اسم اعظم الهی

اسم اعظم الهی
1402-09-28
64 بازدید

یک روز عصر یکی از علاقه‌مندان مرحوم پدر، که نامش را فراموش کرده‌ام، به همراه مرحوم حاج اسماعیل وفابخش، برادر خانم پدر ما، برای پرداخت وجوه نزد مرحوم پدر آمد و عرض کرد: «حاج آقا، من دو سال است به مسجد شما نیامده‌ام. علت آن را نمی‌پرسید؟» مرحوم پدر گفتند: «اگر به شما گفته بودم […]

یک روز عصر یکی از علاقه‌مندان مرحوم پدر، که نامش را فراموش کرده‌ام، به همراه مرحوم حاج اسماعیل وفابخش، برادر خانم پدر ما، برای پرداخت وجوه نزد مرحوم پدر آمد و عرض کرد: «حاج آقا، من دو سال است به مسجد شما نیامده‌ام. علت آن را نمی‌پرسید؟» مرحوم پدر گفتند: «اگر به شما گفته بودم بیا و نمی‌آمدی، می‌پرسیدم، ولی چون برای آمدنت دعوت نکردم، از رفتنت هم نمی‌پرسم.»

او گفت: علت نیامدنم این بود: شبی پای منبر شما بودم. وقتی از مسجد بیرون رفتم، شخصی از روحانیون از من پرسید: کجا بودی؟ گفتم: مسجد آقای شاه‌آبادی. گفت: آنجا می‌روی؟! آقای شاه‌آبادی توحید می‌گوید! و به‌گونه‌ای گفت که من خیال کردم شما کفر می‌گویید؛ از آن شب دیگر نیامدم. تا این‌که چندی قبل خواب دیدم قیامت بر پا شده و عده‌ای در جهنم که مانند ورزشگاه‌ها پله‌پله بود، قرار داشتند و ردیف تا بالا نشسته‌اند و حلقه‌های آهنین به گردنشان بود و افرادی بودند که من آن‌ها را می‌شناختم. در این حال وحشت و رعب، یکی از آن‌هایی که در آنجا بود و مرا می‌شناخت و من هم او را می‌شناختم، گفت: فلانی، به دادمان برس. گفتم: اینجا چه کار می‌توانم بکنم؟ گفت: پیش آقای شاه‌آبادی برو و از ایشان ذکری بگیر که ما را نجات دهد. گفتم: آقای شاه‌آبادی را از کجا پیدا کنم؟ گفت: آن طرف باغ آقای شاه‌آبادی است.

دیدم باغ بزرگی است و وسط آن ساختمانی قرار دارد. وارد شدم، دیدم در اتاق بزرگی حضور دارید. سلام کردم و قضیه را برای شما نقل کردم. شما یک قدری فکر کردید و سر بلند کرده، فرمودید: «به آن‌ها بگو من ذکری اعظم از ذکر «یا حسین» سراغ ندارم. برگشتم و به آن‌ها گفتم. همین که جمعیت شنیدند، همه با هم «یا حسین» کشیدند و از غل و زنجیر و گرفتاری نجات پیدا کردند. در همین حال، از وحشت از خواب بیدار شدم.

مرحوم پدر به آن شخص فرمودند: هیچ بُعدی ندارد که یکی از اسامی اعظم پروردگار، «یا حسین» باشد.

 

راوی: آیت‌الله نصرالله شاه‌آبادی

منبع: حدیث نصر

برچسب‌ها:, , ,