قابل بحث است: مطلب […]

خداوند متعال در سورۀ نمل فرموده است:
وَإِذا وَقَعَ القَولُ عَلَيهِم أَخرَجنَا لَهُم دَابَّةً مِّنَ الْأَرضِ تُكَلِّمُهُم أَنَّ النَّاسَ كَانُوا بِآيَاتِنَا لَا يُوقِنُونَ[1]
و هنگامی که فرمان عذاب آن‌­ها رسد، جنبنده‌ای را از زمین برای آن‌ها خارج می‌کنیم که با آنان تکلم می‌کند که مردم به آیات ما ایمان نمی‌آورند.

           در این آیه چند مطلب قابل بحث است:

مطلب یکم: قول خداوند

قول نیز مانند کلام، به معنای اسمی آن عبارت است از ظهور آنچه در غیب نهان است. این است که گفته می‌شود:
ان الکلام لفی الفؤاد و انما *** جعل اللسان علی الفؤاد دلیلا[2]
اصل کلام در قلب است. با این حال زبان به عنوان راهنمای قلب تعیین شده است.

           پس «قول» خداوند، ظهور و مشیت اوست و «قول حق» او ظهور ثابت وی است. به طوری که می‌توان گفت که خداوند عبارت است از ظهور اسما و صفات خویش، چنان­که گفته شد عین ذات او هستند. پس خداوند تعالی واجب است و مشیت و قول وی حق ثابت هستند.

           درست است که قول خداوند متعال دو «اضافه» وجود دارد: یکی اضافۀ اشراقی به خداوند است که هیچ حکمی ندارد؛ زیرا عین ربط به خداوند است . همۀ احکام مربوط به آن متعلق به خداوند است.

           دیگری، اضافۀ قول به تعینات است که بر این اساس، درست است که (در ترجمۀ آیه) گفته شود: «چون قول پروردگار بر ایشان واقع شود.» بنابراین واقع شدن قول بر آنان، عبارت است از تعلق مشیت به اظهار سعادت و شقاوت موجود در غیب جان آنان.

مطلب دوم: اخرجنا لهم دابه من الارض

باید دانست که این اخراج به صورت انشای دفعی نیست؛ زیرا ظاهر این کلمه (اخراج) دربارۀ امری است که در وجود سابقه دارد. تکوین تدریجی هم نیست؛ زیرا منظور از آن (اخراج)، بیرون آوردن از زمین نیست. چون خداوند متعال نفرموده است: اخرجنا من الارض دابه. بنابراین کلمۀ «ارض» قید «اخراج» نیست، بلکه قید «دابه» است. به­علاوه، دابه متعلق اخراج، ارواح سابق بر عالم طبیعت نیست؛ زیرا آن‌ها از زمین نیستند. همچنین روح موجود در عالم ملک هم نیست؛ زیرا «اخراج» بر این وجه نیز صدق نمی‌کند.

           پس ناگزیر باید مراد از آن، ارواح صاعده باشد؛ چون «دابة من الارض» بودن بر آن صدق می‌کند؛ زیرا جسمانیةالحدوث است، سپس صعود کرده است و از باطن این عالم، یعنی برزخ، به ظاهر آن، یعنی ملک آورده شده است.

مطلب سوم: دابة من الارض، صفت نفس است

انگار گفته شود جنبنده‌ای که از زمین خارج می‌شود، نفس جنبنده‌ای است که از زمین ناشی شده است، مدرِک است و بااراده حرکت می‌کند. پس می‌توان گفت که نفس فعال کاملی است که از این عالم صعود کرده است و می‌تواند خود را بر اهل ملک اظهار نماید. به طوری که آنان می‌توانند با حس مقید خود وی را ببینند. اینجاست که کلمۀ «اخراج» مصداق پیدا می‌کند.

           رجعت ارواح بر زندگان و نیز رجعت عترت بر امت، این است. بر این اساس، جنبش نفس صاعده از طریق تحرک در عالم ملک، به طوری که اهل ملک او را ببینند، اوج قدرت و کمال روح صاعدۀ ظاهر شده بر اهل عالم است. این است که در حدیث مستفیض آمده است که منظور از «دابةالارض» علی‌بن ابیطالب (سلام‌الله‌علیه) است. این است که خداوند «دابةالارض» را به عنوان مدح به کار می‌برد، اما فرد دوبین و خفاش‌صفت می­پندارد که این صفت، مذمت و نکوهش است. البته در ادامه، تحقق این مدح در مورد کیفیت رجعت خواهد آمد.

مطلب چهارم: تکلمهم

باید دانست که تکلم روح فرارفته (صاعد) با مردم، اظهار نبوت و ولایت است تا حجت بر آن‌ها تمام شود. این است که معتقدان به او، بر حسب ایمان به غیب با وی بیعت می‌کنند و در نتیجه، ایمان آنان کامل می‌شود. البته این امر قبل از مرگ برای هر انسانی اتفاق می‌افتد. به طوری که نبوت و ولایت بر وی ظاهر می‌شود. چنان­که خداوند متعال فرموده است:
وَ إِن مِن أَهلِ الکِتابِ إِلَّا لَیُؤمِنَنَّ بِهِ قَبلَ مَوتِهِ[3]
و هیچ‌یک از اهل کتاب نیست، مگر اینکه پیش از مرگش به او [حضرت مسیح] ایمان می‌آورد.

           ایمان به عیسی (علیه‌السلام) پیش از مرگ نیز از طریق تحقق ایمان به ولایت مطلقۀ محمدیه میسر است؛ زیرا نبوت و ولایت عیسی، مندرج در این ولایت مطلقه است. البته اهل کتاب به ولایت عیسی، چنان­که هست، ایمان می‌آورند. بنابراین به ولایت مطلقۀ علی (سلام‌الله‌علیه) ایمان می­آورند که همۀ ولایت­ها را دربرگرفته است. از این رو، با وی بیعت می­کنند. اما غیر اهل کتاب که به ولایت ایشان (عیسی علیه‌السلام) ایمان ندارند، اگر این امر از روی جهل بسیط باشد، امکان دارد در هنگام احتضار، ایمان حاصل کنند و به آخرت عروج (ارتقا) یابند. اما کسانی که بر اساس جهل مرکب به ایشان ایمان نیاورند، نسبت به ایشان کینه داشته باشند و شخص ایشان را انکار نمایند؛ همچنان­که خداوند متعال فرمود:
أَنَّ النَّاسَ كَانُوا بِآيَاتِنَا، در این آیه واژۀ «آیاتنا» یعنی نبوت و ولایت، لَا يُوقِنُونَ یعنی ایمان نمی‌آورند. در این صورت، با روگردان شدن آنان از شخص نبی و ولی، بدبختی و شقاوت آن­ها کامل می‌شود.

مطلب پنجم: کیفیت ظهور

دربارۀ این فرمودۀ خداوند:

إنّ النّاسَ کانوا بِآیاتِنا لا یوقِنون[4]
مردم به آیات ما ایمان نمی‌آورند.

           کیفیت ظهور ولی بر مردم قبل از مرگ آنان، بر دو قسم است: یا آن شخص دارای آینه‌ای نمایانگر و قلبی صاف است و ولی را مطابق آنچه در آینه‌اش هست می­بیند و با وی بیعت می‌کند و به وی ایمان می‌آورد. همچنین اگر به او با عنوان خاصی اعتقاد داشته باشد، عنوان وی را مشاهده می‌کند و با شخص وی بیعت می‌کند. اما کسی که به ولی معتقد نیست، (خود این طیف دو دسته‌اند:) یا قاصر ساده‌ای است که در حق ولی کوتاهی و تقصیری روا نداشته است و در ضمن از رذایل پاک و پیراسته است، که لامحاله او را به صورت نورانیت مشاهده می‌کند، به وی ایمان می‌آورد و پس از آن به سوی سرای نیکبختی می‌رود، یا علاوه بر اینکه به ولی معتقد نیست، در حق وی نیز کوتاهی به خرج می‌دهد یا منکر اوست. در نتیجه چنین فردی آینه‌ای ندارد تا او را در آینۀ قلب خود ببیند. از این رو، ناگزیر خود را در آینۀ ولی می‌بیند. از آنجایی که صورت و فعل وی به خاطر اعمال ناشایست، اخلاق ناروا، عقاید فاسد و انکار شرایع، زشت و منکر شده است؛ آنچه در آینه می‌بیند، با ولی اشتباه می‌گیرد و به وی کینه می‌ورزد و در نتیجه به سرای شقاوت می‌رود.

           بر این اساس، حقیقت عصای موسی (علیه‌السلام) روشن می‌شود. چون این عصا با تجلی بر مؤمن، آب ولایت را از قلب وی به جریان می‌اندازد و نور توحید را از پیشانی‌اش می‌تاباند. ولی کافر، از آنجایی که قلبی ندارد، این عصا بر قلب وی مهر می‌زند. در نتیجه، هیچ نوری برای وی نمی‌ماند و درست مانند شیطانی می‌شود که با انگشتری سلیمان (علیه‌السلام) بسته شده است و در نتیجه، بدبختی و شقاوت وی نمایان می‌گردد.

مطلب ششم: راز بیعت با اولیا

این مطلب دربارۀ راز بیعت با آن‌هاست و چند مقدمه دارد:

مقدمۀ یکم

مسلماً کمال انسان بر اساس مقتضای فطرت وی، به دین است. و کمال دین نیز چه از حیث تعلق، اعتقاد، تخلق، شهود و چه یا از حیث تحقق و وجود، به ولایت است. زیرا اولین مقام از مقامات دین، شناخت حق تعالی با «هل بسیط» است. کمال شناخت وی نیز تصدیق عناوین کلی و «هل مرکب» منطبق بر اوست. مانند وقتی که می‌گوییم:

هُوَ اللَّهُ الَّذِي لا إلهَ إِلَّا هُوَ عَالِمُ الغَيبِ وَالشَّهَادَةِ هُوَ الرَّحمَنُ الرَّحِيمُ هُوَ اللَّهُ الَّذي لا إِلهَ إلَّا هُوَ المَلِكُ القُدُّوسُ السَّلامُ المُؤمِنُ المُهَيمِنُ العَزِيزُ الجَبّارُ الْمُتَكَبِّرُ سُبحَانَ اللَّهِ عَمّا يُشرِكُونَ [5]
او خدایی است که معبودی جز او نیست، دانای آشکار و نهان است، و او رحمان و رحیم است. او خدایی است که معبودی جز او نیست، حام و مالک اصلی اوست، از هر عیب منزه است، به کسی ستم نمی‌کند، امنیت‌بخش است، مراقب همه چیز است، قدرتمندی شکست‌ناپذیر که با ارادۀ نافذ خود هر امری را اصلاح می‌کند، و شایستۀ عظمت است. خداوند منزه است از آنچه شریک برای او قرار می‌دهند.

           و موارد دیگری از این قبیل؛ البته بر حسب اقتضای برهان. این علم‌الیقین است و از آنجا که شناخت وی بر اساس عنوان موجب توحید نمی‌شود، ناگزیر باید بر وی اقامۀ برهان نمود. همچنان‌که [حضرت علی (سلام‌الله‌علیه)] فرمودند:
وَ کَمالُ التَّصدیقِ بِهِ تَوحیدُه[6]

           و نسبت برهان با وی، تشخص دادن به وی بر اساس برهان، یا عیان یا تحقق است. بدین ترتیب، فرد در این مرحله به سان عارفی سلوک می‌کند که این مقامات را نه با برهان، بلکه به‌عیان می‌بیند. در نتیجه، معروف (متعلق معرفت) وی تشخص می‌یابد و مشهود وی یگانه می‌شود. و این مرتبه «عین‌الیقین» است.

           ممکن است سالک عارف به صورت فعل، صفت و ذات در معروف خود فانی شود یا در وی بقا یابد یا با تکیه بر وی باقی بماند و به این صورت متحقق به او می‌شود و این «حق‌الیقین» است؛ مانند آهن گداخته. و این مرتبه حقیقت معرفت است و همین، مقام ولایت مطلق و قرب تام به حق است؛ هم قرب نفلی، هم قرب فرضی.

مقدمه دوم

از آنجا که اغلب دینداران به مقامی نظیر این دو مقام اخیر نمی‌رسند تا به توحید شهودی یا تحققی متصف شوند، ناگزیر باید با ولیّ مقرب به این دو قرب (نفلی و فرضی) بیعت نمایند؛ زیرا وی از هویت نفس خود فانی و به هویت پروردگارش باقی است و در نتیجه، معروف (توحید برهانی) به وسیلۀ وی مشخص و معلوم می‌شود و این، مفاد گفتۀ آنان (علیهم‌السلام) است که:
بِنا عَرَفَ اللهُ و بِنا عُبِدَ الله[7]
خدا به وسیلۀ ما شناخته شده و به وسیلۀ ما پرستش می‌شود.

           چون از طریق بیعت با او، فرد معتقد به وی تشخص می‌یابد. البته از رهگذر مبایعت با ایشان، آن شخص در اصل با خداوند بیعت کرده است؛ همچنان­که خداوند فرمود:
أنّ الَّذینَ یُبایِعونَکَ أنَّما یَبایِعونَ الله[8]
کسانی که با تو بیعت می‌کنند (در حقیقت) تنها با خدا بیعت می‌نمایند.

مقدمه سوم

بیعت با آنان یا بر اساس عنوان[9] است (بیعت عنوانی). البته این بیعت هرچند هم مقید شود، باز هم امکان شرکت در آن وجود دارد و به همین خاطر برای اثبات وحدت ولیّ مقرب برهان اقامه شود. مانند افرادی که بدون رسیدن به محضر پیامبر، علی و ائمه (صلوات‌‌الله‌‌علیهم) با ایشان می‌‌نمایند (بیعت در عصر غیبت). نوع دیگر بیعت بر اساس شهود ولیّ مقرب و تشخص وی است. مانند افرادی که در حال حضور ایشان، به وی ایمان می‌‌آورند (بیعت در عصر حضور).

           حال پس از اطلاع از این مسائل، دربارۀ گروه دوم می­گوییم خداوند متعال رسیدن آنان به این شرافت و هدایت را گوارایشان سازد. اما در مورد افرادی که بر اساس عنوان با ایشان بیعت کرده‌‌اند، می‌‌گوییم باید اولیای مقرب قبل از مرگ امامت و خروج آنان از دنیا، بر آن­‌ها ظهور نمایند؛ زیرا در این حالت، قابلیت امت برای این امر، اعتقاد آن­‌ها به این موضوع و فاعلیت نبوت و ولایت برای این کار به اوج خود رسیده است.

           البته همۀ این موارد برای کامل کردن دایرۀ سعادت مؤمنان است. اما برای منکران جاحد، جهت تکمیل کردن دایرۀ شقاوتشان است؛ همچنان­که قاصران نیز چه بسا به آنان ایمان بیاورند و سعادتمند شوند یا اینکه به خاطر سوءاحوال و ملکات خود از آن روگردان می‌­شوند و در نتیجه، به شقاوت می‌­افتند. این است که خداوند متعال فرمود:
وَ إذا وَقَعَ القَولُ عَلیهِم أخرَجنا لَهُم دابَّةٌ مِنَ الأرض[10]
و هنگامی که فرمان عذاب آن‌­ها رسد (و در آستانۀ رستخیز قرار بگیرند)، جنبنده­ای را از زمین برای آن­‌ها خارج می­‌کنیم.

           همچنان­که علی (سلام­‌الله‌­علیه) گفت:
یا حارِ هَمدان مَن یَمُت یَرَنی *** مِن مَؤمِنٍ أو مُنافِقٍ قُبُلا[11]
ای حارث همدانی، هر کس بمیرد، اعم از مؤمن و منافق، مرا به­‌عیان خواهد دید.

           شاید این مسئله از ضروریات باشد. پس در آن تدبر شود. در این مقام، بحث از احوال مؤمنان باقی مانده است که قبل از تولد به ائمه ایمان دارند. احوال آنان از آیۀ دوم نمایان می­‌شود. پس منتظر باش.

آیۀ دوم

وَ يَوْمَ نَحْشُرُ مِنْ کُلِّ أُمَّةٍ فَوْجاً مِمَّنْ يُکَذِّبُ بِآياتِنا فَهُمْ يُوزَعُونَ حَتَّي إِذا جاؤُ قالَ أَ کَذَّبْتُمْ بِآياتي‏ وَ لَمْ تُحيطُوا بِها عِلْماً أَمَّا ذا کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ وَ وَقَعَ الْقَوْلُ عَلَيْهِمْ بِما ظَلَمُوا فَهُمْ لا يَنْطِقُونَ[12]

در این آیات نیز مطالبی قابل بحث است:

مطلب یکم

این مطلب درباره این فرموده خداوند است:

«و یوم نحشر من کل امة فوجا».

به خاطر آور روزی را که ما از هر امتی، گروهی را از کسانی که آیات ما را تکذیب می‌‌کردند محشور می‌‌کنیم.

باید دانست که مشخص کردن عده‌ای از مردم برای حشر در اینجا، دال بر این است که این ظهور مربوط به ملکوت و قیامت کبری نیست؛ زیرا در قیامت کبری، کسی به صورت خاص و مشخص محشور نمی‌‌شود، بلکه خداوند در مورد آن فرموده است:

وَ حَشَرْناهُمْ فَلَمْ نُغادِرْ مِنْهُمْ أَحَداً[13]
همه آنان [انسان‌ها] را برمی‌‌انگیزیم و احدی از ایشان را فروگذار نخواهیم کرد.

و حتی حیوانات هم در آن حشر می‌‌شوند. چنان‌که خداوند متعال فرموده:

وَ إِذَا الْوُحُوشُ حُشِرَتْ[14]
و در آن هنگام که وحوش جمع شوند.

بر این اساس، می‌‌توان گفت که منظور از «روز حشر گروه‌هایی از مردم»، روز بازگشت ارواح به این عالم است.

مطلب دوم

این مطلب درباره این فرموده خداوند است: «فهم یوزعون حتی اذا جاؤوا». وزع به معنی خودداری، بازداشتن، و منع کردن است. عبارت «الوزعه» نیز از همین ریشه است که درباره والیانی به کار می‌‌رود که مانع از ارتکاب محرمات الاهی می‌‌شوند. بنابراین مراد از «وزع» در این آیه، حبس و تقیید است؛ حتی زمانی هم که به دنیا می‌‌آیند باز هم مقید و تحت کنترل هستند.

از این رو این آیه بر دو امر دلالت می‌‌کند:

  1. اینکه حشر در دنیا صورت می‌‌گیرد.
  2. این حشر به صورت مقید و کنترل شده است.

اینکه حشر در عالم ملک صورت می‌‌گیرد به این خاطر است که دنیا، سرای اجتماع است؛ بر خلاف برزخ و قیامت. چون این دو عالم، انفراد هستند. توضیح اینکه، انسان در دنیا مدنی بالطبع است و در آن به خاطر نیازمندی‌‌های فراوان ناشی از ضعف خود، بر اساس همیاری‌‌های اجتماعی زندگی می‌‌کند. زیرا او ضعیف آفریده شده است[15] و واضح است که نمی‌‌تواند به‌‌تنهایی همه نیازمندی‌‌هایش را برآورده سازد؛ درست بر خلاف آخرت؛ زیرا در آخرت هر کس با اندوخته علم، عمل و حتی شفاعت خود زندگی می‌‌کند.

شفاعت نیز به معنی ظهور مواردی نظیر نبوت و ولایت است که در حقیقت فرد، نهفته شده است و پرده‌‌های عصیان و سرکشی آن را پوشیده داشته است و به همین خاطر از آن به شفاعت تعبیر می‌‌شود؛ زیرا از یک سو به قابلیت موجود در عبد و از سوی دیگر به فاعلیت موجود در ولی بسته است. پس در حقیقت فرد در آخرت با آنچه در نفس خود دارد، زندگی می‌‌کند. یعنی شناخت پیامبر، ولی، عالم و مؤمن ابزار محبت به آنان نیز در عقل و قلب وی جا دارند و معاصی پرده‌‌هایی هستند که از آن ظهور آن جلوگیری می‌‌نمایند.

از این رو، هر گاه این پرده‌‌ها برداشته شوند، همه مقتضیات نهفته در آن ظهور می‌‌یابند. به عبارت دیگر، آخرت سرای اکتساب، مبادله، قرض دادن و قرض گرفتن، امانت دادن، اجاره دادن و سایر همکاری‌‌ها و تعاملات ملکی نیست، بلکه هر کس در برزخ و قیامت با همان چیزی زندگی می‌‌کند که با خود دارد؛ چنان‌که خداوند فرموده است:

لِکُلِّ امْرِئٍ مِنْهُمْ يَوْمَئِذٍ شَأْنٌ يُغْنيهِ[16]
در آن روز هر کدام از آن‌‌ها وضعی دارد که او را کاملاً به خود مشغول می‌‌سازد.

و این همان روزی است که خداوند درباره آن فرموده است:

يَوْمَ يَفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ أَخيهِ وَ أُمِّهِ وَ أَبيهِ وَ صاحِبَتِهِ وَ بَنيهِ[17]
در آن روز که انسان از برادر خود می‌‌گریزد و از مادر و پدرش و زن و فرزندانش.

و سایر آیت دیگری که بر موارد نامبرده دلالت می‌‌نمایند.

اما اینکه این حشر به صورت حبس و تقیید است، منظور از آن، خارج ساختن آنان از برزخ با همان بدن برزخی آنان است. به طوری که اهل عالم (ملک) آنان را با حواس خود می‌‌بینند (و حس می‌کنند)؛ بدون آنکه در وضعیت برزخی آنان دخل و تصرفی داشته باشند. درست مانند مولای ما، حشمت‌الله[18]، که جن و شیاطین را تحت کنترل خود درآورد و آنان را از برزخ عالم به ملک آورد تا چنان‌که قرآن فرموده است:

يَعْمَلُونَ لَهُ ما يَشاءُ مِنْ مَحاريبَ وَ تَماثيلَ[19]
آن‌‌ها هر چه سلیمان می‌‌خواست برایش درست می‌‌کردند: معبدها، تمثال‌‌ها.

مقید ساختن روح هاروت و ماروت در ملک نیز به همین صورت است که به خاطر آزمودن آنان در زمینه رفع نیازمندی‌‌های اهل عالم بود؛ البته با در نظر گرفتن این نکته که آنان (مردم) قدرت تصرف در برزخ نداشتند و نیز برای آزمودن این امر آمدند که آیا مردم مطیع و پارسا هستند یا عصیانگر و روگردان.

مطلب سوم

این مطلب درباره این فرموده خداوند است که: «اکذبتم بآیاتی و لم تحیطوا بها علما». باید دانست که اشقیا به خاطر جهل نسبت به مقامات انبیا علیهم‌‌السلام، آنان را تکذیب می‌‌کنند. در حالی که آنان آیات و نشانه‌‌های خداوند هستند، و اشقیا به انبیا می‌‌گویند:

إِنْ أَنْتُمْ إِلاَّ بَشَرٌ مِثْلُنا[20]
آن‌‌ها گفتند: (ما این‌‌ها را نمی‌‌فهمیم، همین اندازه می‌‌دانیم که) شما انسان‌‌هایی همانند ما هستید.

و در ادامه همین کارها حجاب و جهل آن‌‌ها ریشه‌‌دار و راسخ می‌‌شود و به صورت اعراض و روگردانی از آنان درمی‌‌آید تا جایی که آنان ایمان نمی‌‌آورند و حتی بر اساس عنوان نیز با آن‌‌ها بیعت نمی‌‌کنند (بیعت عنوانی)، و در نتیجه با مشاهده آنان و اعراض از شخص آن‌‌ها (در هنگام حضور) مستعد تکمیل کردن شقاوت خود می‌‌شوند.

مطلب چهارم

این مطلب درباره این فرموده خداوند است: «اما ذا کنتم تعملون».

این سؤال از آن‌‌ها درباره گذراندن عمر خود و بازخواست خداوند از آنان است که شما عمر خود را در راه تحصیل علم و معارف صرف نکرده‌‌اید. به همین خاطر آنان به داشته‌‌های خود قناعت ورزیدند و در قلمرو جهالت و نادانی توقف ننمودند. با این حال، درباره آنچه نسبت به آن جهل داشتند، حکم صادر کردند.

بر این اساس، آنان عمر و اعمال خود را تباه کرده‌‌اند، جاهل به حقایق هستند و افرادی هستند که بر خلاف واقع حکم صادر می‌کنند. در نتیجه، هر گاه به عالم ملک برگردند و با حجت روبرو شوند، و آنچه در نهان‌شان نهفته است نمایان شود، «وقع القول علیهم بما ظلموا فهم لا ینطقون»؛ زیرا آنان به خاطر رسوخ (جهل) و ملکه شدن (آن حجاب) حقیقت را درک نمی‌‌کنند.

آیه سوم

خداوند متعال فرموده است:

أَ لَمْ يَرَوْا أَنَّا جَعَلْنَا اللَّيْلَ لِيَسْکُنُوا فيهِ وَ النَّهارَ مُبْصِراً إِنَّ في‏ ذلِکَ لَآياتٍ لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ[21]
آیا ندیدند که ما شب را برای آرامش آن‌‌ها قرار دادیم و روز را روشنی‌‌بخش؟! در این امور نشانه‌‌های روشنی است برای کسانی که ایمان آوردند (و آماده قبول حقند)

به نظر من، این آیه جواب یک سؤال مقدر است. چنان‌که گفته شود: آیا این مسئله در مورد ارواح نیز وقوع می‌‌یابد؛ به طوری که به دنیا برگردند و چنان‌که از آیات قبلی برمی‌آید، در عالم ملک ظهور یابند؟

خداوند هم به این پرسش این‌گونه پاسخ می‌دهد که در مورد موجبات حیات ملکی اجسام نظیر قرار دادن شب برای آرامش و اختصاص دادن روز برای کسب و کار، اهمال نکرده است، چگونه درباره رجعت دادن ارواح به منظور رستگاری اهمال می‌‌ورزد؛ به‌‌ویژه آنکه آن ارواح هم استعداد رجعت را داشته باشند، هم خواستار آن باشند. چنان‌که از مفاد این آیه برمی‌‌آید که خداوند متعال فرمود:

إِنَّ في‏ ذلِکَ لَآيَةً لَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنينَ[22]

یعنی هر کس به این صورت به خداوند ایمان داشته باشد که او یک موجود صرف (صرف‌الوجود)، عین حیات، علم، عشق، قدرت، حکمت و عطوفت است، از اینکه او شب و روز را (برای موارد خاص و مشخصی) آفریده است، به امور فراوانی استدلال می‌‌کند: نظیر رجعت، قیامت، به دست آوردن بهشت و سعادت.

به این صورت، مؤمن می‌گوید خداوند نسبت به استعداد و تقاضای ارواح گذشتگان آگاه است. از سوی دیگر، او غنی، قادر، حکیم، کریم و عطوف است و علاوه بر آن، دارای اراده و خواست است. پس اگر او دارای اراده و خواست است، این امر شدنی است. از این رو، ناگزیر باید آن ارواح را به دنیا برگرداند تا با ولایت شخصی (نه عنوانی) تکامل یابند. وگرنه، فقدان یکی از کمالات لازم می‌‌آید که محال [است]. بازگشت به قیامت، دستیابی به بهشت و سرای کرامت، نیز به همین صورت است. پس در این باره باید تدبر نمود. پس از اطلاع از مفاد این آیات شریف، ذکر می‌‌کنیم که رجعت، مختص عترت نیست، بلکه امت را نیز در بر می‌‌گیرد. در این باره دو مقام قابل بحث است.

مقام یکم: لمیت (چرایی) رجعت

باید دانست که ملاک رجعت امت یا ناشی از استعداد آنان است یا تقاضا یا استحضار آنان. درباره لم اول چند مقدمه وجود دارد:

مقدمه یکم

دنیا مزرعه آخرت [و] سرای علم است و آخرت سرای برداشت و دار شهود است. از این رو، کسی که کاشتی نداشته است، برداشتی ندارد و کسی که علمی نیندوخته است، شهودی نخواهد داشت. به عبارت دیگر، تحصیل علوم و تکمیل قوا، فقط در مدرسه دنیا ممکن است و نتیجه آن هم در هنگام درو و در خرمن آخرت خواهد بود. قبلاً هم گفته شد که دنیا، سرای اجتماع است و عالم برزخ و قیامت، عالم انفراد.

مقدمه دوم

بدیهی است که انسان مستعد کمال و کمال وی اسلام است. کمال اسلام نیز، چنان‌که قبلاً بیان شد، با ولایت است؛ از حیث تعلق یا تخلق یا تحقق. تعلق اعتقادی انسان به عنوان (ولایت) مستلزم مشاهده و عیان است و این همان بیعت با انسان (شخص ولی) است، ولی از آنجا که این مورد با مرگ ممنوع می‌‌شود، ناگزیر باید از طریق رجعت به سرای علم (دنیا) تکمیل شود. وگرنه، تعطیل وجود لازم می‌‌آید که در اصل ظلم به موجود است.

مقدمه سوم

حقیقت نبوت و ولایت حقیقت واحد مقول به تشکیک است. از این رو، نه‌‌تنها چاره‌ای جز ایمان به تمام آن حقیقت و مظاهر آن، و لو عنوانی، نیست، بلکه ایمان به مظهر اتم آن واجب است؛ حتی در میان گذشتگان. این است که انبیا، نبوت پیامبر خاتم را به امت‌‌های خود تلقین می‌‌کردند و اگر به این امر دعوت نمی‌‌کردند، دعوت خود را به پایان نبرده بودند. به طوری که در مورد موسی و عیسی علیهما‌السلام جز این ایمان نداریم. همچنان که عیسی‌‌بن مریم علیهما‌السلام گفت:

يا بَني‏ إِسْرائيلَ إِنِّي رَسُولُ اللَّهِ إِلَيْکُمْ مُصَدِّقاً لِما بَيْنَ يَدَيَّ مِنَ التَّوْراةِ وَ مُبَشِّراً بِرَسُولٍ يَأْتي‏ مِنْ بَعْدِي اسْمُهُ أَحْمَدُ[23]
ای بنی‌‌اسرائیل! من فرستاده خدا به سوی شما هستم در حالی که تصدیق‌‌کننده کتابی که قبل از من فرستاده شده [تورات] هستم و بشارت‌‌دهنده به رسولی که بعد از من می‌‌آید و نام او احمد است.

واضح است که این ایمان بر اساس عنوان است و کمال آن فقط با شهود معنون و از طریق عیان میسر خواهد بود.

پس از بیان این مقدمات می‌‌گوییم: افراد مستعدی که پس از بعثت پیامبر خاتم صلی‌‌الله‌‌علیه‌‌وآله و ولی خاتم آمده‌‌اند، ناگزیر باید مقام ولایت و نبوت بر آنان ظهور کند؛ و لو در حال احتضار آنان. و این چیزی شبیه رجعت عترت بر امت است که قبلاً بر اساس آیه و ضرورت (منطقی) درباره آن بحث شد.

اما انبیا و امت ایشان که قبل از ظهور محمد صلی‌‌الله‌‌علیه‌‌وآله خاتم‌‌النبیین بوده‌‌اند، ناگزیر باید هنگام ظهور ولی، حتی یک لحظه هم که شده بر وی ظاهر شوند تا به وی ایمان بیاورند و با او بیعت نمایند؛ زیرا ایمان تام تنها با بیعت با شخص ولی خاتم رجعت می‌‌کند. همه انبیا نیز همین‌‌گونه است و ذکر عیسی علیه‌‌السلام در این باره از باب مثال است.

ظهور شیاطین و جنیان در زمان هر ظهوری (ظهور هر پیامبر یا ولی‌‌ای) نیز برای کامل کردن دایره سعادت و شقاوت است. همچنین این حدیث صحیح نیز از همین باب است که از پیامبر صلی‌‌الله‌‌علیه‌‌وآله روایت شده است که ایشان پس از بعثت خود سر مزار پدرش، عبدالله علیه‌‌السلام، آمد و ایشان را به عالم ملک برگرداند. او هم به پیامبر صلی‌‌الله‌‌علیه‌‌وآله گفت: اشهد ان لا اله الا الله و اشهد انک رسول الله.

البته او قبلاً هم به ایشان بر اساس عنوان ایمان داشت و در این مرحله آن ایمان را با بیعت و عیان کامل نمود.

پس از آن، پدرش از ایشان درباره وصی و ولی او پرسید.
پیامبر هم فرمود: علی‌‌بن ابیطالب علیهماالسلام.
پدر ایشان هم گفت: شهادت می‌‌دهم که علی ولی الله است و…
پیامبر هم به پدرش عبدالله گفت: به سوی بهشت خویش بازگرد.

البته نمونه این‌گونه احادیث زیاد است.

رجوع سام پسر نوح علیه‌‌السلام نیز از همین باب است. به طری که علی علیه‌‌السلام به امر پیامبر صلی‌‌الله‌‌علیه‌‌وآله او را ظاهر ساخت. در حالی که شمایل ایشان نزد جماعتی که خواستار ظهور وی و شهادتش بر رسالت پیامبر بودند تا آن‌‌ها هم به پیامبر ایمان بیاورند، محفوظ بود. او هم ظاهر شد و با حضور آن گروه هم به رسالت پیامبر و ولایت علی ایمان آوردند و بر آن‌‌ها شهادت دادند.

لم (چرایی) دوم؛ رجعت بر اساس استدعا

بدیهی است که اهل ایمان هر گاه به پیامبر خاتم و ولی خاتم ایمان می‌‌آورند و از مشکلات و کمبود یاران آن‌‌ها اطلاع می‌‌یابند، از خداوند طلب رجعت و نصرت می‌‌کنند. همچنان که ما دعا می‌‌کنیم و از خداوند متعال درخواست رجعت و نصرت می‌‌نماییم. چنان‌که در دعای عهد آمده است:

اللَّهُمَّ فَإِنْ حَالَ بَيْنِي وَ بَيْنَهُ الْمَوْتُ الَّذِي جَعَلْتَهُ عَلَى عِبَادِكَ حَتْماً مَقْضِيّاً فَأَخْرِجْنِي مِنْ قَبْرِي، مُؤْتَزِراً كَفَنِي، شَاهِراً سَيْفِي، مُجَرِّداً قَنَاتِي، مُلَبِّياً دَعْوَةَ الدَّاعِي فِي الْحَاضِرِ وَ الْبَادِي
اللَّهُمَّ أَرِنِي الطَّلْعَةَ الرَّشِيدَةَ، وَ الْغُرَّةَ الْحَمِيدَةَ، وَ اكْحُلْ بَصَرِي بِنَظْرَةٍ مِنِّي إِلَيْهِ، وَ عَجِّلْ فَرَجَهُ، وَ سَهِّلْ مَخْرَجَهُ
اللَّهُمَّ اشْدُدْ أَزْرَهُ، وَ قَوِّ ظَهْرَهُ، وَ طَوِّلْ عُمُرَهُ. اللَّهُمَّ اعْمُرْ بِهِ بِلَادَكَ، وَ أَحْيِ بِهِ عِبَادَكَ، فَإِنَّكَ قُلْتَ وَ قَوْلُكَ الْحَقُ‏: «ظَهَرَ الْفَسادُ فِي الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ بِما كَسَبَتْ أَيْدِي النَّاسِ‏…
[24]

از سوی دیگر، از آنجا که دعا بر حسب وعده الهی مستجاب است و چنان‌که در باب «کیفیت حقیقت رجعت» خواهد آمد، موجب اختلال در نظام هستی نمی‌‌شود، ناگزیر باید آنان را با رجعت تکریم کرد؛ خواه برای نصرت باشد یا برای ارتقای فطرت. نصرت پیامبر صلی‌‌الله‌‌علیه‌‌وآله از جانب خداوند با هزار فرشته پیاپی[25]، و نیز در بدر با پنج هزار[26] فرشته و در حنین با سه هزار فرشته[27]، از همین باب است.

نصرت یافتن مولای ما ابی‌‌عبدالله علیه‌‌السلام از جانب ارواح نیز به همین صورت است. اشکالی هم ندارد که این ملائکه همان ارواح عروج‌‌یافته‌ای باشند که با دعا و درخواست خود مؤمنان قبل از مرگشان به صورت لشکری آماده درآمدند. اما فرشتگانی که در سرزمین نور تحت‌العرش هستند، از روز اولی که آفریده شدند، آماده پیکار نبوده‌‌اند؛ زیرا در این صورت لازم می‌‌آید که وجود تعطیل شود. از این رو، ناگزیر باید در زمان نیاز آماده پیکار شوند. همچنان که در زمان آفرینش آدم، امر شدند که برای وی سجده کنند.

از این رو، از آنجا که ارواح عروج‌‌کرده (مؤمنان) لشکریان آماده‌ای هستند، (خداوند متعال) ناگزیر باید آنان را مبعوث نماید و آنان را با نصرت کرامت بخشد. حال این امت مؤمن نیز در زمان ظهور حجت عجل‌‌الله‌‌فرجه به همین صورت است. و اگر فرض شود که منظور از ملائکه مورد نظر، ارواح صاعده است، بلکه ارواح موجود در تحت‌العرش است، باز هم رجعت ارواح به عالم ملک تأیید می‌شود؛ زیرا آنان برزخی هستند و در نتیجه ظهور می‌‌کنند. این نکته قابل تدبر است.

لم (چرایی) سوم؛ رجعت از طریق استحضار

این نوع رجعت خاص نفس‌‌های ضعیف مؤمن و همه نفس‌‌های شقی کافر است. چنان‌که آیه و روایت این امر را اثبات می‌‌نمایند. استحضار آنان نیز از طریق «وزع» و «تقیید» است. مؤمن ضعیف نمی‌‌تواند چنین کاری را انجام دهد و برای این امر نیازمند تصرف ولی مقتدری است که وی را بازگرداند (رجعت دهد) تا دایره سعادت وی را کامل نماید. کافران نیز به علت تمایل به بازگشت، چنین کاری را انجام نمی‌‌دهند (نمی‌‌توانند انجام دهند). این است که ولی آنان را بازمی‌‌گرداند؛ زیرا حجاب، ملکه شقاء نسبت به کمال شهود، و انکار در آنان رسوخ یافته است. اینجاست که: وقع القول علیهم بما ظلموا فهم لا ینطقون.

چون آنان به خاطر رسوخ و ملکه (حجاب و شقاوت) حقیقت را درک نمی‌‌نمایند. همچنان که به رجعت عترت بر امت و تکلم آنان با مردم، یقین ندارند و این درست مانند اشقیای زمان پیامبر و سایر انبیاست که با وجود آنکه آیات را مشاهده می‌‌کردند، به آنان ایمان نمی‌‌آوردند و آنان را گاهی به جنون و گاهی به سحر متهم می‌‌ساختند.

مقام دوم: کیفیت رجعت

این مقام نیز چند مقدمه دارد:

مقدمه یکم

بدن دو نوع است: مادی و برزخی. بدن مادی از ترکیبات و بسائطی پدید آمده است که خداوند تعالی بر اساس مقام خالقیت خویش آن‌‌ها را ایجاد کرده است. سپس بر اساس مقام باری بودن خویش ترکیب نموده و [با مقام صورتگر بودن خود] آن را به صورت منی حالت داده است و… تا آنجا که می‌‌فرماید:

فَكَسَوْنَا الْعِظَامَ لَحْمًا[28]
به استخوان‌‌ها گوشت پوشاندیم.

همچنان فرموده است:

هُوَ اللَّهُ الْخالِقُ الْبارِئُ الْمُصَوِّرُ[29]

بدن دوم نیز به این صورت به وجود می‌‌آید که از حرکت دوری این اجزای مادی بخار خاصی پدید می‌‌آید که همان روح سحابی صبابی است. همچنان که خداوند متعال فرموده است:

الَّذي جَعَلَ لَکُمْ مِنَ الشَّجَرِ الْأَخْضَرِ ناراً[30]
همانا کسی که برای شما از درخت سبز آتش آفرید.

که منظور از «الشجر الاخضر»، بدن نباتی است و منظور از «نار» همان روح بخاری گرم است. و پس از آن، به ترتیب انفصالی میان بدن و روح ایجاد شده، اشاره کرده و فرموده است:

ثُمَّ أنشَأناهُ خَلقاً آخَرَ[31]
سپس آن را آفرینش تازه‌‌ای دادیم.

بر این اساس، دانسته می‌‌شود که بدن مادی و بدن برزخی، علت اعدادی روح ایجاد شده هستند. پس می‌‌توان گفت که زمینه حصول آن در بدن و بلکه در روح بخاری وجود دارد.

مقدمه دوم

روحی که به مجرد ظهور، خود را ادراک می‌‌کند، امری انشایی است که پس از اتمام شدن حدوث بدن متعلق به آن، حادث می‌‌شود و نسبت به بدن، علت ایجابی است؛ زیار مناط آن علم، قدرت و عشق است؛ زیرا نیازمندی‌‌های بدن را درک می‌‌کند (علم)، می‌‌تواند نیازهای آن را نیز از طریق شهوت و غضب برآورده سازد (قدرت) و بالاخره اینکه عشق دارد و عشق یعنی ادراک امور سازگار با روح، نه با بدن؛ هرچند که دست آخر هم سازگار و هم غیرسازگار مربوط به بدن خواهد بود.

با این حال، اصلاً این‌گونه تصور نشود که منظور از این روح، روح سابق بر اجسام است؛ چنان‌که یکی از ائمه فرموده است:

خلق الله الارواح قبل الاجسام
خداوند ارواح را پیش از اجسام آفریده است.

زیرا در این صورت تعلق روح به جسم ممتنع است و این امر در مورد ارواح کلی آشکار است. درباره ارواح جزئی مثالی نیز باید گفت که این ارواح هم مستقلند و هیچ ماده‌‌ای ندارند و محال است که اسیر آن شود. از این رو، باید گفت که این نوع روح از مقتضیات ماده و در نتیجه تابع بدن است و اگر استعداد حصول آن در بدن وجود نداشت، آن را ایجاد نمی‌‌کرد.

این است که گفته می‌‌شود: روح جسمانیةالحدوث است. البته میان بدن و روح رابطه علیت وجود دارد؛ به طوری که بدن مادی و برزخی علت اعدادی هستند؛ مانند علت بودن مادر برای فرزند. روح نیز علت ایجابی است، مانند علت بودن فرزند برای مادر؛ به طوری که مادرش و بدن خویش را تدبیر می‌‌نمایند. این امر قابل تأمل است.

مقدمه سوم

بدن و روح از لحاظ مرگ و زندگی عکس یکدیگرند. مناط حیات بدن، که ذاتاً مرده است، روح است؛ به طوری که روح شعاع خود را یا در سراسر بدن بسط می‌‌دهد که شعاع لامسه است یا شعاع خود را در بخشی از بدن می‌‌گستراند که شعاع چشایی، بویایی، بینایی و شنوایی است و این معنای حیات‌‌آفرینی برای بدن است. مرگ بدن هم به این صورت است. روح این اشعه خود را از بدن می‌‌گیرد و در نتیجه، بدن به همان مرگ ذاتی خود بازمی‌‌گردد. و این معنی ایجاد مرگ برای بدن است.

بدین ترتیب، تقابل میان حیات بدن و مرگ آن، تقابل ملکه و عدم است. البته این امر از جمله مواردی نیست که کشف آن بر عهده انبیا باشد تا در زمره عقاید قرار بگیرد. بلکه از جمله اموری است که همه، حتی حیوانات نیز آن را ادراک می‌‌نمایند. مراد از حقانیت مرگی که انبیا آن را آورده‌‌اند، ارتقای روح و بقای آن پس از مرگ بدن است؛ زیرا روح از عالم امر و به خاطر تجرد خود، نه فنایی دارد و نه فناکننده‌‌ای. و این امر قابل تدبر است.

دلیل این امر نیز فطرت عشق بقا، عشق لقا، عشق آزادی، عشق آسایش و عشق نیک‌‌نامی است که در کتاب «انسان و فطرت»[32] اثبات شده است.

مقدمه چهارم

در اینجا دو تلازم وجود دارد: یکی تلازم میان ماده بدنی ملکی و برزخی با صورت جسمیه، دیگری تلازم میان صورت جسمیه و صورت نوعیه نفسانیه؛ زیرا پس از تفکیک روح و بدن از طریق مرگ، تلازم میان صورت جسمیه و صورت نوعیه باقی می‌‌ماند؛ البته همراه با ماده برزخی (نه ملکی) که به عالم برزخ منتقل می‌‌شود تا اینکه صورت جسمیه به طور کامل به مرتبه آن‌‌ها (صورت نوعیه و صورت برزخی) ارتقا می‌‌یابد و ماده با صورتی (مادی) به عنوان سرمایه این عالم باقی می‌‌ماند. از این رو، روح به بدن موجود در قبر تعلقی برزخی پیدا می‌‌کند و سؤال از او در قبر با همین بدن خواهد بود.

مقدمه پنجم

هم بزرخ و هم ملک، هر دو از عالم حس و محسوس هستند و نسبت میان آن‌‌ها، نسبت ظهور و بطون است و این حوزه تا زیر عرش، به آن دو اختصاص دارد؛ به طوری که همه آنچه که با حس مقید به ماده ادراک می‌شود، جزء عالم ملک به حساب می‌آید و هر چه که با حس مطلق ادراک می‌شود، مربوط به عالم برزخ به شمار می‌آید. بر این اساس، هر تصویر یا صورتی که با بصر ادراک می‌‌شود، از این عالم است و هر صورتی که با بصره و مقام اطلاق تو ادراک می‌‌شود، از زمره صور برزخی محسوب می‌‌شود. سایر محسوسات نیز به همین صورتند.

از سوی دیگر، این عالم مملو از هباء و اثیر است و این همان هیولای مجسم به صورت جسمیه ملازم با صورت نوعیه عرشیه است. بنابراین فرشتگان ساجد، شیاطین، اجنه و ارواح صاعده همه در این فضا قرار می‌‌گیرند. بر همین اساس، در حالت رؤیا پدر، برادر و افراد دیگری را می‌‌بینی و با آن‌‌ها دست می‌‌دهی، آنان را بغل می‌‌گیری و رنگ، شکل و نورانیت آن‌‌ها را می‌‌بینی، صدای آنان را می‌‌شنوی، بوی خوش آنان را حس می‌‌کنی و از آنان درباره برخی اشیاء پرسش می‌‌کنی؛ به طوری که قطع و یقین پیدا می‌‌کنی که وی را دیده‌‌ای. به‌علاوه، از وی درباره چیزهایی که پنهان کرده است (دفینه)، نامه‌‌‌ها، اسناد و محاسباتش سؤال می‌‌کنی. او هم به تو دستور می‌‌دهد که صورت‌‌حساب فلانی را بر اساس نوشته دفتر تسویه کن. در ضمن نوشته دفتر را نیز تعیین می‌‌نماید. در حالی که تو اصلاً چیزی درباره آن نمی‌‌دانستی. همچنین از وی می‌‌خواهی که از برخی از اسرار، علوم، پاسخ اشکالات مربوط به دین یا دنیا برای تو پرده بردارد.

البته این امر ممکن است در حالت غیررؤیا نظیر تجرید اختیاری یا تجرد اضطراری ناشی از قواعد علمی یا ریاضت عملی نیز حاصل شود.

مقدمه ششم

روح بر بدن برزخی خود قدرت دارد؛ به طوری که گاهی رقیق می‌‌شود. چنان‌که جز با بصر مطلق دیده نمی‌‌شود. گاهی هم چنان تراکم پیدا می‌‌کند که با چشم مقید دیده می‌‌شود. همچنین می‌‌تواند گاهی بدن برزخی خود را عوض کند یا با استفاده از اثیر بر بیفزاید؛ آن مانند عوض کردن بدن مادی در هنگام تحلیل یا ماده دیگر. ملاک بدنیت این ماده برای روح نیز خود روح است. از این رو، او بدن خاصی ندارد، بلکه او یک بدنی دارد (هر بدنی) که باشد. تشخص بدن وی نیز، هم در عالم ملک و هم در عالم برزخ با خود وی است. به این صورت که او در برزخ از سنخ اثیر دارد. همچنان‌ که در ملک، بدنی از سنخ ماده دارد.

دلیل استبدال و تحلیل بدن در عالم ملک و برزخ، به خاطر تأثیر برق در این دو عالم است. افزودن بر بدن و صورت دادن به آن به خاطر تأثیر روح در این دو عالم است. با این حال، همه این موارد دست آخر در دنیا به صورت قهری است و در برزخ به صورت ارادی است. این است که در این عالم شکل‌‌های مختلفی به خود می‌‌گیرد و مقادیر متفاوت و گوناگونی پیدا می‌‌کند.

مقدمه هفتم

تصرفات برزخی صرفاً ناشی از اقتدار ارواح و قابلیت ماده برزخی است؛ زیرا این ماده علماً و عملاً مطاوع مشیت و اقتدار ارواح است. منظور از اقتدار نیز نیرویی است که از عقل نظری و عقل عملی ناشی می‌‌شود؛ به طوری که هر چه این دو عقل کامل(تر) شوند، قدرت نیز کامل(تر) می‌شود و مشیت نفوذ بیشتری می‌‌یابد؛ حتی می‌‌توان گفت نوع تصرفات اعجازی نیز از سنخ تصرفات برزخی هستند (که در نتیجع تکامل فراوان عقل نظری و عملی به صورت اعجاز درآمده‌‌اند).

مقدمه هشتم

ناگزیر باید انفاذ مشیت، تابع مصلحت نوعیه باشد و حداقل نظام نوعی را دچار اختلال ننماید. بدیهی است که ظهور هر چیز به خاطر مشیت خداوند است که تابع اسمای تام و صفات منظم ایشان است و هر گاه چیزی علت نداشته باشد، امکان ندارد که مشیت به آن تعلق بگیرد؛ حتی در مرتبه تنزل آن. و اگر در مرتبه تنزل، مشیت به آن تعلق بگیرد، ولی آن چیز تحقق نیابد، روشن می‌‌شود اقتضائات اسمایی تا این حد بوده است. پس به صورت جدی در این امر تأمل شود.

مقدمه نهم

انحای تصرفات برزخی عبارتند از: خلع و لبس صور بر حسب ملکات (مانند ملکه‌‌های مسخ‌‌کننده)، قبض و بسط بر حسب شکل، رقیق بودن و تراکم بر حسب جسم، کشیدگی و افزایش بر حسب ماده، ظهور و خفا بر حسب شخص، میراندن و زنده کردن بر حسب اشیا؛ مانند تصرف آصف‌‌بن برخیا نسبت به تخت بلقیس، آنجا که گفت:

أنا آتیکَ بِهِ قَبلَ أن یَرتَدَّ إلَیکَ طَرفُکَ[33]
پیش از آنکه چشم بر هم زنی، آن را نزد تو خواهم آورد.

از آنجایی که در این کار هیچ زمانی مطرح نبود، هیچ حرکتی هم در مورد آن مطرح نبود. به همین خاطر، شبیه میراندن و زنده کردن بود. البته احتمال دارد و حتی امکان دارد که این کار از جمله تصرفات ولوی در جسم تعلیمی باشد که از آن به «طی الارض» تعبیر می‌‌شود. به این صورت که تخت را به مکان خود منضم کرد، آن را گرفت و به حضرت سلیمان داد؛ زیرا واجب نیست که صورت جسمیه مقید به مقدار معینی باشد، بلکه واجب این است که مقدار داشته باشد و در این صورت، ولی در آن تصرف کند. این نکته نیز قابل تدبر است.

عدم تصرف حضرت سلیمان علیه‌‌السلام، ملقب به حشمت‌‌الله، در این باره، صرفاً به دلیل کمالات ولایت ایشان بود. و این امر کمال عبودیت را اقتضا می‌‌کند، نه تظاهر به ربوبیت را؛ مگر برای اظهار حق و به اذن او. چنان‌که خداوند متعال فرموده است:

وَ ما کانَ لِرَسولً أن یَأتیَ بِآیَةً إلّا بِإذنِ اللهِ[34]
و هیچ رسولی نمی‌‌توانست (از پیش خود) معجزه‌‌ای بیاورد، مگر به فرمان خدا.

مقدمه دهم

این مقدمه درباره آیات دال بر عدم رجوع است. مانند این آیه که می‌‌فرماید:

کَلّا إنَّها کَلِمَةٌ هُوَ قائِلُها[35]
چنین نیست! این سخنی است که او به زبان می‌‌گوید.

که در جواب درخواست رجعت از پروردگار مطرح شد که گفتند:

رَبِّ ارجِعونِ لَعَلّی أعمَلُ صالِحاً فیما تَرَکت[36]
پروردگار من! مرا بازگردانید؛ شاید در آنچه کسب کردم (و کوتاهی نمودم) عمل صالحی انجام دهم.

أ لَم یَرَوا کَم أهلَکنا قَبلَهُم مِنَ القُرونِ ألَیهِم لایَرجِعون[37]
آیا ندیدند ‌چقدر از اقوام پیش از آنان را (به خاطر گناهان‌شان) هلاک کردیم که آن‌‌ها هرگز به سوی ایشان بازنمی‌‌گردند (و زنده نمی‌‌شوند)؟

این آیات دلالت می‌‌کند که رجوع روح به بدن‌‌های ملکی امکان ندارد؛ البته منظور از آیات این نیست که تمثل، چنان‌‌که در مورد ارواح مطلقه مطرح است، و تقیید، چنان‌‌که در مورد بدن‌‌های برزخی ارواح مقید مطرح است، نیز ممتنع است؛ زیرا این امر درباره (تمثل) عقلاً ممتنع است و دومیِ اولی (تقیید) نیز ممکن است. شرح این ماجرا بعداً خواهد آمد.

بدیهی است که اگر بدن‌‌های ملکی واجد صورت منشئه نباشند یا در مسیر ترکیب‌اند که در این صورت مستعد حصول روح خاصی هستند که هنوز از قوه به فعل نرسیده است؛ زیرا اولین خروج آن از قوه به فعل، حصول آن برای یک بدن خاص است و این درست مانند بدن‌‌های رحمی است.

حالت دیگر به این صورت است که این بدن‌‌ها در مسیر انحلال به بسائط قرار دارند؛ مانند بدن مردگان. از این رو، هر بدنی که به بسائط تحلیل نشده است و در مسیر ترکیب خاص هم قرار نگرفته است، مستعد انشای روح خاصی که غیر از او نباشد، نیست. اگر هم واجد صورت انشائیه است، مستعد روح دیگری نیست؛ زیرا بدیهی است که هر شخصی، فقط یک شخص واحد است.

برعکس، ارواح، و لو به صورت کلی، از قوه به فعل درآمده‌‌اند. از این رو، امکان ندارد که آن‌‌ها را مقید نمود یا بار دیگر آن‌‌ها را از فعلیت به قوه درآورد. به‌‌علاوه، هر ماده‌‌ای که فرض شود، مستعد پذیرش روح خاص خود است و اجتماع دو نفس (روح) ممتنع است. اما تعلق ارواح به بدن‌‌های برزخی در عالم ملک نیز ممکن است و این مطلب قبلاً بیان شده است.

پس از بیان این مطالب، می‌گوییم که ظهور ارواح در عالم ملک صرفاً از طریق بدن‌‌های برزخی آنان است، نه بدن‌‌های ملکی. که البته به خاطر توانایی روح بر تراکم بدن متعلق به خود، گسترش دادن آن و افزودن بر آن، از طریق هوا و اثیر است. پس می‌‌توان گفت که روح جنبنده است. سرّ تعبیر از او (حضرت علی علیه‌‌السلام) به دابه در آیه مذکور، همانا توانایی او بر ظاهر ساختن خویش بر اهل ملک است. به صورتی که آنان با وجود مقید بودنشان به ملک و بدون آنکه تجریدی برای آنان حاصل شود، می‌‌توانند آن‌‌ها را ببینند. همچنان که علی علیه‌‌السلام جسد برزخی خود را در هنگامی که جلوی تابوت خود را گرفته بود، برای دو پسرش ظاهر ساخت. یا پیامبر صلی‌‌الله‌‌علیه‌‌وآله در مسجد قبا خود را بر ابوبکر ظاهر ساخت؛ در حالی که جسم ایشان در قبر مدینه بود یا صادق علیه‌‌السلام، مولای ما [حضرت] باقر علیه‌‌السلام را ظاهر کرد در حالی که بدن مادی وی در قبرش بود.

گاهی هم مشیت روح به اظهار دست خود و نوشتن با آن، تعلق می‌گیرد. همچنان که ستمگرانی که به مولای ما حسین علیه‌‌السلام ظلم کردند، در مسیر خود دستی را دیدند که روی دیوار می‌نوشت:

أترجو امه قتلت حسینا / شفاعه جدره یوم الحساب
آیا امتی که حسین را به قتل رساندند، به شفاعت جد وی در قیامت امید دارند؟

همچنان که مشیت وی گاهی به علنی ساختن صدای خود در عالم ملک تعلق می‌‌گیرد؛ به طوری که گوش‌‌های مقید نیز آن صدا را می‌‌شنوند. چنان‌‌که مولای ما حسین علیه‌‌السلام این آیه از سوره اصحاب کهف را قرائت نمود:

أم حَسِبتَ أنَّ أصحابَ الکَهفِ و الرَّقیمِ کانوا مِن آیاتِنا عَجَباً[38]
آیا گمان کردی اصحاب کهف و رقیم از آیات عجیب ما بودند؟!

در اخبار و روایات متعددی نیز ظهور اشخاص معینی، بیان شده است و این امر بر مصنف آگاه پوشیده نیست. پس در این باره تدبر کن.

خلاصه، ارواح در عالم ملک از طریق بدن‌‌های برزخی خود و به شیوه تراکم، گسترده ساختن و افزودن بر آن بدن خود را نمایان می‌‌سازند تا جایی که اهل ملک آنان را با حواس مقید خود می‌‌بینند. از جمله تمثیل جبرئیل در ملک به صورت «دحیه[39]»، تمثل وی بر مریم و ظهور وی برای تخریب شهر لوط. تنزل وی نیز که غیر از تمثل است، در شب قدر با ملائکه بوده است، چنان‌‌که خداوند متعال فرموده است:

تَنَزَّلُ المَلائِکَةُ وَالرّوحُ فیها[40]
فرشتگان و روح در آن شب نازل می‌‌شوند.

که منظور از آن، ظهور جبرئیل بر قلب پیامبر صلی‌‌الله‌‌علیه‌‌وآله است؛ چنان‌‌که خداوند متعال فرموده است:

نَزَّلَ بِهِ الرّوحُ الأمینُ عَلی قَلبِکَ لِتَکونَ مِنَ المُنذِرین[41]
روح‌‌الامین آن را نازل کرده است، به قلب (پاک) تو، تا از انذارکنندگان باشی.

به‌‌علاوه، ارواح قدرتمند خوشبخت نیز چنین وضعی دارند. اما ارواح ضعیف و شقاوتمند بنا به مشیت ارواح اولیا چنین وضعی پیدا می‌‌کنند. چنان‌‌که از ائمه روایت شده است که حجت عجل‌‌الله‌‌فرجه دو همسایه پیامبر را ظاهر می‌کند و درخت خشکیده به برکت بدن آن‌‌ها سبز می‌‌شود و ثمر می‌‌دهد. چه بدنی این کرامت را دارد؟!

خلاصه اینکه، در رجعت ارواح، باید در ملک و بر اهل ملک ظهور کنند. و این امر برای ارواح مقتر به صورت حرکت ارادی است و برای ارواح دیگر به صورت وزع، تقیید و حبس است؛ خواه به دلیل ضعف و عدم تعلق مشیت آنان یا به دلیل شقاوت آن‌‌ها. این است که این گروه مقید به مشیت خداوند هستند.

والسلام

منبع: رشحات البحار، ترجمه زاهد ویسی، ص 283-310

[1] نمل (27): 82

[2] متشابه القرآن، ج 2، ص 132

[3] نساء (4): 159

[4] نمل (27): 82

[5] حشر (59): 22-23

[6] بحارالانوار، ج 4، ص 247

[7] همان، ج 26، ص 260

[8] فتح (48): 10

[9] یعنی امکان اینکه مصداق آن بیش از یک فرد مشخص باشد وجود دارد.

[10] نمل (27): 82

[11] بحارالانوار، ج 6، ص 180

[12] نمل (27): 83-85

[13] کهف (18): 47

[14] تکویر (81): 5

[15] اشاره به نساء (4): 28

[16] عبس (80): 37

[17] همان، 34-36

[18] منظور حضرت سلیمان (ع) است.

[19] سبأ (34): 13

[20] ابراهیم (14): 10

[21] نمل (27): 86

[22] آل عمران (3): 49

[23] صف (61): 6

[24] محدث نوری: مستدرک‌‌الوسائل، ج 5، ص 74

[25] اشاره است به انفال (8): 9

[26] اشاره است به آل عمران (3): 126

[27] اشاره است به: همان

[28] مؤمنون (23): 14

[29] حشر (59): 24

[30] یس (36): 80

[31] مؤمنون (23): 14

[32] کتاب رشحات البحار، بخش الانسان و الفطره

[33] نمل (27): 40

[34] رعد (13): 38

[35] مؤمنون (23): 100

[36] همان

[37] یس (36): 31

[38] شعرا (26): 227

[39] دحیة‌‌بن خلیفه، مشهور به دحیه کلبی، از مشاهیر صحابه پیغمبر اسلام که به زیبارویی معروف بود.

[40] قدر (97): 4

[41] شعرا (26): 193-194

برچسب‌ها:, , , , , , , , , , , , , , ,