خداباوریِ مرحوم والد هرگز بهانهای نمیشد که در انجام وظایف، تسامح و تنبلی کنند؛ زیرا در نظر ایشان خداباور شدن یعنی بیشترشدن وظایف الهی. ایشان میفرمود: «وظیفه من مسجد، منبر و درس است و تا قدرت دارم انجام میدهم». ایشان علی رغم ضعف و پیری مقید بود قبل از ظهر دروس دشواری چون اصول، فقه […]
خداباوریِ مرحوم والد هرگز بهانهای نمیشد که در انجام وظایف، تسامح و تنبلی کنند؛ زیرا در نظر ایشان خداباور شدن یعنی بیشترشدن وظایف الهی. ایشان میفرمود: «وظیفه من مسجد، منبر و درس است و تا قدرت دارم انجام میدهم». ایشان علی رغم ضعف و پیری مقید بود قبل از ظهر دروس دشواری چون اصول، فقه و فلسفه تدریس کند.
روزی با مرحوم پدر برای نماز ظهر از خانه بیرون آمدیم. کنار درِ خانه میخ بلندی کوبیده شده بود. مرحوم پدر به آقا مهدی (اخوی) گفت: بابا این میخ را بکوب یا بیرون بیاور تا خدای نکرده موجب آسیبزدن به عبا یا چادر یا دست کسی نشود. آقا مهدی قبول کرد که انجام دهد. پس از بازگشت از نماز دیدیم هنوز میخ سر جایش هست. مرحوم پدر به آقا مهدی رو کرد و گفت: مگر نگفتم این میخ را در بیاور؟! آقا مهدی جواب داد: آقاجان! اگر خدا نخواهد عبا یا چادر کسی گیر نمیکند! مرحوم پدر فرمودند: باز تنبلی موحدت کرده؟!
برای مرحوم آیتالله سید عبدالهادی شیرازی این جریان را نقل کردم. ایشان خندید و فرمود: «واقعاً همینگونه است که اکثر موحدان، توحیدشان به خاطر تنبلیشان است». ایشان آنقدر از این قضیه خوشش آمده بود که هر وقت خدمت ایشان میرسیدم و سلام میکردم، چون نابینا شده بود، از صدا تشخیص میداد، احوالپرسی میکرد و میگفت: « آقای شاهآبادی، آن دلیل توحید را نقل کن».
راوی: آیتالله نصرالله شاهآبادی
منبع: حدیث نصر
نظرات