رؤیای صادقه

رؤیای صادقه
1402-10-02
70 بازدید

در تکیه حمام خانم منزل بزرگی داشتیم که در وسط آن حوض بزرگی بود و زیر آن حوض، آب‌انبار قرار داشت و در کنار حوض راهی به آب‌انبار بود که بر سر آن تلمبه‌ای بود که از آن برای آشامیدن و گاه پر کردن حوض استفاده می‌شد. روی آب‌انبار هم درِ چوبی قرار داشت تا […]

در تکیه حمام خانم منزل بزرگی داشتیم که در وسط آن حوض بزرگی بود و زیر آن حوض، آب‌انبار قرار داشت و در کنار حوض راهی به آب‌انبار بود که بر سر آن تلمبه‌ای بود که از آن برای آشامیدن و گاه پر کردن حوض استفاده می‌شد. روی آب‌انبار هم درِ چوبی قرار داشت تا کسی در آن نیفتد. مرحوم والد می‌فرمود: عصرِ روزی تابستانی در زیرزمین بیرونی خوابیده بودم که در خواب دیدم یکی از بچه‌هایم به نام عزت‌الشریعه، که کمتر از یک سال داشت، چهار دست و پا به سمت درِ آب‌انبار می‌رود و آن درِ چوبی هم بر روی آن نیست. وقتی به آب‌انبار رسید، چوب کوچکی که در دست داشت، داخل آب‌انبار افتاد. او خم شد که چوب را بگیرد ولی در آب‌انبار سرازیر شد و من یک‌مرتبه با صدای بلند گفتم: «یا علی»، و از خواب بیدار شدم. فوراً به سمت حیاط دویدم. دیدم دخترم در همان لحظه در آب‌انبار سرازیر شد. دویدم او را گرفتم و بیرون کشیدم![1]

منبع: کتاب حدیث نصر، خاطرات مرحوم آیت‌الله نصرالله شاه‌آبادی، بخش مرحوم والد

[1] مرحوم آیت‌الله سید احمد زنجانی در کتاب الکلام یجر الکلام، داستانِ فوق را این‌گونه نقل کرده‌اند:

«خوابی که سبب نجات انسانی از مرگ شد، خوابی بود که آقای میرزا محمدعلی شاه‌آبادی که از معتمدان علمای تهران است دیده بود و فرمود: من در خواب دیدم که با چند نفر در جایی نشسته‌ایم. بچه‌ای هم نزد من بود. پرتگاهی نیز آنجا بود. من از آن می‌ترسیدم که مبادا بچه از پرتگاه بیفتد. در آن وقت که با آن‌ها مشغول صحبت بودم، مراقب بچه هم بودم. از قضا ناگهان دیدم بچه از آنجا افتاد. من از وحشت بیدار شدم. از اتاق سرم را بیرون کردم؛ همان بچه را دیدم که لب آب‌انبار ایستاده. خواستم صدا بزنم که برگردد، دیدم همان دم توی آب‌انبار افتاد. فوراً دویدم بیرونش آوردم و اگر یک لحظه دیر بیدار شده بودم، آن بچه ظاهراً تلف می‌شد.»  (الکلام یجر الکلام، ج1، ص110)

برچسب‌ها:, , , , , , ,