با توجه به آن زمینه سیاسیخانوادگی و زانو زدن در پای کرسی تدریس دو مرجع دینی برجسته و دو رهبر سیاسی بزرگ، رهبر بزرگ نهضت مشروطه ایران، آخوند خراسانی، و رهبر بزرگ قیام مردم عراق علیه اشغالگران انگلستان، در مراوده صمیمانه با آن دو و از نزدیک شاهد تحولات جاری آن عصر بودن، از شاهآبادی […]
با توجه به آن زمینه سیاسیخانوادگی و زانو زدن در پای کرسی تدریس دو مرجع دینی برجسته و دو رهبر سیاسی بزرگ، رهبر بزرگ نهضت مشروطه ایران، آخوند خراسانی، و رهبر بزرگ قیام مردم عراق علیه اشغالگران انگلستان، در مراوده صمیمانه با آن دو و از نزدیک شاهد تحولات جاری آن عصر بودن، از شاهآبادی شخصیتی فهیم ساخته شد که میان عرفان و فقاهت از یک سو و سیاست و دیانت از سویی دیگر پیوند زد و پس از مراجعت از عراق و اقامت گزیدن در تهران، با گره زدن میان این سه بُعد، هرمی کامل از اندیشه صحیح اسلامی که در آن رشد کرده و در خود پدید آورده بود، به جامعه آن عصر ایران ارائه نمود؛ همین سه بُعد اصلی که در شخصیت بزرگ معمار کبیر انقلاب اسلامی، امام خمینی، نیز شاهدیم.
ورود آقای شاهآبادی به تهران، که با حوادث اواخر دوره قاجاریه و روی کار آمدن رضاخان همراه است و مواضع ایشان در برابر تحولات سیاسی آن عصر، برای ارزیابی اندیشه و رفتار سیاسی ایشان بسیار مهم و قابل توجه است. در این عصر رفتار سیاسی اصلی ایشان بر دو محور مبارزه با استبداد داخلی و استکبار خارجی شکل میگیرد. در مورد بُعد مبارزاتی شاهآبادی به ضمیمه دو بُعد عرفان و فقاهت ایشان، از حضرت امام خمینی نقل است:
«آقای شاهآبادی علاوه بر آنکه یک فقیه و یک عارف کامل بودند، یک مبارز به تمام معنا هم بودند.[1]»
آیتاللّه شاهآبادی، پس از بازگشت از عراق، دو دوره در تهران سکنی گزیدهاند. دوره اول از 1330 تا 1347ق، پیش از رفتن به قم، و دوره دوم از 1354 تا 1369ق، پس از مراجعت از قم.[2]
سالیان نخست دوره اول با سالهای پایانی سلطنت قاجاریه و روی کار آمدن سردار سپه همراه است. رضاخان که در این دوره بهتدریج قدرت مییافت و وزیر جنگ احمدشاه قاجار شده بود، به دینداری و روضهخوانی و با پای برهنه جلوی دستهجات عزاداری حرکت کردن و کاه بر سر ریختن تظاهر میکرد تا زمینه به قدرت رسیدن خود را فراهم آورد.[3] حتی بزرگانی مثل شهید سید حسن مدرس را به این جمعبندی رسانیده بود که منافعش را اساسی و مضارش را فرعی تشخیص دهند. ولی آقای شاهآبادی کاملاً به ریاکاری سردار سپه واقف بود و با درک عمیق سیاسی، کراراً میفرمود:
«این مردک الآن که به قدرت نرسیده است، اینچنین به دستبوسی علما و مراجع میرود و تظاهر به دینداری میکند و از محبت اهل بیت (علیهمالسلام) دم میزند. لکن به محض آنکه به قدرت رسید، به همه علما پشت میکند و اول کسی را هم که لگد میزند خود شما (خطاب به شهید مدرس) هستید.[4]»
پس از سال 1304ش هم که رضاخان به سلطنت رسید و بهتدریج سایه شوم استبداد خود را بر پهنه ایرانزمین گسترش داد و به مخالفت با قوانین اسلامی و مظاهر دینداری از جمله مبارزه با عزاداری سالار شهیدان و کشف حجاب پرداخت، مرحوم شاهآبادی ابتدا تلاش خود را در متحد کردن علما به کار گرفت و به افشاگری رضاخان و بیداری مردم پرداخت و در ادامه مبارزات، در سال 1305ش، یک سال پس از استقرار رژیم پهلوی، به تحصن در حرم حضرت عبدالعظیم حسنی (علیهالسلام) در شهر ری دست زد و در سخنرانیهای خود در ایام تحصن به روشنگری مردم پرداخت. اگرچه این تحصن با استقبال شایانی از سوی علما مواجه نشد، تأثیر خود را در همان ماههای اولیه حکومت استبدادی، دستنشانده و ضد اسلامی رضاخان داشت. در مدت تحصن، دولت رضاخان تلاش خود را برای جلب رضایت ایشان و شکستن تحصن به کار گرفت و حتی خود رضاخان راضی شد به ملاقات ایشان برود و مذاکره کند. یک بار هم کالسکه شاهی را برای بازگشت ایشان فرستاد، ولی آقای شاهآبادی امتناع میورزید و هرگونه همکاری با رضاخان را حرام میشمرد.
آقای شاهآبادی با درک عمیق تأثیر تهاجم فرهنگی و خطری که رواج فساد و ابتذال در جامعه دارد، دست به این تحصن زد. چون نسبت به کشف حجاب رضاخانی معتقد بود: «رضاخان خبیث با اِعمال بیحجابی قصد دارد ریشه اسلام را بزند و اگر صدها روحانی بزرگ را سر میبرید، یکچنین لطمهای به اسلام نمیزد.»
در نهایت به اصرار شهید آیتاللّه مدرس و جمعی از علما و مؤمنان، تحصن را شکست و به تهران بازگشت و سپس راهی قم گردید.[5] ایام توقف ایشان در قم، همان ایام طلایی آشنایی امام راحل با او و کسب فیض از آن وجود پربرکت است.
آقای شاهآبادی حدود هفت سال در قم متوقف میشود و سپس به تهران بازمیگردد و به مبارزات و منبرهای افشاگرانه خود ادامه میدهد و با حریت و آزادگی کامل، در آن ایام که حکومت منبر رفتن را به طور کامل ممنوع اعلام کرده بود و جلسات عزاداری به صورت پنهانی پیش از اذان صبح و پشت درهای بسته برگزار میشد، آقای شاهآبادی در مسجد جامع تهران منبر میرفت و عزاداری دایر میکرد و حتی رئیس کلانتری جرأت مخالفت نداشت. وقتی مأموران رژیم پهلوی پای منبر ایشان میآمدند، خطاب به آنان میفرمود:
«اگر میخواهید مرا بگیرید و ببرید و کسی نفهمد، قبل از اذان صبح، من از منزل تک و تنها حرکت میکنم و به مسجد میآیم، و احدی هم با من نیست غیر از حق.[6]»
در نهایت، رژیم دستنشانده پهلوی منبر ایشان را برداشت تا ایشان سخنرانی نکند، ولی ایشان ایستاده صحبت میکرد و با شهامت و شجاعت عارفانه خود، خطاب به رضاخان، که از او به چاروادار یاد میکرد، فرمود: «من میخواهم خریّت این چاروادار را ثابت کنم و آن این است که او تصور میکند این منبر است که حرف میزند. او باید بفهمد که من حرف میزنم، نه منبر.[7]»
آنچه گذشت، جلوههایی از جهاد شجاعانه آن فقیه عارف بود. این حقایق تاریخی نشان میدهد:
جناب شاه آبادی، عمیقاً به جهاد و مبارزه میاندیشید و این آزادگی و حریت قهرمانانه، در تار و پود اندیشه سیاسی ایشان حضور دارد و همانطور که از زندگی سیاسی حضرت امام خمینی (س) میشناسیم، چنین جهاد شجاعانهای را نیز در اندیشه سیاسی معمار انقلاب اسلامی شاهدیم، با این تفاوت که در حضرت امام، با توجه به موقعیت و مرجعیتی که ایشان داشتند و شرایط و مقتضیات زمان و مکان، این جهاد شجاعانه با شکوفایی و تلألؤ خاصی همراه است. در واقع آنچه در رفتار سیاسی آقای شاهآبادی بهاجمال میبینیم، در رفتار حضرت امام به بسط و گسترش تفصیلی میرسد. ولی رکن اساسی آن همان اندیشه جهاد و نهراسیدن از خطر است. این جلوهای است که در معنای مثبت عرفان تشیع شاهدیم و در میان تصوف فِرَق دیگر کمتر بروزی از آن را مشاهده میکنیم.
لذا وقتی هم عدهای از عمال پهلوی برای دستگیری ایشان به مسجد حمله میکنند، با نهیب ایشان، همه آنها پا به فرار میگذارند و بیرون مسجد کمین میکنند. هنگام خروج از مسجد، فرمانده آنها میگوید: «آقای شاهآبادی تو باید همراه ما بیایی کلانتری.» و آقای شاهآبادی در پاسخ، در حالی که ابروانش به هم گره خورده بود، گفت: «برو به بزرگترت بگو بیاد.» و به راه خود ادامه داد.[8]
منبع: جعفرپیشه فرد، مصطفی، «اندیشه سیاسی آیتالله شاهآبادی و نقش آن در اندیشه سیاسی امام خمینی (س)»، مجله حکومت اسلامی، سال هفتم، شماره دوم، ص 82-102
[1] گلشن ابرار، ج 2، ص 603
[2] همان، ص 603 و 604
[3] حسین مکی، تاریخ بیستساله ایران، ج 4، ص 20، انتشارات علمی، چاپ ششم، 1380ش
[4] نک به عارف کامل، ص 26، 27، 81 و 82.
[5] نک به همان، ص 21، 31، 39 و 51.
[6] نک به همان، ص 68، 87 و 88.
[7] نک به همان، ص 65 و 66.
[8] نک به: گلشن ابرار، ج 2، ص 605.
نظرات