وقتی آدمی در اخلاق و رفتار اين عارف حكيم توجه میكند، حيران میماند. اعمالی را مشاهده میكند كه امروزه كمتر انسانها به آن پايبند هستند. اين عالم متقی دلش به وسعت دريا بود و معرفتش تا عرش كبريايی. او با همۀ علم و دانش و معرفتی كه داشت، وقتی مادرش از ماندن در عراق دلتنگی […]
وقتی آدمی در اخلاق و رفتار اين عارف حكيم توجه میكند، حيران میماند. اعمالی را مشاهده میكند كه امروزه كمتر انسانها به آن پايبند هستند. اين عالم متقی دلش به وسعت دريا بود و معرفتش تا عرش كبريايی. او با همۀ علم و دانش و معرفتی كه داشت، وقتی مادرش از ماندن در عراق دلتنگی میكند و میخواهد باقی عمر را در سرزمين پدریاش، در خاک اجدادیاش، نزد فرزندانش باشد، دست از همۀ مقام و منزلت و علم و دانايیاش در آن ديار میكشد و راهی ايران میشود. جايگاه او در سامرا، به عنوان يی استاد فلسفه و عرفان، به حدی است كه رئيس حوزۀ سامرا، آيتالله ميرزای شيرازی (رحمتاللهعليه) به او اصرار میكند تا به ايران نرود؛ چون رفتن او باعث خلأ در كار حوزۀ سامرا میشود و اين حوزه نبايد اين گوهر گرانقدر علمی را از دست بدهد. ولی ايشان همۀ اين مقام و اعتبار را میبخشد تا تنها رضايت مادرش را كسب كند و كاری نكند كه موجب دلگيری و ناراحتی او شود.
دربارۀ این اتفاق فرزند ایشان چنین میگوید:
ايشان قصد بازگشت به ايران را نداشتند. ولی مرحومة جدی ما كه مادر ايشان باشد، همراه ايشان بودند. در ايامی كه در سامرا نزد مرحوم شيرازی (رضواناللهعليه) تشريف داشتند، مرحومة والدشان اصرار داشتند بر اينكه بايد من را به ايران و اصفهان پيش بچههای ديگرم ببری. ايشان هر كاری میكنند نمیتوانند مادر را قانع كنند [تا در سامرا بمانند]. لذا مجبور میشوند به ايران مراجعت كنند. البته با كثرت علاقهای كه مرحوم آيتاللهالعظمی ميرزای شيرازی به ايشان داشتند، میدانستند كه اگر ميرزا متوجه شود، مانع از آمدن ايشان به ايران میشود. لذا در نظر داشتند كه مخفيانه حركت كنند، بعد وقتی مادر را رساندند دوباره برگردند به سامرا. مرحوم ميرزا مطلع میشوند. [البته خود ايشان میگفتند] كه مرحوم ميرزا تشريف آوردند منزل ما و دم در اتاق كه ايوانكی بود، عصا به زمين زدند و فرمودند: «ميرزا محمدعلی! رفتن تو به ايران حرام است.» ايشان عرض كردند: «آقا من را بين محضوره قرار ندهيد! مادر من اصرار دارد و نسبت به من اعلام عدم رضايت میكند كه اگر من را نبری، از تو راضی نخواهم بود. شما هم كه تحريم میكنيد. پس اجازه بفرمایيد من بروم ايران و مادر را بگذارم و بعد از آن برگردم.» ايشان قبول میكنند و مرحوم والد تشريف میآورند، ولی متأسفانه يا خوشبختانه بعد از مراجعت، ديگر موفق به بازگشت به عراق نمیشوند و حالا از چه جهات و عللی است، الله اعلم.
پروردگار در كتاب آسمانی قرآن، در فضليت احسان و تكريم به والدين به صراحت در آيۀ شريفه میفرمايد:
وَ قَضي رَبُّك اَلاّ تَعْبُدُوا اِلاّ اِيّاهُ وَ بِالْوالِدَيْنِ اِحْساناً[1]
ما به انسان توصيه كرديم كه به پدر و مادرش نيكي كند
و فقيه بزرگ، كه همۀ عمرش برای درک مفاهيم حقيقی قرآن بود، وقتی بر سر دوراهی قرار میگيرد كه جاه و مقام و درجه و اعتبار حوزۀ علميه سامرا را انتخاب كند يا رضايت مادر، اين كلام خداوند را بر همه چيز ارجح میدارد. نيكی به مادر به بهای رها كردن حوزه و علم و تحصيل و مقام و منزلت. اما ارزشش را دارد و يک نگاه دلگير مادر نمیارزد به همۀ آن مقام و منزلت در حوزه سامرا.
[1] اسراء23
نظرات