گفتند اولی كه ایشان[=امام خمینی] مرحوم آقای شاهآبادی را در قم دیده بودند، یك كسی گفته بود آنكه شما دنبالش میگردید، این است. مرحوم شاهآبادی چند سالی هم در قم مانده بودند. ایشان [=امام خمینی] گفتند كه من و فلانی – یك كس دیگری را اسم آوردند، كه من حالا یادم نیست – دو نفری […]
گفتند اولی كه ایشان[=امام خمینی] مرحوم آقای شاهآبادی را در قم دیده بودند، یك كسی گفته بود آنكه شما دنبالش میگردید، این است. مرحوم شاهآبادی چند سالی هم در قم مانده بودند. ایشان [=امام خمینی] گفتند كه من و فلانی – یك كس دیگری را اسم آوردند، كه من حالا یادم نیست – دو نفری رفتیم پیش ایشان [=مرحوم شاهآبادی] و گفتیم یك درسی برای ما شروع كنید.
ایشان اول امتناع میكرد، اما بعد با اصرار زیاد ما گفت: «خب، حالا چه میخواهید؟ منظومه، اسفار، فلان؟» گفتیم: «نه، ما از این چیزها گذشتهایم؛ «مصباح الانس» میخواهیم.» ایشان گفت: «اِ، مصباح الانس»؟! خانه ایشان ظاهراً گذر جدّا بود. امام میگفتند از مدرسه دارالشفاء یا فیضیه، تا گذر جدّا با ایشان همینطور رفتیم، تا اینكه بالاخره ایشان را وادار كردیم كه برای ما مصباح الانس بگوید.
امام از اول هم از مصباح الانس شروع كرده. ایشان خیلی هم به عرفان علاقهمند بودند. میدانید تبحر امام بیشتر در عرفان بود، بیش از فلسفه – یعنی امام متبحر و منغمر در عرفان بودند – خب، در فلسفه هم كه ایشان بلاشك استاد بودند؛ لیكن حالا بعد از سن هشتاد سالگی به بالا، كه یادم نیست چه سالی بود، ایشان به من اینجوری میگفتند: افسوس؛ نه، ذهن ما آن وقتها پر بود از آن حرفها. خب، حرفهای عرفان نظری، حرفهای پر زرق و برقی هم هست؛ اما آن چیز دیگری است، راه دیگری است، حرف دیگری است. من حرفم این است؛ و الا نخیر، بنده هیچ مخالفتی به این معنا با این مسئله ندارم.[1]
راوی: آیتاللهالعظمی سید علی خامنهای
[1] yon.ir/HSAn8
نظرات