زمانی که کلاس چهارم ابتدایی میرفتم، مرحوم پدر به من امر فرمود دعای کمیل را حفظ کنم، من هم این کار را کردم. البته ایشان به ما تکلیف شاق نمیکرد و در مورد حفظ دعای کمیل هم پیگیر نشدند که آیا حفظ کردی یا نه؟ بلکه خود من وقتی حفظ کردم، رفتم نزد ایشان و […]
زمانی که کلاس چهارم ابتدایی میرفتم، مرحوم پدر به من امر فرمود دعای کمیل را حفظ کنم، من هم این کار را کردم. البته ایشان به ما تکلیف شاق نمیکرد و در مورد حفظ دعای کمیل هم پیگیر نشدند که آیا حفظ کردی یا نه؟ بلکه خود من وقتی حفظ کردم، رفتم نزد ایشان و اطلاع دادم. بعد از اینکه حفظ کردم، ایشان امر فرمود دعای کمیلِ شب جمعه مسجد را بخوانم. این کار برای من که حدود ده سال داشتم، کار دشواری بود که برای این تعداد جمعیت که تمام شبستان مسجد را پر میکرد، دعا بخوانم. امر ایشان را اطاعت کردم و یک بار دعا را خواندم و نسبتاً هم خوب خواندم. تنها اشکالی که من داشتم این بود که گاهی در خواندن لکنت پیدا میکردم.
روزی بعد از دعای کمیل در راه منزل، ایشان فرمود: «چرا لکنت پیدا میکنی؟» عرض کردم: «چون جمعیت مخاطبان بسیار زیاد است و از سوی دیگر از شما هم خجالت میکشم». فرمود: «تو دعای کمیل میخوانی. معنای دعای کمیل هم این است که باید فقط توجه به حق داشته باشی. تصور کن که تمام این جمعیت همگی خشت و گِل هستند. اگر همۀ توجهت به صاحب دعا و کلمات نورانی امیر المؤمنین سلاماللهعلیه در مقابل حق باشد، هیچ وقت لکنت پیدا نمیکنی.» بعد از آن فرمایش، لکنت و اضطراب من منتفی شد.
راوی: آیتالله نصرالله شاهآبادی
منبع: حدیث نصر
نظرات
ارسال دیدگاه برای این نوشته بسته می باشد.